📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
📌داستانک. فروزنده، جراح قلب مشهور، پس از فراغت از عملی چندساعته بیدرنگ به اتاقش رفت
📌داستانک
@matikandastan
📃واریس
پروفسور فروزنده، جراح قلب مشهور، پس از فراغت از عملی چندساعته بیدرنگ به اتاقش رفت. واریس ساق پاهاش را میآزرد. روی قالیچه، تاقباز دراز کشید، چشمها را بست و جفت پاها را بالا برد و به دیوار تکیه داد. ناگهان کف پاهای پروفسور فروزنده به شدت سوخت و چشمهاش از کاسه بیرون آمد. خواست زانوها را بِکِشد تو شکمش، اما انگار مچ پاهاش به جایی گیر بود. چشمهای گردشدهاش هم قی گرفته بود و جز تصویری تار و مبهم نمیدید. بعد هیاهویی شنید و تصویر مقابل شفاف شد. مردانی با لباسهای عهد قاجار، کلاهپوستهای استوانهای و رداهای بلند، دورش حلقه زده بودند و دوتاشان دو سر چوب فلک را نگه داشته بودند تا سومی باز هم با ترکه به کف پاهای او ضربه بزند. پروفسور حالا هر چه که بود، قطعاً پروفسور فروزنده نبود و به جای اتاقش در بیمارستان، روی سنگفرش محوطهای در روزگار قاجار به پشت خوابانده بودندش و فلکش میکردند و فعلاً باید با نعرههای دلخراش و دردی که با هر ضربه توی جسم و جانش میپیچید، کنار بیاید تا فکری برای زندگی تازهاش بکند. جالب اینجا بود که در گیرودار تنبیه شدن و داد و فریاد کردن، فکری امیدوارکننده از سرش گذشت؛ حالا که دیگر خبری از ایستادنهای طولانی در اتاق عمل نبود، شاید واریسش هم ناپدید میشد.
📒از کتاب «آناناس»
✒وحید حسینی ایرانی
📎نشر نون
@matikandastan