ماتیکانداستان 📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani ماتیکانداستان ۱۱:۵۲ ۱۳۹۴/۰۹/۰۹ روز بعد از آن گفتگو نظافتچی زن خوابگاه در جعبهای زهوار دررفته یک دست لباس با مارک کاملا جدید پیدا کرد گذرنامهاش در جیب لباس بود. زن به سمت اتاق او دوید. دید که مست است و با خود پرت و پلاهایی در مورد مستیاش زمزمه میکند. اما او هیچگاه و هرگز لب به مشروب نمیزد. او گذرنامه را میگیرد، ولی لباس را به زن میبخشد: «دیگر به آن احتیاجی ندارم.». او تصمیم گرفته بود که از شر آن لباس و آن غلاف پوستی خلاص شود. همانگونه که میدانستیم و انتظار داشتیم درکی باز و نکتهسنج داشت. او شیفتۀ روزگار مسیح بود …ممکن است کسی فکر کند که دیوانه شده بود. اما چند هفته پیش از آن شنیدم که تحقیقی ارائه کرده است … منطق نفوذناپذیری، یک دفاع عالی …آیا کسی نیاز داشت بداند که زمانش چه موقع فرا میرسد؟ ... ماتیکانداستان ۱۱:۵۲ ۱۳۹۴/۰۹/۰۹ امروز با… محسن ابوالقاسمی. واژههای فرهنگستان کاربرد چندانی پیدا نکرد.. سایر محمدی «زبان فارسی و سرگذشت آن …» جدیدترین کتاب دکتر محسن ابوالقاسمی است که هفته گذشته از سوی انتشارات طهوری چاپ و منتشر شد. محسن ابوالقاسمی متولد ۱۳۱۵ ملایر است و مقیم تهران. دانش آموخته زبان فارسی نو و باستان از دانشکده مطالعات مشرق زمین و آفریقا در لندن و از شاگردان استادان بنامی چون والتر برونو هنینگ و مری بویس بوده است و اکنون استاد بازنشسته زبان و ادبیات فارسی و فرهنگ و زبانهای باستانی دانشگاه تهران است و در کارنامهاش دوازده عنوان کتاب منتشر شده پیرامون زبان فارسی دارد که کتاب «تاریخ زبان فارسی» و «دستور تاریخی زبان فارسی» به قلم او به ترتیب به چاپ دوازدهم و نهم رسیده است. دین و کیشهای ایرانی، مانی به روایت ابن ندیم و شعر در ایران پیش از اسلام عناوین برخی دیگر از آثار منتشر شده اوست. آقای ابوالقاسمی، در مورد کتاب تازهتان توضیح دهید. این کتاب در سه بخش تدوین شده است. یک بخش آن شامل مطالبی است که قبلا در قالب جزوههایی حدودا صد صفحهای منتشر کرده بودم. بخش دوم هم مربوط به مقالات من بوده است. بخش سوم اما مطالب منتشر نشدهای است که برای نخستین بار در این کتاب آوردهام. ... ماتیکانداستان ۱۱:۵۲ ۱۳۹۴/۰۹/۰۹ ذهن مشترک یا دغدغه هایی همسان وقتی چند سال بعد از نوشتن داستان کوتاه «پل شرقی به غربی»، رمان همنوایی ارکستر شبانه چوبها را میخواندم، در فصلی از رمان متوجه شباهتی با داستان خودم شدم و دوستی هم که هر دو را خوانده بود به آن اشارهای کرد. حالا هم در مجموعه جدیدم، داستان «بوی زن» عنوان مشترکی دارد با یکی از داستانهای مجموعهٔ «باد زنها را میبرد» به نویسندگی حسن محمودی به نام «بوی خوش زن». این را هم از نقد یکی از دوستان کانال داستان ایرانی متوجه شدم. فقط دعا دعا میکنم، داستان مشابهتی با داستان آقای محمودی نداشته باشد. منصور یوسفی کیا ... ماتیکانداستان ۱۱:۵۲ ۱۳۹۴/۰۹/۰۹ محمود حسینی زاد درباره ادبیات ایران چه فکر میکند؟.۱- جایی خواندم از گلستان پرسیدند کتابهایتان را ترجمه نمیکنید؟ گلستان جواب داد برای چی باید ترجمه کنم؟ اگر یک نفر دراین مملکت میتوانست درستوحسابی این کار را بکند گلستان بود و نکرد. چه اصراری داریم به ترجمه؟ اگر هم ترجمهای باید بشود بهنظرم باید به زبانهای منطقهای توجه کنیم؛ به عربی و ترکی و اردو. اگر توجهی از طرف غرب به ادبیات ما میشود به بخش اگزوتیک و شرقی آن است. در گفتوگوهایم در جلسهها و با رسانههای آلمانیزبان همیشه گفتهام که واقعا بهدنبال ادبیات ما نیستید. آنها بهدنبال همان اگزوتیک شرقی بهصورت مدرنش هستند. در زمینه شعر هم که قویتر هستیم چندان بردی نکردیم. ناشری بزرگ در آلمان که ترجمه اشعار فروغ را منتشر کرده بود، حاضر به تجدیدچاپ آن نشد. ... ماتیکانداستان ۱۱:۳۵ ۱۳۹۴/۰۹/۰۹ سینمایی هنرآنلاین؛ ابوالفضل جلیلی که اکثر فیلمهای او در سینماها اکران عمومی نشده است، درباره اکران فیلم «رقص خاک» در گروه هنر و تجربه به هنرآنلاین گفت: این فیلم محصول ۱۳۷۰ است و بعد از حدود ۲۴ سال اکران عمومی میشود. درباره زمان اکران فیلماش گفت: تمام تلاشهایی که تهیهکننده انجام داد، به هر حال نتیجه داد و این فیلم از اواخر آذر اکران خواهد شد …جلیلی درباره اینکه آیا دوست دارد، فیلماش در گروه هنر و تجربه اکران شود، گفت: دیگر برایم