📚 داستان‌نویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکان‌داستان را به شیفتگان فرهنگِ ایران‌زمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکان‌داستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani


◀مسابقه مجله داستان با توجه به تصویر، برای یکی از دو شخصیت دیالوگی طنزآمیز بنویسید

دیالوگ باید کمتر از بیست کلمه و البته طنزآمیز باشد؛ یعنی پتانسیل طنز نهفته در تصویر را آزاد کند. حداکثر اندازه‌ی مورد قبول برای عبارت پیشنهادی، بیست کلمه (با شمارش نرم‌افزار ‌word) است. دقت کنید که همه‌ی این عبارت باید جمله‌ی یک‌نفر باشد یعنی نمی‌توانید از فرم گفت‌وگو استفاده کنید. مهلت شرکت در مسابقه‌ی اسفند ۹۴ و فروردین ۹۵، شانزدهم فروردین به پایان می‌رسد. برای شرکت در مسابقه یک‌خطی داستان همشهری کافی است پاسخ‌هایتان را به همراه نام، نام‌خانوادگی و شماره تماس به آدرس برایمان بفرستید …. 👇👇👇 ...
  • گزارش تخلف

/معرفی کتاب.. ما دروغگو بودیم. نوشته امیلی لاکهارت

برگردان پارسی مهرآیین اخوت. «پدرم آخرین چمدانش را روی صندلی عقب مرسدس گذاشت واستارت زد. بعد یک تپانچه در آورد و توی سینه‌ام شلیک کرد. من در باغچه ایستاده بودم و افتادم. سوراخ گلوله باز باز شد و قلبم از قفسه سینه در آمد و وسط گلها افتاد. خون شتک زد از زخم بازم، بعد از چشمهایم، از گوش هایم، دهنم.». از زبان مترجم:. ما دروغگو بودیم رمانی پیچیده و مدرن با فضایی تعلیقی وپایان بندی بی نهایت غافل گیرانه است که بعید است به این آسانی فراموشش کنید. کتاب را بخوانید واگر کسی پرسید پایان قصه چه میشود، مثل همه شخصیت‌های داستان دروغ بگویید …. ...
  • گزارش تخلف

سه داستان ده واژه‌ای از مجموعه در شرف انتشار «مینی مال من»:..۱. - دستت رو بده!

- نمی‌شه، صبح شده.. باید بیدار شم دیگه!.۲. کنار بساط لبویی احساس امنیت می‌کرد؛ ماشین‌ها برایش بوق می‌زدند …۳. جسد روی تخت تکان خورد؛ فنر تشک در رفته بود …فرید حسینیان تهرانی. ماتیکان داستان
  • گزارش تخلف

دی ۱۳۶۷ (۲۰ ژانویه ۱۹۸۹). دیشب محمود دولت‌آبادی را دیدم

همان‌جور بود که خیال می‌کردم، ترکیبی از صبح و بیابان و خاک ‌ آسمان، فروتن و مغرور، خراسانی خوب، معجونی از بایزید و آن حکیم بی‌مانند و بزرگ توس. از همان اول خیلی با هم جور شدیم. مثل اینکه گل‌مان همدیگر را گرفت. او را از اوسنه‌ی باباسبحان می‌شناختم. تا حالا و کلیدر. گویا او هم مرا از خیلی پیش می‌شناخت. تشنه‌ی دانستن بود و پر از کنجکاوی. قرار شد مشتی کتاب و مقاله برایش بفرستیم. جز آن فارسی خوب زبان دیگری نمی‌داند و مثل خیلی از نویسنده‌ها و شاعران خودمان، با استعداد ولی متاسفانه کم‌اطلاع است. ...
  • گزارش تخلف

داستانک/. حسن شیردل. ما نشسته بودیم و چیزی می‌فروختیم تا گرسنه نمانیم

اصلا برای ما فرقی نداشت فروختن. هر چیری از هر جا گیر می‌آوردیم می‌فروختم و بعد یکی دیگر مرا که چیزی داشت برای فروختن و بعد او، یکی دیگر را. و او را و بعد یکی آن یکی را و بعد همینطور هرکسی، کسی دیگر را می‌فروخت. بعد یکی بالاخره پیدا می‌شد و ان چیز فروختنی را می‌خرید. و بعد اگر دلش می‌خواست فروشنده اول را و بعد فروشنده دوم که مرا و چیز خریدنی ام را می‌فروخت وبعد کسی که مارا می‌فرخت را تا اخر تا هر جا که دلش می‌خواست می‌خرید تا کیسه‌اش ته بکشد. مدتی بود کسی نمی‌امد چیزی بخرد و بعد ما را به خاطر ان چیز. یعنی فروشنده‌ها را که همدیگر را می‌فروختیم. بالاخره حقه‌ای زدیم. شروع کردیم به خریدن همدیگر. ...
  • گزارش تخلف

معرفی کتاب/ شیدا. رمان. سعید تشکری

تهران، چاپ نخست، نشر نیستان، زمستان ۹۴. رقعی، ۲۸۶ ص.، ۱۷۰۰۰تومان …رمانتیک، مرد چهل‌ساله تعظیم کرد و دوباره برگشت طرف در دیگر اتومبیل. پری نگاهش کرد. باز هم جنتلمنی تمام. حتا نخواسته بود پشت فرمان اتومبیل جواب او را بدهد. مهر و عشقی شدید در پری باز شعله گرفت. روی دیگر فرزام را اصلا پری ندیده بود. یعنی روی دیگر او چه بود؟ مگر روی دیگری هم دارد؟ ...
  • گزارش تخلف