شرح حال: ادبیات ایران تلخ است

شرح حال: ادبیات ایران تلخ است. بسیاری از داستانهای ما شکایت نویسنده از خود و یا جامعه و یا رابطه اجتماعی کنونی مردمان است..شادی و خوشحالی، حماسه و تراژدی، قهرمان و اسطوره یا مربوط به دنیای قدیم است و یا زاده اشرافیتی سنتی درسلوک.ادمهایی که به شکل بی محابا طناز هستند ، در لحظه نوشتن بسیار غمگینند. آیا راهی دیگر برای نویسنده تلقی شدن جز بالابردن صدای شاکی ما وجود ندارد؟
فردیت ضد اجتماعی ما خیلی بزرگ شده است. فردیتی که نمی تواند ما را تغذیه کند و یا سالها در غارتنهایی مان نگهمان دارد.از روزی که دولت آبادی ما نیز جماعتی هستیم را به پیشخوان داد من فکر می کنم هیچکس جوابی درست به هویت مشترک این جماعت نداده است. ما خجول از جامعه هستیم.از مراوداتش تنفر داریم. اما در تمام لحظات به همین مراودات دامن می زنیم و بهشان پناه می بریم.
ما در هراس عقب ماندن از مدرن نویسی ،تمام اسرار هویت خود را به شکلی غیر منتظره تبدیل به طنز کردیم.اسراری که ممکن است یک نویسنده روس را از یک نویسنده المانی تمایز دهد. ما به شدت پست مدرن هستیم. شکل عوام فریبانه اش را به طرزی بازاری .فراهم کرده ایم. مجموعه ای از جنس لب تاپ و گل مرغ و قورمه سبزی و فیس بوک و پرده ترمه.جای ایدئولوژی هنوز خالیست.اما هنوز جایگزین مناسبی برایش پیدا نکرده ایم.ما می ترسیم سارتر یا مارلرو باشیم. اما آرزویمان هنوز نشستن درکافه های هنرپروری است که به نام تعهد درنوشتن معروف شدند. سینما و باقی هنرها نیز به دنبال ما سرگردانند. .ما کم عمق شده ایم و فقط از روی سایه مدل موهای پریشانمان همدیگر را می شناسیم.