📚 داستان‌نویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکان‌داستان را به شیفتگان فرهنگِ ایران‌زمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکان‌داستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani


پیرزن. فرانتس هولر

علی عبداللهی …پیرزنی بود که تک‌و‌تنها زندگی می‌کرد و همیشه از این بابت غمگین بود …هیچ بچه‌مچه‌ای نداشت و همه‌ی عزیزانی که او را دوست داشتند، سال‌ها پیش مرده بودند. زن تمام روز پشت پنجره‌ی اتاقش می‌نشست و بیرون را نگاه می‌کرد. همه‌اش با خود فکر می‌کرد: «آه، چه می‌شد اگر پرنده می‌شدم و می‌توانستم به همه‌جا پرواز کنم.». یک‌روز که پنجره‌ی خانه‌اش را باز کرده بود، پرتو خورشید به درون اتاقش می‌تابید و پرنده‌ها جلوی پنجره چهچه می‌زدند، دوباره با خودش فکر کرد: «آه، چه می‌شد اگر پرنده‌ای می‌شدم و می‌توانستم همه‌جا پرواز کنم.» یک‌هو دید دیگر پیرزن سابق نیست. یک‌هو شد یک مرغ دریایی سفید و زیبا. از پنجره‌ی اتاقش پرید و در آسمان اوج گرفت. بالای شهر به پرواز درآمد، تمام شهر را زیر بال خود گرفت، چرخی طولانی روی دریا زد، روی نوک برج خیلی از کلیساها و پایه‌ی پل‌ها نشست و خوشحال و قبراق به خرده‌نان‌هایی که مادربزرگ‌ها و نوه‌هایشان کنار ساحل می‌ریختند، نوک زد. غروب دوباره به طرف خانه پرواز کرد، دوباره از پنجره آمد تو، روی صندلی خود کز کرد و دوباره همان پیرزنی شد که صبح همان روز بود …فکر کرد: «الحق که چقد ...
  • گزارش تخلف

🔔از رمانت متنفرم!. میتونم ازتون بخوام که بزرگترین لطف دنیا رو بکنین؟. همینگوی: چی هست؟

گیل: امکان داره رمان منو بخونین؟. همینگوی: رمان تو رو؟. گیل: بله. چیز خاصی نیست. حدود ۴۰۰ صفحه. من فقط دوست دارم نظر شما رو در مورد نوشته م بدونم. همینگوی: خب من نظرم اینه که ازش متنفرم!. گیل: شما که هنوز نخوندیش!. همینگوی: اگه بد باشه، ازش متنفرم چون از نوشته‌های بد متنفرم. ...
  • گزارش تخلف

و گفت، از اولم بهشون گفتم، این، این‌کاره نیست، به خرجشون نرفت. چاقو رو گذاشت تو غلاف

چندتا لگد زد تو کمرم و فحش ناموسی داد. بعد بی‌خیال شد و راه افتاد. انگار نه انگار …». احمدچترباز گفت: «تو کانال خنک بود. تکیه دادم خستگی در کنم. بقیه راه رو می‌تونستم تنها برم. بلند شدم. اسلحه‌شو انداختم زمین راه افتادم. پشت‌سرم یه‌چیزایی می‌گفت، نمی‌فهمیدم چی می‌گه. ...
  • گزارش تخلف

داستان/ غلامی.. احمد‌‌شکارچی گفت: «واسه‌چی دروغ بگم، سه نفر بودند

تو بیابون جلومو گرفتن گفتند پیاده‌شو. زانوهام پشت فرمون می‌لرزید. مرگ رو جلو چشم خودم دیدم. می‌خواستم پا بذارم رو گاز، از رو سه‌تاشون رد بشم اما دلشو نداشتم». احمدچترباز گفت: «راست می‌گی، آدم‌کشتن دل می‌خواد. یه‌بار توجبهه، تو جنگ تن‌به‌تن با یه عراقی چشم‌توچشم شدم. تا خواستم شلیک کنم، ترسیدم. اگه اون شلیک می‌کرد الان زنده نبودم. اونم ترسیده بود. ...
  • گزارش تخلف

دولت آبادی:. دولتها در مقابل هنر و ادبیات نایستند

نمی‌گویم فیلم‌های تبلیغاتی برای حکومت و فیلم‌های عامه پسند ساخته نشود، معتقدم برای فیلم‌های دیگر نیز حق حیات قائل باشیم. تاکید فراوان بر روی ایدئولوژی سبب می‌شود حتی بسیاری از نیروهایی که می‌توانند در عرصۀ ایدئولوژیک هم خلاقیت داشته باشند منزوی شوند. هنر ایدئولوژیک پس از مدتی به ضد خود بدل می‌شود که نشانه‌های آن در ایران دیده می‌شود. خودی و غیر خودی سازی که محصول ادبیات ایدئولوژیک است نتایج منفی ناخواسته‌ای را به دنبال دارد. در نهایت می‌توان گفت توتالیتاریسم استعدادها را به نفع خود مصادره می‌کند و اگر هم نتواند، از بروز آن‌ها جلوگیری می‌کند. بسیاری از نویسنده‌ها و فیلم سازان حاضر بودند دربارۀ جنگ بنویسند و بسازند، اما نه در چارچوب از پیش تعیین شده. اکنون می‌بینیم در بارۀ جنگ در سینمای ایران آثار ارزنده‌ای وجود ندارد. در این وضعیت مخاطب هم از سینما می‌گریزد، چرا که آن قدر موضوعات برای او تکراری می‌شود که قبل از پاگذاشتن به سالن سینما می‌داند که فیلم چگونه ساخته شده است. سوژه فیلم از پیش روشن است و این باهنر مغایرت دارد. ...
  • گزارش تخلف

