📚 داستان‌نویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکان‌داستان را به شیفتگان فرهنگِ ایران‌زمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکان‌داستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani


جواد مجابی: چه بخواهیم و چه نخواهیم به سمت این واقعیت حرکت می کنیم که با وجود هزار سال ستایش روح ا

جواد مجابی: چه بخواهیم و چه نخواهیم به سمت این واقعیت حرکت می‌کنیم که با وجود هزار سال ستایش روح امروز جسم محل توجه هنرمندان قرار گرفته است.
  • گزارش تخلف

/داستانک. خانم گل

ﭼﺸﻢ ﺁﺩﻡ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﯾﮏ ﺯﻥ ﮔﯿﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺷﮑﻠﯽ ﻫﺴﺖ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻧﺸﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﯾﺎ ﻧﺸﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﺪ. ﭘﺎﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺭﺩﯾﻒ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺭﻭ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﻭ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﯼ ﺍﺯ ﻋﺮﺽ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺭﺍﺳﺖ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯽ. ﭼﭗ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻫﺎﯼ ﻧﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﺎ ﭼﺸﻢ ﻣﺘﺮ ﻣﯽ ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﮐﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺮﺳﺪ. ﺩﻭﺳﻪ ﺗﺎ ﺑﭽﻪ ﮔﻞ ﻓﺮﻭﺵ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﯾﮑﯽ ﺩﺧﺘﺮ، ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﭘﺴﺮ ﺁﻥ ﯾﮑﯽ ﭘﺴﺮ ﮐﻪ ﺩﺍﻣﻦ ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﻪ ﭘﻮﺷیﺪﻩ، ﻣﻨﺘﻈﺮﺕ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺗﺎ ﺗﻮ ﺑﺮﺳﯽ. ﻧﯿﻤﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺭﺳﯽ ﺩﺳﺖ ﺗﮑﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ. ﺁﻧﻬﺎ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﯾﮑﯽﺩﻭﺗﺎ ﺷﺎﺧﻪ ﮔﻞ ﺗﻮﯼ ﺩﺳﺘﺸﺎﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺫﻭﻕ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ. ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﯼ. ﭼﺸﻢ ﻣﯽ ﺩﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ، ﺁﻧﻬﺎ ﻓﻘﻂ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﻧﺪ. ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ؛ ﺗﻮ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥﭼﯿﺰﯼ ﺷﺒﯿﻪ ﻣﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ ﻭ ﺩﺭ ﻫﻢ ﻣﯽ ﭘﯿﭽﯽ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ. ...
  • گزارش تخلف

معرفی کتاب/.. «از دخترها توقع داشتند این جوری باشند

مردها -مردم، همه آدم ها- فکرمی کردند دختر باید این جوری باشد. خوشگل، عزیزدردانه، ننر، خودخواه، با مغزی به اندازه نخود. دختر باید اینجوری باشد تا بشود عاشقش شد. بعد مادر می‌شد و خودش را باسوز و گداز وقف بچه هایش می‌کرد. دیگر خودخواه نبود، فقط مغزش همچنان به قدنخود بود تا ابد». داستان عشق و شور از کتاب فرار|آلیس مونرو | ترجمه مژده دقیقی. فرار با نام اصلی Runaway نخستین بار در سال ۲۰۰۴ منتشر شد و جایزه گیلر را برای آلیس مونرو نویسنده‌اش به ارمغان آورد. این کتاب مجموعه‌ای است از هشت داستان کوتاه که در تمامی ‌آنها شخصیت اصلی داستان‌ها زن است …۱. «فرار» داستان زندگی زنی است به نام کارلا که در ازدواج بدی گرفتار شده و قصد دارد از آن زندگی فرار کند …۲. ...
  • گزارش تخلف

/معرفی کتاب.. ما دروغگو بودیم. نوشته امیلی لاکهارت

برگردان پارسی مهرآیین اخوت. «پدرم آخرین چمدانش را روی صندلی عقب مرسدس گذاشت واستارت زد. بعد یک تپانچه در آورد و توی سینه‌ام شلیک کرد. من در باغچه ایستاده بودم و افتادم. سوراخ گلوله باز باز شد و قلبم از قفسه سینه در آمد و وسط گلها افتاد. خون شتک زد از زخم بازم، بعد از چشمهایم، از گوش هایم، دهنم.». از زبان مترجم:. ما دروغگو بودیم رمانی پیچیده و مدرن با فضایی تعلیقی وپایان بندی بی نهایت غافل گیرانه است که بعید است به این آسانی فراموشش کنید. کتاب را بخوانید واگر کسی پرسید پایان قصه چه میشود، مثل همه شخصیت‌های داستان دروغ بگویید …. ...
  • گزارش تخلف

