📚 داستان‌نویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکان‌داستان را به شیفتگان فرهنگِ ایران‌زمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکان‌داستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani


غزل برهانی: درود بر دوستان و خانم رضوی زاده

توصیف‌ها خوب بود و من را هم برد کنار یک مجروج در گذشته‌ای که از آن به لحاظ ضعف اعصاب فرار می‌کنم. اخر من هم بچه‌ی جنگم و آن روزهای بد صدای آژیر قرمز از راه بندناف از قلب خسته و ترسیده‌ی مادرم به من هم انتقال یافته. با این که این اتفاقها جز تاریخ خونین خرمشهر است من یکی اعصاب خواندنش را ندارم چون روایت را جز با حضور در آن نمی‌شود فهمید.. مانا باشید ...
  • گزارش تخلف

مریم ناصری:سرکار خانم رضوی زاده,سلام. داستانتون را خوندم

حکایت غم انگیز شش سال جنگ و ویرانی و پیامدهای آن. بدیع,چند سال مجروح در گوشه‌ای در بیمارستان صحرایی مانده. کسی خبری از او نداشته. در زمانی که به خرمشهر حمله شده,تاجیه را خودش کشته تا اسیر دست دشمنان نگردد. حکایتی ملموس و قابل باور دارد. درد و رنجی که مردم جنوب متحمل شدند در قاموس نمی‌گنجد. شخصیت‌ها آشنایند و باور مند. پیرنگ قابا حدسی داشت,البته برای بنده. زمان و مکان را مشخص کرده بودی. ...
  • گزارش تخلف

سنگ صبور. شرمین نادری

خانم اهل گفت و شنفت نبود، نه با بچه‌ها سرو کله می‌زد بابت مشق و درس، نه با آقا یکی بدو می‌کرد بابت دو قران بیشتر خرجی خانه ونه دایه خانمش را جز به وقت کار و بارصدا می‌زد. از وقتی که عروس خانه شده بود کم حرف و بی صدا بود و پشت سرش می‌گفتند که از بچگی زبانش را قورت داده و حرفش نمی‌آید. هرچند بدخلق و اخمو نبود اقدس خانم، فقط لابد جوابی به حرف و پرسش مردم نداشت. سر زمستان که می‌شد ولحاف‌ها را که از اتاق رختخواب‌ها می‌آوردند، دیگرسرش گرم کرسی پهن کردن و انار دان کردن وترحلوا درست کردن بود، نزدیک بهار کارش خانه تکانی و شست و رفت بود و دوخت رخت نو برای اهالی خانه، محرم وصفر نذری مفصلی می‌داد که همه تعریف می‌کردند وسر تابستان می‌داد همه دیوارخانه را گل سفید کنند وحوض را آب بیندازند و گل می‌کاشت توی حیاط و پاییز نشده رب گوجه می‌پخت و ترشی می‌انداخت ودرهای صندوق خانه را کلید می‌کرد و همه بی حرف. صدایش که می‌زدی جوابش بله بود و بس، خیلی حوصله داشتی از گلویش دو کلمه می‌کشیدی بیرون و حوصله نداشتی دست خالی برمی گشتی و می‌رفتی پی کارت، خیلی از زن‌های فامیل و همسایه حوصله دار نبودند، همین هم بود که دو ...
  • گزارش تخلف

… آن‌چه بیشتر مایه‌ی انزجارم می‌شود، آدم‌هایی هستند که قوه‌ی تخیل ندارند. انسان پوک

آن‌هایی که فقدان تخیل را با چیز بی‌جانی پر می‌کنند و از کار خودشان بی‌خبرند. آدم‌های بی‌عاطفه‌ای که خرواری کلمه‌ی توخالی نثارت می‌کنند و می‌کوشند تو را به کاری که نمی‌خواهی وادارند … اگر هر آدمی را که قوه‌ی تخیل ندارد جدی بگیری، این قضیه سر دراز پیدا می‌کند. تنگ‌نظری‌های عاری از تخیل، مدارا نکردن، نظریه‌های بریده از واقعیت، اصطلاحات توخالی، آرمان‌های عاریتی، نظام‌های انعطاف‌ناپذیر، این‌ها چیزهایی هستند که واقعن مایه‌ی هراس‌اند. البته دانستن این‌که چه چیز درست است و چه چیز نادرست مهم است. خطاهای فردی در داوری را معمولن می‌توان اصلاح کرد. تا وقتی شهامت‌اش را داشته باشی که خطای خودت را بپذیری، می‌توان جبران کرد. اما تنگ‌نظران متعصب که قوه‌ی تخیل ندارند به انگل‌هایی می‌مانند که گله را مبتلا می‌کنند، تغییر شکل می‌دهند و رشد می‌کنند. این‌ها همه چیز را به گند می‌کشند. دلم می‌خواست می‌توانستم به این جور آدم‌ها بخندم، اما نمی‌توانم …کافکا در کرانه؛ هاروکی موراکامی؛ مهدی غبرایی. ...
  • گزارش تخلف