اهمیتی ندارد که فیلمهایم چه طور اکران شود، حالا میخواهد گروه هنر و تجربه باشد و یا غیر. همین که عدهای دوست دارند فیلمهایم را روی پرده سینما ببینند، برایم ارزش دارد …این کارگردان سینما گفت: شاید گروه هنر و تجربه تنها راهی باشد که یک سری از فیلمها اکران عمومی شوند … «رقص خاک» که در سال ۱۳۷۰ توسط ابوالفضل جلیلی ساخته شد، درباره نوجوانی به نام ایلیا است که تنها و بیکس در کورهپزخانهای قدیمی کار میکند. او دچار زمزمهای است که گویی او را به خود فرا میخواند و آنچه آرامش میکند نقش دست دختری برخشت خام است که در کوره پخته میشود. رحمانی، محمود خسروی، جمیل موسوی و … بازیگران ... ماتیکانداستان ۱۱:۳۵ ۱۳۹۴/۰۹/۰۹ رویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: روز گذشته در خبرها اعلام شد که مشتریان قدیمیترین کتابفروشی لندن، کتابی از آنتونی ترولوپ را به عنو ال. جیمز» را رها کرده و «نگهبان» آنتونی ترولوپ را به عنوان برترین رمان ۲۰۰ سال آخر انتخاب کردند. برای این نظرسنجی، فهرستی از ۱۰۰ اثر محبوبی را که طی ۲۱۸ سال عمر این کتابفروشی به چاپ رسیدهاند تهیه کرد و از میان آنها با رأی صدها نفر از مشتریانش به شش برگزیده نهایی رسید … «نگهبان» (Warden) اثری هجوآمیز درباره کلیسای انگلستان است و اولینبار در سال ۱۸۵۵ به چاپ رسیده است …رمان ترولوپ قدیمیترین اثر این فهرست و اولین بخش از مجموعه «روزنگار بارستشایر» این نویسنده است. داستان این اثر که در شهر خیالی «بارستشایر» اتفاق میافتد، درباره زندگی کشیشی است که به سوءاستفاده از منابع مالی خیریه برای اهداف شخصی متهم میشود …فرهاد کاوه درباره این شخصیت بنام ادبی مینویسد:. «آنتونی ترولوپ» نویسنده مشهور بریتانیایی است که توانست تصویری واقع گرایانه از جامعه خود ترسیم کند. او بهترین داستانهای خود را در بستر شهری خیالی در انگلستان به نام «بارست شایر» خلق کرد. او در اتوبیوگرافی ای که به رشته تحریر درآورده، مینویسد: «مهمترین رسالت یک رمان نویس، ایجاد فضایی مناسب برای برقراری رابطهای واقعی بین خواننده و ... ماتیکانداستان ۱۱:۳۵ ۱۳۹۴/۰۹/۰۹ روزنگار بارست «ادامه یافت که اثر آخرین به عنوان بهترین رمان عمر نویسندگی او به شمار میرود.» ترولوپ «در طول زندگی خود بیش از ۴۰ رم " اشاره کرد. این نویسنده برجسته عاقبت در ۶ آوریل ۱۸۸۲ در زادگاه خود لندن درگذشت. آثار او در خلال جنگ جهانی دوم خوانندگانی بسیار داشت اما از اوایل دهه هفتاد با اینکه از ارزش تاریخی برخی از آثار او کاسته شد اما به عنوان نویسندهای اخلاق گرا شهرت یافت …انتهای پیام/. 🌺همراهان گرامی، این کانال را به دوستداران هنر معرفی کنید. مطالب این کانال یک تلاش واقعی ست در راستای ارتقاء سطح فرهنگ و هنر در سطح جامعهی امروزی. 🌺. ... ماتیکانداستان ۱۱:۳۳ ۱۳۹۴/۰۹/۰۹ شهامت از آن آنان است که خودشان را یک روز صبح در آینه نگاه میکنند و روشن و صریح این عبارات را به خودشان میگویند، فقط به خودشان: آ فقط همین چند واژه…. شهامت نگاه کردن به زندگی خود از روبرو، هیچ هماهنگی و سازگاری در آن ندیدن. شهامت همه چیز را شکستن، همه چیز را زیر و رو کردن…. به خاطر خودخواهی؟ خودخواهی محض؟ البته که نه، نه به خاطر خودخواهی… پس چه؟ غریزه بقا؟ میل به زنده ماندن؟ روشن بینی؟ ... ماتیکانداستان ۱۱:۳۱ ۱۳۹۴/۰۹/۰۹ انجمن قلم شهرزاد برای دوره جدید کلاسهای آموزشی ادبیات در رشتههای زیر هنرجو میپذیرد کارگاه مقدماتی و تخصصی داستان نویسی کارگاه ویرایش و درست نویسی زبان فارسی. کارگاه آموزشی شعر. مکان ثبت نام: فلکه سوم کیانپارس انتهای خیابان دوم شرقی ساختمان خانه هنر. روزهای سه شنبه عصر. لطفا به دوستان خود اطلاع دهید Telegram. me/Anjomandaastaanchakaavak ... ماتیکانداستان ۰۲:۳۱ ۱۳۹۴/۰۹/۰۹ مهدی ربی.. پمپ بنزین شلوغ است صورتم را چسباندهام به کاپشن چرم صادق. باد سردی از سوی مخالف میآید. بی ام و مشکی متالیک میایستد بغل مان. به صادق میگویم: «تانزده پرش کن بریم.» می گوید: «نه بذار بزنه.» تا میخواهم بپرسم چرا، فرشتهای سفیدپوش مقابل مان میایستد. صادق میگوید: «عمرا بزنم خانم، اول شما. اگرم سردتونه بفرمایید تو ماشین، خودم پرش میکنم.» از موتور میپرد پایین. فنرها، تریل را بالا وپایین میکنند. چشمان مشکی برای، پوستی بی نهایت سفید وموهای رنگ شدهی شرابی که از جلو فرق