گمراهی کاووس توسط ابلیس و به آسمان رفتن کاووس …روزی ابلیس با دیوان مشورت کرد و گفت: باید کسی پیدا شود و کاووس را به بیراهه بکشاند

گمراهی کاووس توسط ابلیس و به آسمان رفتن کاووس


روزی ابلیس با دیوان مشورت کرد و گفت : باید کسی پیدا شود و کاووس را به بیراهه بکشاند.دیوان از ترس چیزی نگفتند پس دیو دژخیمی بپا خواست و اظهار آمادگی کرد و خود را به شکل غلامی درآورد و وقتی شاه مشغول شکار بود به دست‌بوس او رفت و دسته‌گلی به او داد و شروع به تعریف از او کرد و گفت: فر و شکوه تو را هیچ‌کس ندارد . تو چون جمشید شده‌ای و فقط یک‌چیز کم داری و آن دانستن راز شب و روز و ماه و خورشید است پس باید آسمان را به تسخیر خود درآوری .
این سخنان موردپسند شاه قرار گرفت و توجه نداشت که همه‌چیز در جهان مسخر خداست. شاه از دانشمندان خود پرسید : از زمین تا آسمان چقدر راه است ؟ ستاره‌شناسی گفت :شبانه باید به آشیانه عقاب بروند و بچه عقاب‌هایی بیاورند و آن‌ها را پرورش دهند .شاه پذیرفت .
عقاب‌ها را آوردند و چون نیرومند شدند تختی ساختند و به چهار عقاب بستند و کاووس در آن نشست و به آسمان رفت اما وقتی نیروی عقاب‌ها تحلیل یافت از آسمان سرنگون شدند و در بیشه‌های آمل به زمین افتاد . با زاری به درگاه خدا استغاثه کرد و پوزش خواست . پس رستم و گیو و طوس باخبر شدند .
گودرز به رستم گفت : من تاج‌وتخت و شاه زیاد دیده‌ام ولی خودکامه‌تر و دیوانه‌تر از کاووس ندیده‌ام گویی مغز در سر ندارد .
رستم و پهلوانان شاه را یافتند و نکوهشش کردند و گودرز گفت: تو به‌راحتی جای خود را به دشمن می‌دهی تاکنون سه بار به بلا افتاده‌ای و هنوز دست‌بردار نیستی . یک‌بار در جنگ مازندران و یک‌بار در جنگ هاماوران و حالا هم قصد آسمان کردی . عاقل باش .
کاووس شرمزده شد و وقتی به پارس رسید تا چهل روز نزد یزدان به خاک افتاده بود و از شرم از کاخ بیرون نرفت تا خداوند او را ببخشد . بعدازآن دوباره بر تخت نشست و به عدل و داد رفتار می‌کرد و طوس و رستم همیشه یاور او بودند .