📢کیمیاوی را در ایران نگه داریم

صحبت‌های ناصر تقوایی درباره پرویز کیمیاوی به مناسبت آغاز اکران فیلم «ایران سرای من است» پس از ۱۷سال در گروه هنر وتجربه.
  • گزارش تخلف

/داستانک. جان به در بردن

مرد هشتادساله، درمورد روز تولدش و اینکه حافظه‌ی خوبش را تحسین می‌کردند، گفت: «خوب، بله. اما همیشه احساس می‌کنم یک چیزی را فراموش کرده‌ام.». در بیست و دو سالگی تصمیم گرفته بود خودش را بکشد …از مجموعه داستان «آمریکا وجود ندارد»؛ پتر بیکسل؛ بهزاد کشمیری پور؛ نشر مرکز. ...
  • گزارش تخلف

از بایگانی ماتیکان.. ✒ماجرای جایزه مجله سخن به بهترین ترجمه و بهترین اثر ادبی ایرانی

🔔مترجمی که جایزه را نپذیرفت. مرحوم عبدالرحیم جعفری: سال ۱٣٣۶ بود که مجله سخن به مدیریت دکتر پرویز ناتل خانلری برای اولین بار اعلام کرد که به بهترین ترجمه سال و یک اثر ادبی ایرانی جایزه خواهد داد. من هم کتاب کلبه عموتم را بدون اطلاع خانم [منیر] مهران [مترجم کتاب] با چند کتاب دیگر برای شرکت در مسابقه بهترین ترجمه سال به دفتر مجله سخن فرستادم. مدتی گذشت، تا اینکه روزی از دفتر مجله تلفن کردند و اطلاع دادند که می‌خواهند کتابهای برنده جوائز را اعلام کنند. و چند روز بعد کارت دعوتی برای من و خانم مهران فرستادند که در جلسه‌ای که در باشگاه دانشگاه تهران تشکیل می‌شد شرکت کنیم. کارت دعوت را با خوشحالی زایدالوصفی برای خانم مهران بردم. وقتی کارت را دید با کمال بی اعتنایی گفت خوب بود شما قبلن به من اطلاع می‌دادید، من کتاب را برای جایزه ترجمه نکرده‌ام، و به این جلسه هم نخواهم آمد. من یکه خوردم و افسردم. خداحافظی کردم و از خانه شان بیرون آمدم. ...
  • گزارش تخلف

📢نقد براهنی به دولت آبادی وارد نیست. زبان خراسانی به دلیل شرایطی که دارد، یک زبان حماسی است

یعنی منی که در جنوب کویر نمک هستم با اقای دولت آبادی در اینجا زبان مشترکی داریم. درباره ایرادی که دکتر براهنی به زبان محمود دولت آبادی در کلیدر گرفته بود، باید گفت که این ایراد وارد نیست. من در مقاله‌ای تأکید کردم که اگر براهنی به خراسان بیاید و در هر کوچه پس کوچه روستاهای خراسان حرکت کند چنین زبانی را مردم دارند. زبان آقای دولت آبادی در کلیدر مال این مردم است. مسئله مهم دیگری که در کار آقای دولت آبادی یا ادبیات آقای خسروجردی انجام شده این است که کسانی را وارد ادبیات کردند که قبلا نبودند. زمانی که دولت آبادی کلیدر را می‌نوشت، ٧۰ درصد مردم ما روستایی بودند و این ٧۰ درصد تقریبا تا آن زمان سابقه نداشته که در ادبیات وارد شوند. این از آن جهت مهم است که مردم می‌توانند خودشان را در اینجا ببینند و اثری پدید آمد که سبزوار را از اینجا به کل ایران و جهان و البته به تاریخ برد و ماندگار کرد. (منبع: مجله اینترنتی اسرارنامه). ...
  • گزارش تخلف

غلط کردن دوباره. یا. ژستهای روشنفکری را کنار بگذاریم!

صدقی: هر وقت می‌خواستم از پدرم پول بگیرم برای جلب توجه او تا چند روز پسر خیلی خوبی میشدم. مثلا به طور خودجوش میرفتم نانوایی، یا اینکه باغچه‌ها را آب میدادم و یا روی علایقش کار می‌کردم. میدانستم پدرم از کتابهای قدیمی خوشش می‌آید. وقتی یکی از دوستانم گفت کتاب امیر ارسلان نامدار را دارد؛ بلافاصله آن را از او امانت گرفتم. چندباری اسمش را از پدرم شنیده بودم اما ذهنیتی از داستانش نداشتم. وارد حیاط که شدم پدرم داشت باغچه‌ها را آب میداد. کتاب را نشان دادم و با خوشحالی گفتم: من کتاب امیر ارسلان نامدار را گرفته‌ام. پدرم هم با خونسردی گفت تو غلط کرده‌ای. با شنیدن این جمله فهمیدم نقشه‌ام نگرفته اما کنجکاو شدم کتاب را بخوانم و ببینم چرا غلط کرده‌ام. ...
  • گزارش تخلف