وسط شده اندواز عقب ریختهاند روی کمرش. ابروهای مشکی به هم پیوستهی پهن، قدبلن وتوپردستها را به هم گره زده صفحهی پمپ را نگاه میکند. ... ماتیکانداستان ۰۱:۵۷ ۱۳۹۴/۰۹/۰۹ انجمن ماتیکان داستان.. برای حمایت از ما کانال را به دیگران معرفی کنید تماس با مدیر کانال:. شماره تماس: ۰۹۳۶۰۴۸۶۵۵۹. لطفن در گروهها به اشتراک بگذارید ماتیکانداستان ۰۱:۵۶ ۱۳۹۴/۰۹/۰۹ واکنش دولتآبادی به فروش «کلنل» جعلی دولتآبادی نسخه عرضهشده از رمانز «کلنل» در دستفروشیهای خیابان انقلاب را سرشار از جعل و تحریف دانست و گفت: این کتاب به قلم من هیچ ربطی ندارد …. این نویسنده در واکنش به انتشار گزارش «کلنل» فروشی در خیابانهای پایتخت به ایسنا، گفت: توصیه من به خوانندگان آثارم این است که نباید این کتاب را بخوانند. این کتاب فقط اسمش مال من است و هر چه در آن آمده اثر من نیست …. او ترجمه و انتشار این کتاب را یک «دسیسه کثیف» توصیف کرد و افزود: من از ناشر قلابی کتاب شکایت کردهام که به دادگاه نرفته و غیابی حبس گرفته است. از او خواستم بیاید صحبت کند که فعلا طفره رفته و در صورتی که باز طفره برود جریان روند قانونیاش را طی خواهد کرد …. دولتآبادی در پایان گفت: من بیشترین سهم انتشار غیرقانونی این کتاب را متوجه مسئولان فرهنگی میدانم که قول انتشار کتاب را دادند ولی همزمان این کتاب جعلی منتشر شد …. به گزارش ایسنا، رمان دولتآبادی که در ایران با نام «زوال کلنل» به چاپ سپرده شده و ترجمههایش با نام «کلنل» به چاپ رسیده چند سالی است که در انتظار دریافت مجوز نشر است. ... ماتیکانداستان ۰۱:۴۵ ۱۳۹۴/۰۹/۰۹ اما در درون تو و در اندیشهی تو هنوز خانواده برجاست. از هر وقت بیشتر نگران آنانی «همهجا حضور داری و به کنار هر غم و اضطرابی ایستادهای» ولی یک پدر مگرچه کرده است. گویی همه چیز در خواب میگذرد. «چگونه اینان را تو به وجود آوردی؟ کودکان میبایست دریابند تنها پدر چشمهی غم آنان نیست. آیا آنچه میگذشت به خواست پدر نظم میگرفت آنهم پدری که گویی خواب…» … «هان؟ چی میگم؟ این همه صدا از کجا میاد؟ برم زیر ملافه تموشا بکنم» بیشک همه گاه درین اندیشهای که تو آنها را ساختهای. و این یکجور دلهرهی وحشتنا کیست که همیشه در تو و با تو به سر میبرد. ... ماتیکانداستان ۰۱:۴۵ ۱۳۹۴/۰۹/۰۹ که یکمرتبه صدایی میاد: این دیگر منم که از فراز سقف سقوط کردهام نومید و بدبخت. هیچ کس در اتاق نیست از روی زمیز بلند میشوم پشت درمیایستم و از شیشه خانه را تماشا میکنم «دختر کوچکم عروسکشو بغل گرفته با سه چرخه دور باغچه و حوض آب میگرده و آواز میخونه. در حیاط باز میشه، پسرم میاد تو، غمگینه. صدای ونگ بچه کوچولو از اتاقی دیگه…» و اینکه نگاهی از دور دستها بر این غمها مینگرد، غم یک پسر، غم یک پدر. اما «بازم تویی در کنار این حالتها، بله خودتی، فکر کن. مگه تو نبودی که اونا رو به وجود آوردی؟ تو پدر خانوادهای، اگه پسر غمگینه. تو میتونستی این غم روبهش ندی، یه خرده از بعضی چیزا، مثلا از خواهش و غریزههات جلو میگرفتی، درس و حسابی بگم، تو اصلا نمیبایستی اونا رو به وجود بیاری که حالا تو این دریای مجهول، میون اینهمه وزشهای مضطرب دردناک شکنجه نشن» … چه خیال میکنید، مگر میتوان ایستاد و به این زمزمهها گوش داد. ناگهان برگشتم «کم پرت و پلابگو، مگه دس من بود، مگه من خودم کی هسم، یه پدر غم زده. همهجا دور ورت نیگا کن. ... ماتیکانداستان ۰۱:۴۵ ۱۳۹۴/۰۹/۰۹ راستی پدرم چگونه بیمار شد…؟ هان، هیچ وقت چنین پرسشی نبود، بارها به جسم و روح در تاریک-خیال این پرسشها ماندهام. هیچ از یاد نبردهام «اما چرا ناگهان نرفتم و در اتاق را نگشودم و با پدر رو برو نشدم و پرسشها را بر او نخواندم؟» معلومست تا پدر را نمیشناختم، اصلا پرسش نمیتوانستم کرد. و من از شناخت پدر سراسر خالی بودم. اما اینک از دریچهی روبه آفتاب سایهای کمرنگ از او میدیدم. و به شب هنگام که نسیم درون اتاق میوزید، پیام او را به گوشم خواند و به مدهوشی بیدارم ساخت …فردا روز همینکه آفتاب سرزد از خانه بیرون شدم. و روزگاری بعد، میانظهری که به خانه باز گشتم دیدم خواهرهایم هر دو به نیایش غذا دادن مشغولند. مادرم لب درگاه نشسته بود به جامه میزد. من هیچ نگفتم، تنها سلام کردم و با دلسوزی چشم به حرکات و چهرهی مادر دوختم. و نگفتم که دیگر پدر در آن اتاق نیست، نگفتم که خانهی ما صاحب