📌داستان. درد. ✒شرمین نادری

📌داستان
@matikandastan

📃مرهم درد
✒شرمین نادری

یکی از کارهایی که در روزهای سوگ مادرم می کردم تا گذشتن زمان برایم آسان شود، قبرستان گردی بود، بین قبرها راه می رفتم وسنگ قبرها را می خواندم، گاهی بین سنگ قبرها به اسم آشنایی هم برمی خوردم هرچند هیچ سنگ قبری که رویش اسم خودم نوشته شده باشد ندیدم، یا حداقل به چشمم نخورد. اما چه فرقی می کند که قبل از من شرمینی مرده باشد یا نه، مهم این همه قصه است که خیلی هاشان دارند فراموش می شوند، خیلی هایشان اصلا گفته نشده و خیلی هایشان جان میدهد برای نوشتن. مثلا از کجا معلوم این که روی قبرش نوشته اند استاده ام چو شمع مترسان زآتشم، از عشق نمرده باشد، تب دق نکرده باشد یا چه میدانم خودش را نکشته باشد. آن یکی که روی قبرش عکسش را با لیزر کنده اند و این قدر جوان مرده که به فرشته ها شبیه است از کجا معلوم که عاشق نبوده باشد.
چند تا از این آدم ها به سوگ نشسته اند، رفتن و مردن و گم شدن عزیزی را تجربه کرده اند وبار حسرت را مثل زنجیرهای پای اسکروچ پشت سر خودشان روی زمین کشیده اند؟ از من می پرسی، همه شان. به قول مادر بزرگم درد بسته به ناف آدمیزاد است، نافش را که می برند درد می آید و می رود توی شکمش، اصلا اگر درد نباشد از کجا بفهمیم مریضیم ،غم داریم، عاشقیم یا اصلا از عشق فارغ شده ایم، درد یعنی زنده بودن، آدمی که دردش نمی گیرد، که هرچی می گویند خم به ابرویش نمی آید، حوصله ندارد از رنجش حرف بزند، شعر نمی فهمد ،دنبال همدردی و دوای درد نیست که با باقالی پخته فرقی ندارد. این را هم مادر بزرگم گفته اما به ترکی و من بلد نیستم ترجمه اش کنم ،ترکی را فقط در کودکی شنیده ام ودیگر از یاد برده ام، مثل همان مادربزرگی که کنار مادرم توی گور خوابیده، خیلی وقت است که از زندگیم رفته، زبان مادریم را می گویم، اما جان به جانم کنند شعر ترکی و موسیقی ترکی را دوست دارم، وقتی یکی با صدای ازته گلو می گوید آیرلیخ بغض می کنم، وقتی ساری گلین می خوانند نفسم می رود و وقتی کسی با آن لهجه آشنا صدایم می زند دلم تکان سختی می خورد، از درد قدیمی همین می ماند برای آدم؛ یک یادگاری مثل زخم سلحشوران قدیمی، آدم یادش می افتد و جای زخمش درد می گیرد، اما این جای زخم نمی کشد آدم را، گاهی هم مایه افتخار است، وقتی می خواهی به کسی دلداری بدهی، می گویی من هم درد کشیده ام و آن وقت از چشم آن آدم مثل جنگجویی می شوی که مرز درد و نیستی را تا شهرهستی و زنده بودن رفته. از من می پرسی قبرستان همان جایی است که آدم زخم خورده باید گردش کند، بین قبرها و آدم های مرده و زنده ،فقط برای این که یادش بیفتد این راهی است که همه مان می رویم، مرگ را نمی گویم، خود زندگی را می گویم.
@matikandastan