📚 داستان‌نویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکان‌داستان را به شیفتگان فرهنگِ ایران‌زمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکان‌داستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani


بار اولی که در پشت سر زندانی به هم کوبیده میشود٬ او وسط سلول می‌ایستد و دور و برش را نگاه میکند

خیال میکنم همه باید کم و بیش همین رفتار را داشته باشند …. مثلا خواهد گفت: وقتی بیرون بی آیم دیگر هیچ وقت حرص پول نمی‌زنم. با هر مشقتی یک جوری می‌سازم. یا وقتی بیرون بی آیم دیگر با زنم دعوا نمی‌کنم. یک جوری با هم کنار می‌آییم. در واقع٬ وقتی آزاد بشود همه چیز «یک جوری» رو براه می‌شود … دنیای خارج برای او روز به روز بیشتر واقعیتش را از دست می‌دهد. دنیای خارج بدل به دنیایی رویایی میشود که در آن همه چیز یک جوری مقدور است …گفتگو با مرگ / آرتور کوستلر / نصرالله دیهیمی، خشایار دیهیمی. ...
  • گزارش تخلف

رفتن به انسان آرامش می‌بخشد. در رفتن نیرویی تسکین بخش وجود دارد

پیوسته قدم از قدم برداشتن، آن هم همراه با حرکت همزمان و هماهنگ دست‌ها، بالا رفتن سرعت تنفس و افزایش آرام تپش قلب و فعالیت‌های اجتناب ناپذیر چشم و گوش برای تشخیص جهت و حفظ تعادل، حس کردن نسیم گذران و آرامی روی پوست بدن، همه و همه اتفاقاتی هستند که جسم و روح را به نحوی اجتناب ناپذیر به یکدیگر نزدیک می‌کنند و روح را حتی اگر خموده و زخم خورده باشد، رشد می‌دهند و وسعت می‌بخشند …کبوتر / پاتریک زوسکیند /فرهاد سلمانیان. ...
  • گزارش تخلف

باورت بشود یا نه. روزی می‌رسد. که دلت برای هیچ کس به اندازه من تنگ نخواهد شد

برای نگاه کردنم، خندیدنم. و حتی اذیت کردنم. برای تمام لحظاتى که در کنارم داشتی. روزی خواهد رسید که در حسرت تکرار دوباره من خواهی بود. می دانم روزی که نباشم هیچکس تکرار من نخواهد شد. اندوه زیبا/ بهومیل هرابال / پرویز دوایی. ...
  • گزارش تخلف

زندگی من، وقتی که دختر کوچولو بودم، در انتظار بیهوده‌ی خود زندگی گذشت. هیچ خبری از زندگی نمی‌شد

خیلی چیزها اتفاق می‌افتاد، اما زندگی نمی‌آمد. و باید قبول کرد که من هنوز هم همان دختر کوچولو هستم. چون همچنان در انتظار آمدن زندگی هستم. کاناپه قرمز / میشل لبر / عباس پژمان.
  • گزارش تخلف

پل را می‌خواستم. مادرم می‌گفت که باز در سال دیگر هم‌دیگر را خواهیم دید و کل زندگی را پیش رو داریم

آره، این جمله‌ی آخر خیلی خوب به یادم مانده است، کل زندگی را پیش رو دارید. پس کجا بود آن کل زندگی؟ من هم مثل میلنای تو از خودم می‌پرسیدم آیا شروع شد، شروع شد؟ من و پل که نشد کل آن را برای خودمان داشته باشیم. کاناپه قرمز / میشل لبر / عباس پژمان. ...
  • گزارش تخلف

«چه موج‌های بلندی. با این همه، مثل هر چیز ساده و ضروری‌ای آرامش بخش و تسلا دهنده‌اند

در این چند روز من دلبسته‌ی دریا شده‌ام. شاید به دلیل دوری راه بود که بیشتر‌ها کوهستان را ترجیح می‌دادم. حالا دیگر شوق کوهستان در دلم نیست. به گمانم در کوهستان بترسم و خجل بشوم. کوهستان بیش از اندازه خودکامه، بی‌نظم و متنوع است. شک ندارم که در کوهستان احساس حقارت می‌کنم. راستی کسانی که یکنواختی دریا را ترجیح می‌دهند، ‌ چه کسانی هستند؟». بودنبروک‌ها (زوال یک خاندان) / توماس‌ مان/ علی اصغر حداد. ...
  • گزارش تخلف

- مادرم همیشه به من می‌گفت آدم باید درست باشد. می‌گفت خدا از تو می‌خواهد که از خطا دوری کنی

و از آن‌جا که من هنوز آن‌قدر جوان بودم که ایمان داشته باشم، حرف او را باور می‌کردم. بعد در تورات به این داستان برخوردم و باورهایم فرو ریخت. دیگر نمی‌دانستم چه‌چیز درست است. آدم بد موفق می‌شود و خدا او را مجازات نمی‌کند. به نظر عادلانه نمی‌آمد. هنوز هم به نظر عادلانه نمی‌آید. - البته که عادلانه است. در «ژاکوب» شراره‌ی زندگی شعله‌ور بود، در حالی‌که «اسو» ابلهی دست و پا چلفتی بود. درست است که قلب پاکی داشت، اما ناشی بود. ...
  • گزارش تخلف