ندارد، نگفتم که ما اصلا خانه نداریم. ... ماتیکانداستان ۰۱:۴۵ ۱۳۹۴/۰۹/۰۹ هیچ آگاه نیستم چگونه از خانهمان رفتم و چگونه باز گشتم. اما به یاد دارم نخستین روز که پایه این اتاق نهادم. دردم دریچه را گشودم و به تماشای دشت و آفتاب بر دشت پرداختم. درین گاه بود که بدبختی پا گرفت. با صدایی خشک و چندش آور، شتابان روی گرداندم. کاسهی غذا را دیدم که آهسته به درون میلغزید و اینگونه من اسیر اتاق شدم. به فکرم رسید پردهها را بکشم. هماندم دریچه را بستم و اتاق را تاریک ساختم. دیگر از همهجا بیخبر ماندم. گه گاه از پشت در صداهایی میشنیدم، و این صداها از آنچه در خانه میگذشت با خبرم میساخت. ... ماتیکانداستان ۰۱:۴۵ ۱۳۹۴/۰۹/۰۹ و بعضی از دوستان درخواستند که صفت حضرت ملک بگوی و وصف زیبایی و شکوه او و اگرچه به آن نتوانیم رسید، بعضی موجز بگویم بدان که هرگاه در خاطر خود جمالی تصور کنید که هیچ زشتی ای با او نامیزد و کمالی که هیچ نقصی پیرامون او نگردد او را آنجا بیابید که همه جمالها به حقیقت او راست. هرکه خدمت او کرد، سعادت ابد یافت و هرکه از او اعراض کرد، خسرالدنیا و الاخره شد. چون بسیار گفتند و چون اندک پذیرفتیم و بدترین سخنها آن است که ضایع شود و بی اثر بماند. (قصههای شیخ اشراق) ... ماتیکانداستان ۰۱:۴۵ ۱۳۹۴/۰۹/۰۹ فرشته احمدی: جایزهی زیرزمینی. به بهانهی تعطیلی جوایز از گذشته تا «اکنون» دوستی تعریف میکرد که دبیر جایزهی ادبی معلوم الحالی با او تماس گرفته و با صدایی بسیار آرام گفته یا زمزمه کرده: «شما برندهی جایزه شدید سر فرصت تماس میگیریم که در فرصت مناسب برای دریافت جایزه تون تشریف بیارین.» گفتم: «چشم ولی …». «ولی چی؟». «خب بیشتر دوست داشتم مراسمی داشتید و اسامی را از نفر سوم میخوانید و.» صدای کف زدن مردم تو گوشم پیچید، مجری اسمم را با طمانینه تکرار کرد … ولی نه دبیر محترم گفت: «جای این حرفها نیست اقا در فرصت مقتضی تشریف بیاورین به ادرسی که متعاقبا خدمتتون اعلام میکنم.». حدود یک ماه بعد همان صدای زمزمه وار تماس گرفت. ادرس را خیلی کم رنگ با مداد گوشهای نوشتم و در ساعت مقرر خودم را رساندم به آن کوچه، به آن پلاک و زنگ نامبرده را زدم. از پنجره طبقه دوم صدایی توجهام را جلب کرد: «پیست … هوی پیستی …». «بله؟». با چشم و ابرو و دست اشاره کرد از در نبش کوچه بیایم. چند تا پله رفتم پایین. ... ماتیکانداستان ۰۱:۴۵ ۱۳۹۴/۰۹/۰۹ سرطان جن با جلد جدیدش به بازار اومد ماتیکانداستان ۰۱:۴۵ ۱۳۹۴/۰۹/۰۹ بعد از این روزها به هیچ مردی نمیگم دوستت دارم حتی اگر خیلی خیلی هم دوستش داشته باشم باز هم نمیگم دوستت دارم. برای هیچ مردی شکلات نمیخرم، برای هیچ مردی بلیط تاتر رزرو نمیکنم. برای هیچ مردی عطر شانل نمیزنم. این روزها که بگذره منتظر هیچ مردی نمیمونم که از سفر برگرده. شماره همه مردها رو هم با عدد یک و دو و سه و …ذخیره میکنم. تو صف هیچ پیتزافروشی نمیایستم و هیچ وقت پیاز با سالاد نمیخورم. این روزها که تموم بشه تو چشم هیچ گربهای نگاه نمیکنم، نصف شب با نور شمع نامه نمینویسم و تلفنم رو ساعت ده شب به بعد خاموش میکنم. بعد این روزها به هیچ مردی نمیگم سردمه، از هیچ کس جوراب و شلوار نمیگیرم، تو پتوی هیچ کسی نمیخوابم حتی اگه از سرما یخ بزنم و …اون مرد رو دوست داشته باشم. یه روزی که این روزها رو پشت سر بگذارم با هیچ مردی نمیخندم، براش از بچگی هام نمیگم و همش به خودم یادآوری میکنم که دوستش نداشته باشم حتی اگه داشته باشم. ... ‹ 418 419 420 421 422 423 424 ›
ماتیکانداستان ۱۱:۵۲ ۱۳۹۴/۰۹/۰۹ روز بعد از آن گفتگو نظافتچی زن خوابگاه در جعبهای زهوار دررفته یک دست لباس با مارک کاملا جدید پیدا کرد گذرنامهاش در جیب لباس بود. زن به سمت اتاق او دوید. دید که مست است و با خود پرت و پلاهایی در مورد مستیاش زمزمه میکند. اما او هیچگاه و هرگز لب به مشروب نمیزد. او گذرنامه را میگیرد، ولی لباس را به زن میبخشد: «دیگر به آن احتیاجی ندارم.». او تصمیم گرفته بود که از شر آن لباس و آن غلاف پوستی خلاص شود. همانگونه که میدانستیم و انتظار داشتیم درکی باز و نکتهسنج داشت. او شیفتۀ روزگار مسیح بود …ممکن است کسی فکر کند که دیوانه شده بود. اما چند هفته پیش از آن شنیدم که تحقیقی ارائه کرده است … منطق نفوذناپذیری، یک دفاع عالی …آیا کسی نیاز داشت بداند که زمانش چه موقع فرا میرسد؟ ...
