📚 داستان‌نویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکان‌داستان را به شیفتگان فرهنگِ ایران‌زمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکان‌داستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani


/داستانک. جان به در بردن

مرد هشتادساله، درمورد روز تولدش و اینکه حافظه‌ی خوبش را تحسین می‌کردند، گفت: «خوب، بله. اما همیشه احساس می‌کنم یک چیزی را فراموش کرده‌ام.». در بیست و دو سالگی تصمیم گرفته بود خودش را بکشد …از مجموعه داستان «آمریکا وجود ندارد»؛ پتر بیکسل؛ بهزاد کشمیری پور؛ نشر مرکز. ...
  • گزارش تخلف

/داستانک. ✒راهنمای بستن لوله.. توی آینه دو لکۀ ماسیدۀ کف را به لب زیرینش دید

لب‌ها را همین‌طور روی هم دوباره کشید لای دو ردیف دندان‌هاش. صدای زنش را از توی هال شنید: «من کاری به زیاده‌خواهی‌های تو ندارم؛ می‌خوام لوله‌هامو ببندم.». لب‌هاش را به حالت عادی برگرداند. دستش را برد زیر باریکۀ آب و شست. دست خیس را روی لب کشید و کف خشکیدۀ خمیردندان را پاک کرد. باز هم صدای زنش بلند شد: «ها؟ چی می‌گی؟ ببندم؟ مگه …». ...
  • گزارش تخلف

📖مقدمه‌ای بر رستم و اسفندیار. ✒شاهرخ مسکوب. 📎انتشارات علمی فرهنگی

این کتاب نویسنده با نثری روان و دلپذیر بیشتر به آشنا کردن خواننده با شخصیت‌های داستان، چگونگی رویارویی آنان با یکدیگر، و تحلیل وقایع پرداخته است و از نگاه‌های گونه‌گون تفاسیری مختلف دربارۀ نقش‌آفرینان داستان ارائه می‌دهد؛ جدا از رویکرد به هنر داستان‌سرایی، عمدۀ محور بحث‌های نویسنده را مایه و مفهوم داستان رستم و اسفندیار تشکیل می‌دهد، نه صورت و قالب آن. این مقدمه بی‌شک می‌تواند کلیدی راهگشا برای فهم بسیاری از اندیشه‌های فرزانه طوس واقع شود …◀چاپ هشتم این کتاب را انتشارات علمی و فرهنگی در شمارگان ۱۵۰۰ نشخه و با قیمت ٨۵۰۰ تومان در اختیار علاقمندان قرار داده است … ...
  • گزارش تخلف

/داستانک. 📃صندلی قرمز. ✒شرمین نادری

صندلی تابی قرمزرا خاله خانم ازخارج آورده بود، چهل سال پیش و از جانش بیشتر دوستش داشت. ما را هم دوست داشت البته، چون تا یادم هست بی اجازه و خبر می‌نشستیم روی صندلی قرمزش و آن دنده سبک را می‌کشیدیم بیرون و چنان با سرعت و سبکی تاب می‌خوردیم انگار که هرلحظه می‌خواهیم به سقف برسیم یا چه می‌دانم در پروازی آزمایشی از پنجره بیرون بپریم. بعد اما صدای غرو بد اخلاقی بزرگترها که بلند می‌شد، دندۀسنگین صندلی را بیرون می‌کشیدیم و با کلی ژست و قیافه دوباره سوارش می‌شدیم و سنگین سنگین چنان تاب می‌خوردیم انگار سوار فیل‌های سفید پادشاهان شرق دور شده‌ایم و با سندباد بحری عازم سفر اکتشافی هستیم. خاله خانم هم همین دنده سنگینش را دوست داشت، عمری کارش همین بود، چایی دم می‌کرد، گل‌ها را آب می‌داد و برای پرنده‌های پشت پنجره دانه می‌ریخت و بعد سنگین سنگین می‌نشست روی صندلی قرمز مخملیش و پایش را می‌گذاشت روی آن تکه‌ای که برای راحتی پا از زیر صندلی دراز می‌شد و دنده سنگین را بیرون می‌کشید از گوشه سمت چپ صندلی و بعد می‌رفت توی خیالات خودش. بارها دیده بودیمش که ساعت‌ها همین طور بی صدا تاب می‌خورد، مثل وقتی که کوچک ب ...
  • گزارش تخلف

