📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
کوچولو مطمئنا با غرور نمرد. او یک غیر نظامی بود
@matikandastan
نیکلاس کوچولو مطمئناً با غرور نمرد. او یک غیر نظامی بود. چریکهای توی حیاط هم غیر نظامی بودند و تجربهای از مردن نداشتند. از مردن، وحشتناک میترسیدند. بالای ابرها نجیبزادهای چرخ میزد و با غرور بر سرشان بمب میریخت. آنها روی شکمهایشان میخوابیدند و توی گل دمر میخزیدند و هراسان بودند. اغلب وقتی مسلسلها شروع میکردند به پارس کردن، طبیعیترین کار را میکردند: فرار. پیش از آن که بمباران شوند با فریاد کمک میخواستند و مادرهایشان را صدا میزدند. دوست داشتند فوتبال بازی کنند، کاهو به نیش بکشند و خواب دوران بعد از جنگ را ببینند که همهشان باسواد میشدند. و خواب زمانی را که بیش از سه نفر توی هر اتاق نبودند و میتوانستند هفتهای دوبار گوشت بخورند و برای خودشان ساعت و لباس پلوخوری بخرند، چون وقتی که جنگ تمام میشد، زندگی واقعاً شروع میشد. آنها باور داشتند که زندگی خوب و لازم است و حتا جنگیدن برای زندگی کردن، و حتا مردن برای آن که دیگران زندگی کنند. تمام اینها را باور داشتند و چون زندگیشان بسته به این باور بود، از مرگ نمیترسیدند. اما از مردن وحشتناک میترسیدند. چون غیرنظامی بودند، سربازان مردم، سربازان زندگی و نه سربازان مرگ.
📒گفتوگو با مرگ
✒آرتور کوستلر
✏خشایار دیهیمی، نصرالله دیهیمی
📎نشر نی
@matikandastan