ماتیکانداستان ۱۱:۵۲ ۱۳۹۴/۰۹/۰۹ امروز با… محسن ابوالقاسمی. واژههای فرهنگستان کاربرد چندانی پیدا نکرد.. سایر محمدی «زبان فارسی و سرگذشت آن …» جدیدترین کتاب دکتر محسن ابوالقاسمی است که هفته گذشته از سوی انتشارات طهوری چاپ و منتشر شد. محسن ابوالقاسمی متولد ۱۳۱۵ ملایر است و مقیم تهران. دانش آموخته زبان فارسی نو و باستان از دانشکده مطالعات مشرق زمین و آفریقا در لندن و از شاگردان استادان بنامی چون والتر برونو هنینگ و مری بویس بوده است و اکنون استاد بازنشسته زبان و ادبیات فارسی و فرهنگ و زبانهای باستانی دانشگاه تهران است و در کارنامهاش دوازده عنوان کتاب منتشر شده پیرامون زبان فارسی دارد که کتاب «تاریخ زبان فارسی» و «دستور تاریخی زبان فارسی» به قلم او به ترتیب به چاپ دوازدهم و نهم رسیده است. دین و کیشهای ایرانی، مانی به روایت ابن ندیم و شعر در ایران پیش از اسلام عناوین برخی دیگر از آثار منتشر شده اوست. آقای ابوالقاسمی، در مورد کتاب تازهتان توضیح دهید. این کتاب در سه بخش تدوین شده است. یک بخش آن شامل مطالبی است که قبلا در قالب جزوههایی حدودا صد صفحهای منتشر کرده بودم. بخش دوم هم مربوط به مقالات من بوده است. بخش سوم اما مطالب منتشر نشدهای است که برای نخستین بار در این کتاب آوردهام. ...
ماتیکانداستان ۱۱:۵۲ ۱۳۹۴/۰۹/۰۹ ذهن مشترک یا دغدغه هایی همسان وقتی چند سال بعد از نوشتن داستان کوتاه «پل شرقی به غربی»، رمان همنوایی ارکستر شبانه چوبها را میخواندم، در فصلی از رمان متوجه شباهتی با داستان خودم شدم و دوستی هم که هر دو را خوانده بود به آن اشارهای کرد. حالا هم در مجموعه جدیدم، داستان «بوی زن» عنوان مشترکی دارد با یکی از داستانهای مجموعهٔ «باد زنها را میبرد» به نویسندگی حسن محمودی به نام «بوی خوش زن». این را هم از نقد یکی از دوستان کانال داستان ایرانی متوجه شدم. فقط دعا دعا میکنم، داستان مشابهتی با داستان آقای محمودی نداشته باشد. منصور یوسفی کیا ...
ماتیکانداستان ۱۱:۵۲ ۱۳۹۴/۰۹/۰۹ محمود حسینی زاد درباره ادبیات ایران چه فکر میکند؟.۱- جایی خواندم از گلستان پرسیدند کتابهایتان را ترجمه نمیکنید؟ گلستان جواب داد برای چی باید ترجمه کنم؟ اگر یک نفر دراین مملکت میتوانست درستوحسابی این کار را بکند گلستان بود و نکرد. چه اصراری داریم به ترجمه؟ اگر هم ترجمهای باید بشود بهنظرم باید به زبانهای منطقهای توجه کنیم؛ به عربی و ترکی و اردو. اگر توجهی از طرف غرب به ادبیات ما میشود به بخش اگزوتیک و شرقی آن است. در گفتوگوهایم در جلسهها و با رسانههای آلمانیزبان همیشه گفتهام که واقعا بهدنبال ادبیات ما نیستید. آنها بهدنبال همان اگزوتیک شرقی بهصورت مدرنش هستند. در زمینه شعر هم که قویتر هستیم چندان بردی نکردیم. ناشری بزرگ در آلمان که ترجمه اشعار فروغ را منتشر کرده بود، حاضر به تجدیدچاپ آن نشد. ...