معرفی کتاب/.. امتحان نهایی. نویسنده: خولیو کورتاسار

برگرداننده به پارسی: مصطفا مفیدی. «من این قصۀ سالیان گذشته را از آن رو به دست ناشر می‏ سپارم که بی اختیار از زبان آزاد آن، حکایت عاری از نصایح اخلاقی آن، سودازدگی بوئنوس‏ آیرسی‏ اش، لذت می‌‏برم، و نیز از آن رو که کابوسی که این قصه از آن زاده شد، هنوز بیدار است و در خیابان‏‌ها پرسه می‌‏زند.». -از یادداشت نویسنده بر رمان حاضر … «هر کس کارهای کورتاسار را نخواند بدبخت است. نخواندن قصه ‏های او بیماری نامرئی خطرناکی است که به موقع خود می‏ تواند عواقب وحشتناکی به بار آورد. مثل اینکه کسی هیچ‏ وقت هلو را نچشیده باشد. چنین کسی کم ‏کم غمگین و غمگین ‏تر، و به طور چشمگیری رنگ پریده می‏ شود، و شاید به تدریج موهایش بریزد.». -پابلو نرودا … «کورتاسار از چیزی فراتر از فکر نو یا تجربه‏ ای تازه سخن می‌‏گفت: از طبیعت سراپا شاد و تازۀ هر لحظه، از تن، خاطره، تخیل مردان و زنان.». -کارلوس فوئنتس. انجمن ماتیکان داستان. ...
  • گزارش تخلف

📢فرهادی: اگر قرار بود سینمای ما شبیه هالیوود باشد، چرا انقلاب کردید؟

/ سینمای ایران جزو ۵ سینمای برتر جهان است. اصغر فرهادی، برگزیده جشنواره کن:. 🔹یکی از بهترین سینماهای دنیا را داریم که شاید جزو ۵ کشور اول دنیا باشیم.. 🔹می گویند چرا مثل سینمای آمریکا نیستیم. اگر قرار بود سینما مسیر سینمای آمریکا را برود، پس چرا انقلاب کردید …🔹شعار غرب ستیزی می‌دهیم و بعد به دنبال سینمای آمریکا هستیم.. 🔹من قدر این سینما را می‌دانم و از کودکی با گدار و فنیلی عاشق سینما نشدم.. 🔹امیدوارم خانه سینما، سمیناری برای روشن‌کردن مسائل بگذارند. حرف‌هایی مطرح می‌شوند و عده‌ای هم پاسخ نمی‌دهند مانند اتفاقی که برای کمال تبریزی افتاد. دوست دارم حرمت همکارانم حفظ شود …🔹فکر می‌کنم همه لکه‌های سیاه فقط مال سینمای ما است. ...
  • گزارش تخلف

/داستان. 📜شهر. ✒شرمین نادری

مسافربغلی از توی جیبش یک پاکت کوچک در می‌آورد و آرام بازش می‌کند و نگاهش می‌کند و بعد کاغذ سفیدی را از پاکت بیرون می‌کشد و می‌خواند و رو می‌کند به راننده تاکسی و می‌گوید: آقا، اینجا کجاست، من تهران رو بلد نیستم. راننده در جواب می‌خندد و شانه‌ای بالا می‌اندازد و می‌گوید: منم بلد نیستم خانوم، شهر نیست که یه قاره اس، منم همین طرفا رو بلدم که می‌رم و می‌یام، بخون آدرستو ببینم می‌شناسم یا نه. زن اما دستش را دراز می‌کند و کاغذ سفیدش را با شک و تردید می‌دهد به دست راننده، بعد می‌شنویم که راننده می‌گوید: چرا این خطو سوار شدی آبجی، تو باهاس بری میرداماد، اون وقت اومدی میدون ولی عصر، فرقش تهران و کرجه‌ها!. آن وقت زن هول می‌کند و چادرش را می‌کشد جلو و با ترس می‌گوید: خب گفتن نزدیک ولی عصر دیگه. این را که می‌گوید انگار بغض می‌کند و توی کیف بزرگش دنبال چیزی می‌گردد و پیدا نمی‌کند، بعد می‌زند روی دست خودش و خیره می‌شود به تصویر چانه راننده که توی آینه افتاده. آن وقت راننده دستش را می‌گذارد روی بوق و برمی گردد سمت ما ومی گوید: همین ولی عصر از شهر شما درازتره خواهر، می‌گن بلند‌ترین خیابون دنیاس، چه می ...
  • گزارش تخلف