📢از غم غربت جلال …. گلستانی: برادرم، مهدی، این عکس را به تلگرامم فرستاد. غمگین شدم

📢از غم غربت جلال...
@matikandastan

مجتبا گلستانی: برادرم، مهدی، این عکس را به تلگرامم فرستاد. غمگین شدم. غمگین. نوشته بود: «آگهی فوت جلال آل‌احمد، مجله‌ی یغما، ۱۳۴۸». یاد خاطرات و گفته‌های جمال‌زاده افتادم از تنها دیدارش با آل‌احمد در سوئیس؛ که آل‌احمد گفته بود: «ممکن است در تهران زیاد نگذارند عمر کنم» و پیرمرد به رغم تندی‌هایی که پیش‌تر از آل‌احمد دیده بود، جواب داده بود که «هر وقت احساس خطر کردی، هر طور شده، خود را به ژنو برسان! از هر جهت، خیالت آسوده باشد». گویا چند هفته بعد آل‌احمد به جمال‌زاده نوشته بوده است که: «گمان کنم موقع فرار رسیده است، که باید دعوت تو را اجابت کنم»؛ و پیرمرد دیگری خبری از او نمی‌شنود تا همین خبر آخر. (این‌ها را جمال‌زاده در نامه‌ای به مصطفی زمانی‌نیا نقل کرده، نامه‌ای که در بخش ضمیمه‌ی «سفر فرنگ» منتشر شده است.) شاید آن‌چه آل‌احمد زمانی در مقاله‌ی درخشان «هدایتِ بوف کور» درباره‌ی بوف کور و دلیل انزواطلبی راوی‌اش نوشته بود، درباره‌ی راوی سرشار از یاس و اندوه وجودیِ «سنگی بر گوری» هم صدق ‌کند: «سکوتی که در آن دوران حکومت می‌کند، در خودفرورفتگی و انزوایی که ناشی از حکومت سانسور است، نه تنها در اوراق انگشت‌شمار مطبوعات رسمی و در سکوت نویسندگان نمودار است، بیش از همه در بوف کور خوانده می‌شود، ترس از گزمه، انزوا، گوشه‌نشینی، عدم اعتقاد به واقعیت‌های فریبنده، به ظاهرسازی‌هایی که به جای واقعیت جا زده می‌شوند، غم غربت (نوستالژی)، انکار حقایق موجود، قناعت به رویاها و کابوس‌ها، همه از مشخّصات طرز فکر مردمی است که زیر سلطه‌ی جاسوس و مفتش (انکیزیتور) و "گپئو" زندگی می‌کنند. وقتی آدم می‌ترسد با دوستش، با زنش، با همکارش و با هرکس دیگر درددل کند و حرف بزند ناچار فقط با سایه‌ی خودش می‌تواند حرف بزند. بوف کور گذشته از ارزش هنری آن یک سند اجتماعی است. سند محکومیت حکومت زور.» (منبع: صفحه اینستاگرام گلستانی)
@matikandastan