ماتیکانداستان ۱۱:۳۵ ۱۳۹۴/۰۹/۰۹ سینمایی هنرآنلاین؛ ابوالفضل جلیلی که اکثر فیلمهای او در سینماها اکران عمومی نشده است، درباره اکران فیلم «رقص خاک» در گروه هنر و تجربه به هنرآنلاین گفت: این فیلم محصول ۱۳۷۰ است و بعد از حدود ۲۴ سال اکران عمومی میشود. درباره زمان اکران فیلماش گفت: تمام تلاشهایی که تهیهکننده انجام داد، به هر حال نتیجه داد و این فیلم از اواخر آذر اکران خواهد شد …جلیلی درباره اینکه آیا دوست دارد، فیلماش در گروه هنر و تجربه اکران شود، گفت: دیگر برایم اهمیتی ندارد که فیلمهایم چه طور اکران شود، حالا میخواهد گروه هنر و تجربه باشد و یا غیر. همین که عدهای دوست دارند فیلمهایم را روی پرده سینما ببینند، برایم ارزش دارد …این کارگردان سینما گفت: شاید گروه هنر و تجربه تنها راهی باشد که یک سری از فیلمها اکران عمومی شوند … «رقص خاک» که در سال ۱۳۷۰ توسط ابوالفضل جلیلی ساخته شد، درباره نوجوانی به نام ایلیا است که تنها و بیکس در کورهپزخانهای قدیمی کار میکند. او دچار زمزمهای است که گویی او را به خود فرا میخواند و آنچه آرامش میکند نقش دست دختری برخشت خام است که در کوره پخته میشود. رحمانی، محمود خسروی، جمیل موسوی و … بازیگران ...
ماتیکانداستان ۱۱:۳۵ ۱۳۹۴/۰۹/۰۹ رویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: روز گذشته در خبرها اعلام شد که مشتریان قدیمیترین کتابفروشی لندن، کتابی از آنتونی ترولوپ را به عنو ال. جیمز» را رها کرده و «نگهبان» آنتونی ترولوپ را به عنوان برترین رمان ۲۰۰ سال آخر انتخاب کردند. برای این نظرسنجی، فهرستی از ۱۰۰ اثر محبوبی را که طی ۲۱۸ سال عمر این کتابفروشی به چاپ رسیدهاند تهیه کرد و از میان آنها با رأی صدها نفر از مشتریانش به شش برگزیده نهایی رسید … «نگهبان» (Warden) اثری هجوآمیز درباره کلیسای انگلستان است و اولینبار در سال ۱۸۵۵ به چاپ رسیده است …رمان ترولوپ قدیمیترین اثر این فهرست و اولین بخش از مجموعه «روزنگار بارستشایر» این نویسنده است. داستان این اثر که در شهر خیالی «بارستشایر» اتفاق میافتد، درباره زندگی کشیشی است که به سوءاستفاده از منابع مالی خیریه برای اهداف شخصی متهم میشود …فرهاد کاوه درباره این شخصیت بنام ادبی مینویسد:. «آنتونی ترولوپ» نویسنده مشهور بریتانیایی است که توانست تصویری واقع گرایانه از جامعه خود ترسیم کند. او بهترین داستانهای خود را در بستر شهری خیالی در انگلستان به نام «بارست شایر» خلق کرد. او در اتوبیوگرافی ای که به رشته تحریر درآورده، مینویسد: «مهمترین رسالت یک رمان نویس، ایجاد فضایی مناسب برای برقراری رابطهای واقعی بین خواننده و ...
ماتیکانداستان ۱۱:۳۵ ۱۳۹۴/۰۹/۰۹ روزنگار بارست «ادامه یافت که اثر آخرین به عنوان بهترین رمان عمر نویسندگی او به شمار میرود.» ترولوپ «در طول زندگی خود بیش از ۴۰ رم " اشاره کرد. این نویسنده برجسته عاقبت در ۶ آوریل ۱۸۸۲ در زادگاه خود لندن درگذشت. آثار او در خلال جنگ جهانی دوم خوانندگانی بسیار داشت اما از اوایل دهه هفتاد با اینکه از ارزش تاریخی برخی از آثار او کاسته شد اما به عنوان نویسندهای اخلاق گرا شهرت یافت …انتهای پیام/. 🌺همراهان گرامی، این کانال را به دوستداران هنر معرفی کنید. مطالب این کانال یک تلاش واقعی ست در راستای ارتقاء سطح فرهنگ و هنر در سطح جامعهی امروزی. 🌺. ...
ماتیکانداستان ۱۱:۳۳ ۱۳۹۴/۰۹/۰۹ شهامت از آن آنان است که خودشان را یک روز صبح در آینه نگاه میکنند و روشن و صریح این عبارات را به خودشان میگویند، فقط به خودشان: آ فقط همین چند واژه…. شهامت نگاه کردن به زندگی خود از روبرو، هیچ هماهنگی و سازگاری در آن ندیدن. شهامت همه چیز را شکستن، همه چیز را زیر و رو کردن…. به خاطر خودخواهی؟ خودخواهی محض؟ البته که نه، نه به خاطر خودخواهی… پس چه؟ غریزه بقا؟ میل به زنده ماندن؟ روشن بینی؟ ...
ماتیکانداستان ۱۱:۳۱ ۱۳۹۴/۰۹/۰۹ انجمن قلم شهرزاد برای دوره جدید کلاسهای آموزشی ادبیات در رشتههای زیر هنرجو میپذیرد کارگاه مقدماتی و تخصصی داستان نویسی کارگاه ویرایش و درست نویسی زبان فارسی. کارگاه آموزشی شعر. مکان ثبت نام: فلکه سوم کیانپارس انتهای خیابان دوم شرقی ساختمان خانه هنر. روزهای سه شنبه عصر. لطفا به دوستان خود اطلاع دهید Telegram. me/Anjomandaastaanchakaavak ...
