📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
📢٢۰ سال پس از نویسنده حلق آویزی که دیگر حوصله نداشت. ساعت یک و نیم است
📢٢۰ سال پس از نویسنده حلق آویزی که دیگر حوصله نداشت
@matikandastan
مریم دهکردی | «آقای دکتر براهنی و آقای گلشیری و کوشان عزیز: رسیدگی به نوشتههای ناتمام خودم را به شما عزیزان واگذار میکنم. ساعت یک و نیم است. خسته ام. باید بروم. لطف کنید و نگذارید گم و گور شوند و در صورت امکان چاپشان کنید. نمیگویم بسوزانید. از هیچکس متنفر نیستم. برای دوست داشتن نوشته ام. نمیخواهم، تنها و خسته ام برای همین میروم. دیگر حوصله ندارم. چقدر کلید در قفل بچرخانم و قدم بگذارم به خانه ای تاریک. من غلام خانههای روشنم. از خانم دانشور عزیز خداحافظی میکنم. چقدر به همه و به من محبت کرده است. چقدر به او احترام میگذارم. بانوی رمان بانوی عطوفت و یک هنرمند راست و درست. با شفقت بسیار. خداحافظ دوستان عزیزم.»
این سطرها که باعجله و شتابان بر روی پاره کاغذی نوشته شده اند آخرین متونی است که «غزاله علیزاده» برایمان روایت کرد و پس از آن رفت. در یک جمعهی دلگیر ساکنان روستایی در دل جنگلهای جواهر ده غزاله علیزاده را حلق آویز بر درختی یافتند. خالق کتاب ماندگار «خانهی ادریسی ها» برای اغلب مخاطبان داستان در دوران معاصرشخصیتی مبهم و ناشناخته است. او، جز داستانهایش چهره ایست نقش بسته در دل تصاویر سیاه سفید، با شال سیاه افتاده بر موهای سیاه، با چشمهای خیره به دوربین، سری تکیه داده به دیوار یا نگاهی مانده به ناکجا و سیگاری در دست. او حتی در معدود تصاویر رنگی ثبت شده نیز پوششی سراپا سیاه به تن دارد.
می شود گمان کرد انتخاب رنگ سیاه برای لباس ها، بسته به اقتضای زمان بوده. در آن سالهای خفقان و تحریم رنگها در جامههای زنان. شاید هم رنگ دلخواهش بوده. یا گمان میکرده با پوشش سیاه وقار بیشتری دارد. کسی نمیداند! اما وقتی در متن یادداشتش میرسیم بدانجا که از تاریکی خانه گلایه دارد میفهمیم که او سیاه پرست نبوده است.
اینکه چرا او آگاهانه مرگ را انتخاب کرده یا این غم نگاهش برای چیست یا چرا سیاه میپوشیده موضوعی نیست که در این یادداشت به آن پرداخته شود. چرایی چنین چیزهایی به کرات در نوشتههای دیگران آمده. در این یادداشت برآنیم که او و شخصیت هایی که در «خانهی ادریسیها» خلق کرده را از نو بخوانیم.
غزاله علیزاده خودش را اینگونه بازتعریف میکند: «دوازده، سیزده ساله بودم، دنیا را نمیشناختم. کی دنیا را میشناسد؟ این تودهی بیشکل مدام در حال تغییر را که دور خودش میپیچد و از یک تاریکی میرود به طرف تاریکی دیگر. در این فاصله، ما بیش و کم رؤیا میبافیم، فکر میکنیم میشود سرشت انسان را عوض کرد، آن مایهی حیرتانگیز از حیوانیت در خود و دیگران را. ما نسلی بودیم آرمانخواه. به رستگاری اعتقاد داشتیم. هیچ تأسفی ندارم. از نگاه خالی نوجوانان فارغ از کابوس و رؤیا، حیرت میکنم. تا این درجه وابستگی به مادیت، اگر هم نشانهی عقل معیشت باشد، باز حاکی از زوال است. ما واژههای مقدس داشتیم: آزادی، وطن، عدالت، فرهنگ، زیبایی و تجلی. تکان هر برگ بر شاخه، معنای نهفتهای داشت… اغلب دراز میکشیدم روی چمن مرطوب و خیره میشدم به آسمان. پارههای ابر گذر میکردند، اشتیاق و حیرت نوجوانی بیقرار میدمیدم به آسمان. در گلخانه مینشستم، بیوقفه کتاب میخواندم، نویسندگان و شاعران بزرگ را تا حد تقدیس میستودم. از جهان روزمرگی، تقدیس گریخته است و این بحران جنبهی بومی ندارد. پشت مرزها هم تقدیس و آرمانگرایی به انسان پشت کرده و شهرت فصلی، جنسیت و پول گریزنده، اقیانوسهای عظیم را در حد حوضچههایی تنگ فروکاسته است.»
او در کتاب دو جلدی «خانهی ادریسی ها» زنانی را خلق میکند شبیه به بسیاری از ما. آنها گاه میترسند، گاه حس تنهایی دارند، گاه ناکامند و گاه حسرتی در دل دارند. چهره هایی ملموس و آشنا. اما نکتهی موثر و قابل توجه در آثار او رعایت انصاف است. او اگر زبونی زنان را مینویسد در کنارش از زبونی مردان نیز سخن میگوید و اگر قدرت زنان را نمایش میدهد مردان قوی را نیز میبیند. در روایت هایش کمتر میبینیم که یکسویه نگاه کند. (منبع: گوهران)
@matikandastan