📚 «آن ایرانی» الکساندر ایلیچوسکی

حبیب حسینی‌فرد: الکساندر ایلیچوسکی (Alexandre Ilitchevski) گرچه حالا در تل‌آویو زندگی می‌کند، از نویسندگان نامدار معاصر روسیه به شمار می‌رود و طرفه این که در ویکپیدیای انگلیسی در باره‌ی او چیزی یافت نمی‌شود. آثارش اما به فرانسوی و آلمانی برگردانده شده‌اند و در فرانسه، ترجمه‌ی هشتمین رمان او، یعنی «آن ایرانی»، جایزه‌ای را هم برده است …رمان «آن ایرانی» بی‌ارتباط با زندگی شخصی خود ایلیچوسکی نیست. ایلیا، راوی داستان، که بچه‌ی آبشوران (شبه‌جزیره‌ی نفت‌خیز نزدیک به باکو) است، زمین‌شناسی خوانده و با شرکت‌های نفتی بین‌المللی کار می‌کند. اما بعد از ۱۷ سال دوری از باکو دوباره به دلیل شغلی به میهنش برمی‌گردد. او مجددا با دوست دوران تحصیلش، هاشم، روبه‌رو می‌شود. هاشم زاده‌ی ایران است، اما بعد از انقلاب ۱۳۵۷ با خانواده‌اش مجبور به فرار به شوروی می‌شود …حالا که دوباره ایلیا هاشم را می‌بیند، او که بیولوژی خوانده مسئول یک پارک جنگلی در شیروان در نزدیکی مرز ایران است، تخصصی ویژه در مسائل طبیعی و پرندگان دارد و خود نیز عقاب پرورش می‌دهد. به عرفان ایرانی گرویده و در عین حال به زردشت و انجیل هم بی‌توجه نی ...
  • گزارش تخلف

شین بلاک نویسنده فیلمنامه سلاح مرگبار می‌گوید: راز موفقیت یک صحنه اکشن در غافل گیر کردن تماشاچی است

جنگ‌های ستاره‌ای به این خاطر موفق اند که پر از صحنه‌های غافل گیر کننده‌اند. اجازه بدهید خود شین برایتان در این باره توضیح دهد: غافلگیر کردن مثل تعریف کردن جوک‌های موسوم به خبر خوش، خبر بد است. خبر بد این است که شما از درون یک هواپیما به بیرون پرت می‌شوید. خبر خوش این است که یک چتر نجات به پشت خود بسته‌اید. خبر بد اینکه بند رها کننده چتر را که می‌کشید پاره می‌شود. خبر خوش این است که یک چتر یدکی دارید. خبر بد اینکه دستتان به بندش نمی‌رسد …. و جوک را همین طور الی آخر ادامه می‌دهید تا آن که قهرمان شما پایش به زمین برسد. آیا در اثر اصابت به زمین می‌میرد؟ ...
  • گزارش تخلف

ادبیات بومی ومرکزگریزی. نگاهی بررمان «سرباز وچتر قرمز» نوشتۀ هادی غلام دوست

مقدسیان: هادی غلام دوست یکی از نویسنده‌های پرکار گیلانی است که به دوزبان فارسی وگیلکی می‌نویسد از این نویسنده پیش از این مجموعه داستانهای «زخم»، «چترقرمز»، داستان بلند «دلواپسی»، افسانۀ «افسانه‌های افشار»، داستانهای بلندی برای کودکان به نام‌های «اگربابا یاید» و «شکارروباه»، مجموعه داستان‌های گیلکی «زرخال» و «دلور» و رمانهای «غازهای وحشی»، «سفرتنهایی»، «دسته گلی برای ماه زر» و «بالشی ازخاک» منتشرشده است. «سرباز وچترقرمز» رمان کوتاه یا داستان بلندی است که درسال ۹۴توسط انتشارات ایلیا منتشرشده است. این کتاب تک گویی پسرجوان سربازی است که درجبهه‌ی مقدم جنگ درزمان فراغت، درمیان سنگرها و خاکریزها، میان موشک‌ها، نارنجکها وشب‌های درازنگهبانی با استفاده از تداعی‌ها به گذشته‌های دور ونزدیک زادگاهش، روستایی درگیلان گریز (فلاش بک) می‌زند. این جوان کتابدوست به قول هم خدمتی هایش پسرک بی قرار، خیالاتی است که اغلب دررویاهایش سیرمی کند. داستان در زمان حال با زاویه دید سوم شخص وودر زمان گذشته با صیغۀ دوم شخص تخاطبی روایت می‌شود. می توان «سرباز وچترقرمز» را چون بسیاری ازآثارپشین نویسنده درژانرادبیات اقلیمی ...
  • گزارش تخلف