کسی که یک بار رنج کشیده است، تجربه‌ی درد را هرگز فراموش نمی‌کند

کسی که ویرانی خانه‌ها را دیده‌ است به وضوح کامل می‌داند که گلدان‌های گل، تابلوها و دیوارهای سفید، اشیایی ناپایدارند. خوب می‌داند خانه از چه چیز ساخته شده‌ است. یک خانه از آجر و گچ ساخته شده است و می‌تواند فرو ریزد. یک خانه خیلی محکم نیست. در پس گلدان‌های آرام گل، پشت قوری‌های چای، فرش‌ها، کف اتاق‌ها که با موم برق افتاده است، چهره‌ی دیگر واقعی خانه است. چهره ی‌ بی‌رحم خانه ی‌ ویران شده. دیگر از این جنگ سر بر نخواهیم آورد. بیهوده است. دیگر آدم‌های آرامی نخواهیم بود. ...
  • گزارش تخلف

:. آدام میتس‏کیویچ.. بیست و شش نوامبر

آدام میتس‏کیویچ. شاعر و نویسنده بزرگ لهستانی …. در ۲۴ دسامبر سال ۱۷۹۸ در لهستان به دنیا آمد. وی پس از اتمام تحصیلات متوسطه، راهی دانشگاه شد و به تحصیل فلسفه پرداخت. اما دیری نپایید که فلسفه را رها کرد و به سراغ ادبیات و هنرهای زیبا شتافت. در ۲۲ سالگی عالی‏ترین اثر دوران جوانیش با نام حماسه جوانان را منتشر کرد و به شهرت دست یافت. این منظومه، نوعی شعر رمانتیک سیاسی بود که میان مردم قرن نوزدهم لهستان بسیار مشهور گشت. اشعاری که در این دوره می‏ساخت، علی‏رغم توقیف شدن، در صدها نسخه خطی، دست به دست می‏گشت و همه جوانان آن‏ها را از حفظ می‏خواندند. او در دوره‏ای می‏زیست که لهستان میان روسیه، اتریش و پروس تقسیم شده بود و وی برای اتحاد مجدد کشورش فعالیت می‏کرد. ...
  • گزارش تخلف

یادداشتی برکتاب «همسر خاموش» نوشته ا. اس. ای

هریسون. مترجم: مریم مفتاحی روزنامه ابتکار ۵/۹/۹۴ امروز. ترس پنهان. در اندون من خسته دل ندانم چیست، که من خموشم و او درفغان و درغوغاست. «من بدم. همه خوبن! من خوبم. همه بدن.» این تمام شان و شخصیت یک فرد درون گرا وگریزان ازدیگران است. گریزاز حادثه و روبرو شدن با واقعیت‌های زندگی. ...
  • گزارش تخلف

اسب.. سروش صحت.. ظهرهای داغ تابستان هم تاکسی کم است، هم مسافر

مدتی طولانی زیر تیغ آفتابی که به کله‌ام می‌خورد، کنار خیابان ایستادم تا بالاخره یک تاکسی رسید و سوار شدم. دختر جوانی جلو نشسته بود و من تنها سرنشین صندلی عقب بودم. راننده گله داشت که توی این گرما فقط با دو مسافر می‌رود و می‌گفت؛ «این جوری کار کردن نمی‌صرفه.» به مقصد که رسیدیم، پیاده شدم. یک اسکناس هزار تومانی به راننده دادم و منتظر بقیه پول ایستادم. راننده ۲۰۰ تومان پس داد و می‌خواست حرکت کند که در ماشین را باز کردم و گفتم؛ «۲۰۰ تومان دادین.» راننده گفت؛ «خب.» گفتم؛ «کرایه این مسیر ۵۰۰ تومنه.» راننده گفت؛ «کرایه‌اش ۸۰۰ تومنه.» گفتم؛ «من هر روز این مسیر را می‌یام.» راننده گفت؛ «اگه تو روزی یه بار این مسیر را می‌ری من روزی ۱۰ بار این مسیر را می‌رم و برمی گردم. از همه هم ۸۰۰ تومن می‌گیرم.» گفتم؛ «شما چون مسافر بهت نخورده داری دولاپهنا حساب می‌کنی.» راننده عصبانی شد و گفت؛ «من ۱۷ ساله راننده تاکسی ام، اگه می‌خواستم از کسی کرایه اضافه بگیرم الان به جای این قراضه، یه ماشین نو زیر پام بود.» گفتم؛ «این ۳۰۰ تومن مهم نیست ولی یادت باشه حق ات نبود.» در را محکم به هم کوبیدم. راننده هم حرکت کرد. هن ...
  • گزارش تخلف