ماتیکانداستان ۰۲:۳۱ ۱۳۹۴/۰۹/۰۹ مهدی ربی.. پمپ بنزین شلوغ است صورتم را چسباندهام به کاپشن چرم صادق. باد سردی از سوی مخالف میآید. بی ام و مشکی متالیک میایستد بغل مان. به صادق میگویم: «تانزده پرش کن بریم.» می گوید: «نه بذار بزنه.» تا میخواهم بپرسم چرا، فرشتهای سفیدپوش مقابل مان میایستد. صادق میگوید: «عمرا بزنم خانم، اول شما. اگرم سردتونه بفرمایید تو ماشین، خودم پرش میکنم.» از موتور میپرد پایین. فنرها، تریل را بالا وپایین میکنند. چشمان مشکی برای، پوستی بی نهایت سفید وموهای رنگ شدهی شرابی که از جلو فرق وسط شده اندواز عقب ریختهاند روی کمرش. ابروهای مشکی به هم پیوستهی پهن، قدبلن وتوپردستها را به هم گره زده صفحهی پمپ را نگاه میکند. ...
ماتیکانداستان ۰۱:۵۷ ۱۳۹۴/۰۹/۰۹ انجمن ماتیکان داستان.. برای حمایت از ما کانال را به دیگران معرفی کنید تماس با مدیر کانال:. شماره تماس: ۰۹۳۶۰۴۸۶۵۵۹. لطفن در گروهها به اشتراک بگذارید
ماتیکانداستان ۰۱:۵۶ ۱۳۹۴/۰۹/۰۹ واکنش دولتآبادی به فروش «کلنل» جعلی دولتآبادی نسخه عرضهشده از رمانز «کلنل» در دستفروشیهای خیابان انقلاب را سرشار از جعل و تحریف دانست و گفت: این کتاب به قلم من هیچ ربطی ندارد …. این نویسنده در واکنش به انتشار گزارش «کلنل» فروشی در خیابانهای پایتخت به ایسنا، گفت: توصیه من به خوانندگان آثارم این است که نباید این کتاب را بخوانند. این کتاب فقط اسمش مال من است و هر چه در آن آمده اثر من نیست …. او ترجمه و انتشار این کتاب را یک «دسیسه کثیف» توصیف کرد و افزود: من از ناشر قلابی کتاب شکایت کردهام که به دادگاه نرفته و غیابی حبس گرفته است. از او خواستم بیاید صحبت کند که فعلا طفره رفته و در صورتی که باز طفره برود جریان روند قانونیاش را طی خواهد کرد …. دولتآبادی در پایان گفت: من بیشترین سهم انتشار غیرقانونی این کتاب را متوجه مسئولان فرهنگی میدانم که قول انتشار کتاب را دادند ولی همزمان این کتاب جعلی منتشر شد …. به گزارش ایسنا، رمان دولتآبادی که در ایران با نام «زوال کلنل» به چاپ سپرده شده و ترجمههایش با نام «کلنل» به چاپ رسیده چند سالی است که در انتظار دریافت مجوز نشر است. ...
ماتیکانداستان ۰۱:۴۵ ۱۳۹۴/۰۹/۰۹ اما در درون تو و در اندیشهی تو هنوز خانواده برجاست. از هر وقت بیشتر نگران آنانی «همهجا حضور داری و به کنار هر غم و اضطرابی ایستادهای» ولی یک پدر مگرچه کرده است. گویی همه چیز در خواب میگذرد. «چگونه اینان را تو به وجود آوردی؟ کودکان میبایست دریابند تنها پدر چشمهی غم آنان نیست. آیا آنچه میگذشت به خواست پدر نظم میگرفت آنهم پدری که گویی خواب…» … «هان؟ چی میگم؟ این همه صدا از کجا میاد؟ برم زیر ملافه تموشا بکنم» بیشک همه گاه درین اندیشهای که تو آنها را ساختهای. و این یکجور دلهرهی وحشتنا کیست که همیشه در تو و با تو به سر میبرد. ...
ماتیکانداستان ۰۱:۴۵ ۱۳۹۴/۰۹/۰۹ که یکمرتبه صدایی میاد: این دیگر منم که از فراز سقف سقوط کردهام نومید و بدبخت. هیچ کس در اتاق نیست از روی زمیز بلند میشوم پشت درمیایستم و از شیشه خانه را تماشا میکنم «دختر کوچکم عروسکشو بغل گرفته با سه چرخه دور باغچه و حوض آب میگرده و آواز میخونه. در حیاط باز میشه، پسرم میاد تو، غمگینه. صدای ونگ بچه کوچولو از اتاقی دیگه…» و اینکه نگاهی از دور دستها بر این غمها مینگرد، غم یک پسر، غم یک پدر. اما «بازم تویی در کنار این حالتها، بله خودتی، فکر کن. مگه تو نبودی که اونا رو به وجود آوردی؟ تو پدر خانوادهای، اگه پسر غمگینه. تو میتونستی این غم روبهش ندی، یه خرده از بعضی چیزا، مثلا از خواهش و غریزههات جلو میگرفتی، درس و حسابی بگم، تو اصلا نمیبایستی اونا رو به وجود بیاری که حالا تو این دریای مجهول، میون اینهمه وزشهای مضطرب دردناک شکنجه نشن» … چه خیال میکنید، مگر میتوان ایستاد و به این زمزمهها گوش داد. ناگهان برگشتم «کم پرت و پلابگو، مگه دس من بود، مگه من خودم کی هسم، یه پدر غم زده. همهجا دور ورت نیگا کن. ...
