فریده اشرفی: …. مراد گفت: «توفان شن شروع شده. بیا یه چیزی بهت نشون بدم که تا حالا ندیدی.»

فریده اشرفی:
... مراد گفت: «توفان شن شروع شده. بیا یه چیزی بهت نشون بدم که تا حالا ندیدی.»
لی لی از اتاق که بیرون آمد، به زور در را باز کردند و از پلکان گِرد منتهی به پشت بام بالا رفتند، باد به لی لی هجوم آورد، او را خم کرد و حرف هایی را که با فریاد به هم می گفتند دزدید و با خود برد. شن انگار میخواست پوست شان را بکند، نرم اما پرشتاب و کوبنده به بدن آنها می خورد و در حرکاتش شبیه به آب شده بود. پیش از رفتن شان به بالای پشت بام، مراد با پارچه های بزرگی کاملاً سر و گردن شان را
پوشاند و فقط شیار باریکی برای چشم شان باز گذاشت؛ این پارچه صدای شان را خفه کرده بود.
همان جا، بالای پشت بام که از نوک درخت ها هم بلندتر بود، مراد نورافکنی قوی روشن کرد و آن را پایین گذاشت، بعد لی لی را به سمت جلو برد و فریاد زد: «ببین!»
لی لی ابتدا چیزی ندید، فقط دانه های شن مثل موج از جلوی نور رد می شدند؛ شبیه دانه های برف که در نور چراغ های جلوی ماشینی که در کولاک حرکت می کند، دیده می شوند. بعد، مقابل او، سایه اش با بیست متر بلندی، روی گردوخاک و شنی افتاد که با ارتفاع کمی به شکلی افقی و نزدیک به زمین در هوا می چرخید و جلو می رفت. لی لی دست هایش را در هوا تکان داد، سایه هم به شکلی مبهم و مات، با دست و پاهای درازش، از او تقلید کرد. لی لی به جلو و درست به سمت لب پشت بام دوید، تلاش می کرد در برابر شدت باد تعادلش را حفظ کند و سایه اش را دید که کوچک، نامشخص، بی دست و بی سر شد. یک ردیف درخت اوکالیپتوسی که نزدیک خانه بودند، به شدت تکان می خوردند و برگ شان جدا، پراکنده و دور می شد؛ برگ درختانی از دوردست ها هم در باغ می چرخیدند و همراه آنها بیرون می رفتند و لی لی
شادمانه فکر کرد، این زندگی ماست، این واقعی و حقیقیه. این زندگی مال ماست. رو به باد ایستاد، پارچه را از سرش برداشت، یک لحظه مثل پرچم کشتی در هوا تکان داد و بعد رهایش کرد تا باد آن را با خود ببرد، پارچه ی بلند، باریک و سفید در تاریکی برق زد و ناپدید شد. ... (بخشی از داستان کوتاه «لی لی»)
بانوی پاریسی ما/ دانیال معین الدین/ فریده اشرفی/ نشر میلکان
مجموعه داستان «بانوی پاریسیِ ما» نوشتۀ «دانیال معین الدین»، نویسندۀ امریکاییِ پاکستانی تبار با ترجمۀ من از «نشر میلکان» منتشر شد. این مجموعه، هشت داستان به هم پیوسته و تقریباً باورنکردنی دربارۀ پاکستان با نظام فئودالی ست و زندگی ارباب ها و رعیت ها را از درون و از زاویه ای متفاوت نشان می دهد که با آنچه تاکنون از این کشور می دانیم تفاوت زیادی دارد. امیدوارم این کتاب را بپسندید.
دوستان گرامی، نسخۀ الکترونیک این کتاب را می توانید با لطف، از اپلیکیشن «طاقچه» دریافت کنید. به زودی، خیلی زود، نسخۀ کاغذی کتاب نیز توزیع می شود.