بعد از این روزها به هیچ مردی نمیگم دوستت دارم

بعد از این روزها به هیچ مردی نمیگم دوستت دارم.حتی اگر خیلی خیلی هم دوستش داشته باشم باز هم نمیگم دوستت دارم.برای هیچ مردی شکلات نمیخرم،برای هیچ مردی بلیط تاتر رزرو نمی کنم.برای هیچ مردی عطر شانل نمیزنم.این روزها که بگذره منتظر هیچ مردی نمی مونم که از سفر برگرده.شماره همه مردها رو هم با عدد یک و دو و سه و...ذخیره میکنم.تو صف هیچ پیتزافروشی نمی ایستم و هیچ وقت پیاز با سالاد نمیخورم.این روزها که تموم بشه تو چشم هیچ گربه ای نگاه نمی کنم،نصف شب با نور شمع نامه نمینویسم و تلفنم رو ساعت ده شب به بعد خاموش می کنم.بعد این روزها به هیچ مردی نمیگم سردمه،از هیچ کس جوراب و شلوار نمی گیرم،تو پتوی هیچ کسی نمیخوابم حتی اگه از سرما یخ بزنم و ...اون مرد رو دوست داشته باشم.یه روزی که این روزها رو پشت سر بگذارم با هیچ مردی نمیخندم،براش از بچگی هام نمی گم و همش به خودم یادآوری میکنم که دوستش نداشته باشم حتی اگه داشته باشم.بعد از این روزها بخاطر هیچ مردی نمیرم بازار و یونولیت نمی خرم،بخاطر هیچ مردی عروسک نمی سازم،بخاطر هیچ مردی دنبال مناسبت نمی گردم،به هیچ مردی هدیه نمیدم... حتی اگه خیلی دوستش داشته باشم.اون روزی که ببینم این روزها نیست تو چشم هیچ مردی نگاه نمی کنم،یادم میمونه که سرم رو بالا بگیرم و نذارم بابت دوست داشتن تحقیر بشم حتی اگه خیلی دوستش داشته باشم.اون روزی که امروز نیست،من خودم نیستم.خود فردام هم نیستم.اصلا یکی دیگه ام که تو چشماش دو تا نقطه سورمه ای چشمک میزنه.اون من نیستم و حتمن دلم برای شب بیداری هام،عروسکهام،قصه هام،خنده هام،دوست داشتن هام و خودم تنگ میشه...وای،وای خداروشکر که هنوز تو این روزهام و اون روزها نرسیده!
بخشی از داستان« عروسک نخی»عالیه عطایی @dastanirani