ماتیکانداستان ۰۱:۴۵ ۱۳۹۴/۰۹/۰۹ راستی پدرم چگونه بیمار شد…؟ هان، هیچ وقت چنین پرسشی نبود، بارها به جسم و روح در تاریک-خیال این پرسشها ماندهام. هیچ از یاد نبردهام «اما چرا ناگهان نرفتم و در اتاق را نگشودم و با پدر رو برو نشدم و پرسشها را بر او نخواندم؟» معلومست تا پدر را نمیشناختم، اصلا پرسش نمیتوانستم کرد. و من از شناخت پدر سراسر خالی بودم. اما اینک از دریچهی روبه آفتاب سایهای کمرنگ از او میدیدم. و به شب هنگام که نسیم درون اتاق میوزید، پیام او را به گوشم خواند و به مدهوشی بیدارم ساخت …فردا روز همینکه آفتاب سرزد از خانه بیرون شدم. و روزگاری بعد، میانظهری که به خانه باز گشتم دیدم خواهرهایم هر دو به نیایش غذا دادن مشغولند. مادرم لب درگاه نشسته بود به جامه میزد. من هیچ نگفتم، تنها سلام کردم و با دلسوزی چشم به حرکات و چهرهی مادر دوختم. و نگفتم که دیگر پدر در آن اتاق نیست، نگفتم که خانهی ما صاحب ندارد، نگفتم که ما اصلا خانه نداریم. ...
ماتیکانداستان ۰۱:۴۵ ۱۳۹۴/۰۹/۰۹ هیچ آگاه نیستم چگونه از خانهمان رفتم و چگونه باز گشتم. اما به یاد دارم نخستین روز که پایه این اتاق نهادم. دردم دریچه را گشودم و به تماشای دشت و آفتاب بر دشت پرداختم. درین گاه بود که بدبختی پا گرفت. با صدایی خشک و چندش آور، شتابان روی گرداندم. کاسهی غذا را دیدم که آهسته به درون میلغزید و اینگونه من اسیر اتاق شدم. به فکرم رسید پردهها را بکشم. هماندم دریچه را بستم و اتاق را تاریک ساختم. دیگر از همهجا بیخبر ماندم. گه گاه از پشت در صداهایی میشنیدم، و این صداها از آنچه در خانه میگذشت با خبرم میساخت. ...
ماتیکانداستان ۰۱:۴۵ ۱۳۹۴/۰۹/۰۹ و بعضی از دوستان درخواستند که صفت حضرت ملک بگوی و وصف زیبایی و شکوه او و اگرچه به آن نتوانیم رسید، بعضی موجز بگویم بدان که هرگاه در خاطر خود جمالی تصور کنید که هیچ زشتی ای با او نامیزد و کمالی که هیچ نقصی پیرامون او نگردد او را آنجا بیابید که همه جمالها به حقیقت او راست. هرکه خدمت او کرد، سعادت ابد یافت و هرکه از او اعراض کرد، خسرالدنیا و الاخره شد. چون بسیار گفتند و چون اندک پذیرفتیم و بدترین سخنها آن است که ضایع شود و بی اثر بماند. (قصههای شیخ اشراق) ...
ماتیکانداستان ۰۱:۴۵ ۱۳۹۴/۰۹/۰۹ فرشته احمدی: جایزهی زیرزمینی. به بهانهی تعطیلی جوایز از گذشته تا «اکنون» دوستی تعریف میکرد که دبیر جایزهی ادبی معلوم الحالی با او تماس گرفته و با صدایی بسیار آرام گفته یا زمزمه کرده: «شما برندهی جایزه شدید سر فرصت تماس میگیریم که در فرصت مناسب برای دریافت جایزه تون تشریف بیارین.» گفتم: «چشم ولی …». «ولی چی؟». «خب بیشتر دوست داشتم مراسمی داشتید و اسامی را از نفر سوم میخوانید و.» صدای کف زدن مردم تو گوشم پیچید، مجری اسمم را با طمانینه تکرار کرد … ولی نه دبیر محترم گفت: «جای این حرفها نیست اقا در فرصت مقتضی تشریف بیاورین به ادرسی که متعاقبا خدمتتون اعلام میکنم.». حدود یک ماه بعد همان صدای زمزمه وار تماس گرفت. ادرس را خیلی کم رنگ با مداد گوشهای نوشتم و در ساعت مقرر خودم را رساندم به آن کوچه، به آن پلاک و زنگ نامبرده را زدم. از پنجره طبقه دوم صدایی توجهام را جلب کرد: «پیست … هوی پیستی …». «بله؟». با چشم و ابرو و دست اشاره کرد از در نبش کوچه بیایم. چند تا پله رفتم پایین. ...
ماتیکانداستان ۰۱:۴۵ ۱۳۹۴/۰۹/۰۹ بعد از این روزها به هیچ مردی نمیگم دوستت دارم حتی اگر خیلی خیلی هم دوستش داشته باشم باز هم نمیگم دوستت دارم. برای هیچ مردی شکلات نمیخرم، برای هیچ مردی بلیط تاتر رزرو نمیکنم. برای هیچ مردی عطر شانل نمیزنم. این روزها که بگذره منتظر هیچ مردی نمیمونم که از سفر برگرده. شماره همه مردها رو هم با عدد یک و دو و سه و …ذخیره میکنم. تو صف هیچ پیتزافروشی نمیایستم و هیچ وقت پیاز با سالاد نمیخورم. این روزها که تموم بشه تو چشم هیچ گربهای نگاه نمیکنم، نصف شب با نور شمع نامه نمینویسم و تلفنم رو ساعت ده شب به بعد خاموش میکنم. بعد این روزها به هیچ مردی نمیگم سردمه، از هیچ کس جوراب و شلوار نمیگیرم، تو پتوی هیچ کسی نمیخوابم حتی اگه از سرما یخ بزنم و …اون مرد رو دوست داشته باشم. یه روزی که این روزها رو پشت سر بگذارم با هیچ مردی نمیخندم، براش از بچگی هام نمیگم و همش به خودم یادآوری میکنم که دوستش نداشته باشم حتی اگه داشته باشم. ...