✍🏻یادداشت رضا میرکریمی به مناسبت سالروز تولد رضا کیانیان

و رسم مردم نازنین / قرار و بی‌ قراری‌های کیانیان. از کیانیان گفتن و حرف تازه زدن هم ساده است و هم مشکل. ساده از آن باب که کیانیان پر از ایده‌ها و حرف‌های تازه، سرشار از خلاقیت و گنجینه‌ای تمام نشدنی از ابتکاراتی است که فقط در حوزه سینما و هنر نیست بلکه از خود زندگی و برای زندگی ناشی می‌شود. کیانیان نمی‌گذارد روزش، لحظه‌اش و آن‌اش تکراری و بدون رخدادی تازه باشد. سعی می‌کند موثر باشد و پیرامونش را به حرکت و وجد آورد. از آن دست آدم‌هایی است که یک بعد ندارند و کاری می‌کند آشنایان و همکاران و حتی دوستانش نیز از ساحات مختلف او را ببینند و با انرژی او روح خلاقانه‌شان تهیج شود. هوش آنی کیانیان آنچنان پربار و شوق‌برانگیز است که به سادگی می‌توان نمونه‌هایی متفاوت از آن در این یادداشت آورد تا خواننده دریابد چرا کیانیان قرار ندارد. مطمئنم در نوشته‌های دیگر دوستان که به مناسبت زاد روزش گرداوری شده، مثال‌هایی گوناگون از روحیه شاداب هنری او می‌آید. برعکس هرچه او در هنر و کار و زندگی پرتلاش و نو به نو است و بی‌قراریش گواه بر روح شاعرانه اوست در رفتار و مسئولیت اجتماعی کیانیان نمونه انسانی متعهد به قرا ...
  • گزارش تخلف

استفاده‌ی هم‌زمان از «سن» و «سالگی» حشو ایجاد می‌کند و به فصاحت جمله لطمه می‌زند

وقتی از «سالگی» استفاده می‌کنیم، نیازی به استفاده از «سن» نیست …مثال‌های نادرست:. در سن بیست سالگی به فرانسه مهاجرت کرد. در سن هشتاد سالگی درگذشت. در روستا به دنیا آمد و تا سن پانزده سالگی همان جا ماند. درست:. در بیست سالگی به فرانسه مهاجرت کرد. در هشتاد سالگی درگذشت. در روستا به دنیا آمد و تا پانزده سالگی همان جا ماند. پیوستن به گروه اخبار کتاب:. ...
  • گزارش تخلف

تاجر ونیزی داستان وامی است که یک تاجر ونیزی برای کمک به دوست خود، بسانیو، و به منظور تهیۀ مقدمات عروسی او با دختری ثروتمند، به نام

و چون تاجر تصادفا قادر به پرداخت دین خود نمی‌‌‌شود، کار به دادگاه می‌‌‌کشد، ولی در آنجا پورشیا که با لباس مبدل نقش یک وکیل را ایفا می‌‌‌کند، تاجر را با استدلال ماهرانۀ خود از خطر حتمی نجات می‌‌‌دهد و شایلاک را محکوم می‌‌‌سازد. این کتاب که نوشته ویلیام شکسپیر است، اخیرا برای هفتمین بار در ۱۵۰۰ نسخه و با قیمت شومیز ۹۵ هزار ریال و گالینگور ۱٢۵ هزار ریال چاپ شده است … ...
  • گزارش تخلف

کار روشنفکری. بابک احمدی

کار روشنفکری بابک احمدی نویسنده همروزگارما رساله کوتاهی است که با دغدغه تعریف کار روشن فکری نگاشته شده است. احمدی در این کتاب با بی‌اعتبار دانستن تعاریف سنگی و ذات‌گرایانه از روشن فکر و لزوم گریختن از آن‌ها، برای گم نشدن در هزازتوی تعاریف رنگارنگ «روشن فکر» از کار روشن فکری یاد می‌کند که هر کس در هر مقامی اگر کار فکری‌اش خصلت‌های «کار» روشن فکری را به خود بگیرد می‌تواند روشن فکر خطاب شود. صفتی که البته «کننده کار» را شامل نمی‌شود وصفتی است که بر کار ونه فاعل کار متصف می‌شود. با این تعریف می‌توان بی‌معطلی این نتیجه را گرفت که روشن فکری اشتغال دائمی فرد یا گروهی نیست وتنها در برهه‌هایی از زمان می‌توان روشن فکری را به نوع خاصی از فعالیت (کار) منسوب کرد که به هیچ وجه انجام دهنده کار را به طور مادام العمر به صفت روشن فکر مفتخر نمی‌کند! تا آنجا که ممکن است شخصی که امروز کاری روشن فکرانه انجام داده فردا در موضع‌گیری‌هایش به فردی ضد روشنفکر بدل شود! نویسنده کتاب «کار روشن فکری» سه ویژگی را برای کار روشن فکری پیش می‌کشد: نخست اینکه گفتمان خاصی را گسترش دهد دوم اینکه ارتباط آن گفتمان را با زندگی ...
  • گزارش تخلف

داستانک/ matikandastan بد، زشت. ✒حسین شعیبی.. برای رفتن به محل کار از مترو استفاده می‌کردم

برای این کار هر روز با دوازده دقیقه پیاده روی و عبور از چند کوچه به ایستگاه می‌رسیدم. یک روز حدود ساعت شش صبح از خانه بیرون زدم. برای رسیدن به مترو همیشه یک مسیر ثابت را می‌رفتم. در پیاده رو در حال عبور از کنار خانه‌ها بودم که گوشه مثلثی کاغذی در لای در یکی از خانه‌ها نظرم را جلب کرد. فضولی‌ام گل کرده بود. ابتدا و انتهای کوچه را نگاه کردم. فقط چند پرنده پر می‌زد. به آرامی کاغذ را از لای در بیرون کشیدم. کمی از آنجا دور شده و کاغذ را نگاه کردم. ...
  • گزارش تخلف