ماتیکانداستان 📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani ماتیکانداستان ۲۳:۱۲ ۱۳۹۴/۰۸/۰۷ رمان بامداد خمار. نوشته: فتانه حاج سید جوادی (از جمله ویژگی داستانهای عامهپسند آن است که مسایلی را مطرح میکند که قادر به حلکردنشان باشد). رمان «بامداد خمار» نوشته فتانه حاجسیدجوادی نمونهای از داستانهای عامهپسند است که از اقبال عمومی هم درزمان خویش برخودارشد. بامداد خمار، زندگی محبوبه، دختر بصیرالملک از اشراف سرشناس است که به تمامی خواستگاران و ازجمله خواستگاری پسرعموی اشرافیاش منصور، جواب رد میدهد تا با شاگرد نجاری به نام رحیم ازدواج کند. این کار با مخالفت شدید خانواده و پدرش بصیرالملک روبهرو میشود اما محبوبه کار خودش را میکند. از آن به بعد یعنی بعد از ازدواج محبوبه با رحیم، بصیرالملک ورود محبوبه را به خانه تا مادامی که همسر رحیم است ممنوع میکند ... ماتیکانداستان ۲۳:۰۶ ۱۳۹۴/۰۸/۰۷ عبدالعلی دستغیب نویسنده و منتقد با تمجید از نثر موجز آل احمد و وام داری این نثر از لویی فردینان سلین گفت: آل احمد خوب و بد را با ه ماتیکانداستان ۲۳:۰۶ ۱۳۹۴/۰۸/۰۷ کتابهایم به راحتی منتشر میشوند رضا براهنی، نویسنده مقیم کانادا در گفتوگو با روزنامه «بهار»: من بر خلاف دیگر روشنفکران از جمهوری اسلامی ناراحتی به دل ندارم. درحالحاضر چند کتاب من در ایران و در همین دولت اجازه انتشار گرفته و به راحتی منتشر میشود و من از این بابت خوشحالم. حتی در دورانی که من در ایران بودم و سوءتفاهماتی پیش آمد و مدتی بازداشت بودم، خیلی با احترام با من رفتار کردند هم دولت وقت و هم بازجوی من. ایشان وقتی وارد سلول من شدند خیلی با احترام رفتار کردند و من هم خیلی راحت حرف زدم، بهدلیل اینکه چیز مخفی نداشتم و حرف زدنها بسیار مفید واقع شد. من در دوره جمهوریاسلامی نه مورد توهین قرار گرفتم و نه شکنجه شدم؛ درحالیکه در دوران پهلوی انواع مختلف شکنجهها را تجربه کردم و انواع مختلف توهینها به من شد. ... ماتیکانداستان ۲۳:۰۳ ۱۳۹۴/۰۸/۰۷ کتاب: استخوانهای دوست داشتنی. (Lovely Bones) داستانی متفاوت است وجه تمایز اصلی آن، قهرمان داستان است که یک شخص مرده است! و شما در همان خط دوم داستان با این مسئله آشنا میشوید!!. اینجور سنت شکنیها معمولا برای نویسنده آن خوش اقبال نیست. اما این بار با توجه به تعریف و تمجدیدهای که از این کتاب شد و اینکه برای چند هفته متوالی کتاب پر فروش آمریکا محسوب شده است، خود نشان میدهد که نویسنده موفق شده است. یکی از دلایل موفقیت این کتاب را میتوان در لحن آن پیدا کرد. قهرمان داستان یک دختر ۱۴ ساله است که به قتل میرسد. او در بهشت خود نظارهگر برخورد خانواده و دوستان خود با این موضوع است. در طی گذشت سالها، افراد خانواده بزرگ میشوند اما لحن راوی داستان هنوز همان لحن شیرین و همراه با شیطنت دختر ۱۴ ساله باقی میماند و همین لحن است که داستان را شیرین میکند هر چند به ماجرائی وحشتناک پرداخته است …اما به قول مایک چابن، نویسنده و منتقد ادبی: کتاب «استخوانهای دوست داشتنی» یکی از عجیبترین تجربه هایی است که به عنوان خواننده، در مدتی طولانی داشتهام و نیز کی از بیاد ماندنیترین آنها، به طرز دردناکی سرگرم کننده، به طرز نشاط آوری خشن و فوق العاده اندوه بار است، کاری بزرگ ... ماتیکانداستان ۲۳:۰۲ ۱۳۹۴/۰۸/۰۷ ﻫﻮﺱ ﺯﻥ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﺳﺮﻡ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭﺿﻊ ﻣﺎﻟﯽ. ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﭘﺎﯾﯿﻦﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎﺷﺪ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻬﺘﺮﯼ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﻨﻢ. ﻣﺎﺩﺭﻡ ﭼﻨﯿﻦ. ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪﺑﻮﺩ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﻢ. ﺍﯾﻦ ﺧﺒﺮ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ ﺭﺋﯿﺴﻢ ﺭﺳﯿﺪ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺻﺮﻑ ﻧﻬﺎﺭ. ﺩﻋﻮﺗﻢ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﻧﺼﯿﺤﺘﻢ ﮐﻨﺪ. ﺍﺳﻢ ﺭﺋﯿﺲ ﻣﻦ. ﻋﻠﯽ ﺍﺳﺖ ﺍﻣﺎ ﮐﺎﺭﻣﻨﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ: ﻋﻠﯽ ﺟﻮﺭﺍﺑﯽ. ﺳﺮ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻪ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺭﻓﺘﻢ. ﺭﺋﯿﺲ ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﺪ ﮔﻔﺖ: ﭼﻮﻥ. ... ماتیکانداستان ۲۳:۰۲ ۱۳۹۴/۰۸/۰۷ داستان طنزی از عزیز نسین ماتیکانداستان ۱۲:۲۷ ۱۳۹۴/۰۸/۰۷ گیو گفت: تو با خود اندیشیدی که این اسب اهریمن است که مرا برد و رنجهای هفتسالهات به بادرفت گیو بر هوش شاه آفرین گفت. وقتی نزد فرنگیس رسیدند او به ایوان رفت و گنجی را که نهان کرده بود آورد و به گیو گفت: هرچه میخواهی انتخاب کن. گیو درع سیاوش را پسندید و مقداری از گنج را برداشتند و فرنگیس نیز خودی برسر گذاشت و به راه افتادند. در ایران گفتگو افتاد که خسرو بهسوی ایران میآید و این خبر به پیران هم رسید که باعث وحشت او شد و با خود گفت: چگونه این خبر را به افراسیاب بگویم؟ آبرویم رفت. پس گلباد و نستیهن را برگزید و به همراه سیصد سوار ترک فرستاد و گفت: باید سر گیو را به نیزه کنید و فرنگیس را به خاکاندازید و کیخسرو را به بند کشید. فرنگیس و کیخسرو خوابیده بودند و گیو نگهبانی میداد که سواران را دید و میان آنها رفت و شروع به جنگ کرد و بسیاری را هلاک کرد طوری که همه از جنگ سیر شدند. گلباد به نستیهن گفت: گویی کوه خاراست که ما از پس او برنمیآییم و اخترشناسان گفتهاند که به توران بد خواهد رسید و کوشش ما بیفایده است پس همگی فرار کردند. گیو نزد خسرو رفت و ماجرا را بازگفت. ... ماتیکانداستان ۱۲:۲۷ ۱۳۹۴/۰۸/۰۷ خود در پیش گرفت.. سپهرم گفت: معلوم است که او گیو بوده در این میان ناگهان چشم افراسیاب به پیران افتاد که موی سرش خونین شده بود و دستبسته بر روی اسب بود. پیران ماجرا را بازگفت. افراسیاب بهشدت عصبانی شد و پیران را از پیش خود راند و بعد شروع به دشنام دادن کرد و گفت که دمار از روزگارشان درمیآورم و چنین و چنان میکنم و نمیگذارم جان سالم به درببرند. پیران ناراحت و افسرده به ختن رفت و از آنسو افراسیاب هم بهسوی جیحون لشکر کشید و به هومان گفت: زودتر به لب آب برو که اگر گیو و خسرو از آن بگذرند همه رنجهای ما هدر میرود و سرانجامی جز تباهی نداریم. گیو و خسرو به آب رسیدند و از نگهبان کشتی خواستند اما او به گیو گفت: یا زره یا اسب سیاه و یا آن زن و یا آن غلام ماهرو را به من بده. گیو گفت: این چه سخنانی است؟ تو کیستی که شاه را میخواهی و یا خواستار مادرش هستی؟ شبرنگ بهزاد هم اسبی نیست که به تو داده شود. این زره به همتا که نه آب و نه آتش و نه نیزه و نه شمشیر بر آن کارگر نیست هم به درد تو نمیخورد. ... ماتیکانداستان ۱۲:۲۷ ۱۳۹۴/۰۸/۰۷ دنباله داستانهای شاهنامه فردوسی به نثر ماتیکانداستان ۱۲:۲۷ ۱۳۹۴/۰۸/۰۷ روزی زواره به شکار گورخر رفت و ترکی او را هدایت میکرد. آن ترک گفت: اینجا شکارگاه سیاوش بود زواره دوباره داغش تازه شد و اشکش جاری گشت. لشکریان چون به او رسیدند و او را غمگین یافتند بر آن راهنما نفرین کردند و او را از پا درآوردند. زواره سوگند خورد که از این به بعد نه به شکار روم و نه آرام و خواب دارم تا اینکه انتقام سیاوش را از افراسیاب بگیرم پس نزد رستم رفت و گلایه کرد که آیا ما برای انتقام آمدیم یا برای آسایش؟ چرا باید این کشور آباد بماند؟ پس تهمتن موافقت کرد تا توران را خراب کنند و تعداد زیادی را سر بریدند و زنان و کودکان را اسیر کردند و بسیاری هم تسلیم شدند و گفتند: ما نمیدانیم افراسیاب زنده است یا مرده ولی از او بیزاریم. رستم سپاهیان را جمع کرد و گفت: ممکن است افراسیاب از طرف دیگر به ایران هجوم ببرد و از کاووس پیر هم کاری ساخته نیست پس باید به ایران برویم. به راه افتادند و با تمام غنائم از توران به زابل نزد زال رفتند و طوس و گودرز و گیو با لشکریان بهسوی شاه رفتند. وقتی افراسیاب شنید که رستم بازگشته است بادلی پر از کینه بازگشت و همه بوم و بر را زیروزبر شده و همه مهتران را کشته دید پس به بزرگان گفت: این کینه را به دل داشته باشید و فراموش مکنید پس سپاهی گران آماده کرد و به ... ماتیکانداستان ۰۲:۰۲ ۱۳۹۴/۰۸/۰۷ پدیدهای در ایران با نام کارگاههای نویسندگی راه افتاد. ادبیات ما وضعیت افتضاحی دارد بدون هیچ تعارفی. به شما قول میدهم اگر از دانش و سواد آکادمیک میانگین از کسانی که در ایران به عنوان نویسنده شناخته شدهاند؛ بگیرید؛ به زیر دیپلم میرسد. کتابهایی که در ۱۰ سال اخیر جوایز ادبی گرفتند را ببینید. اگر یکی از این کتابها غلط گرامری نداشت من برای همیشه از ایران خارج میشوم! تاپترین آثار ادبی ما به زبان مادری خودمان، حتی در حد انشاء هم نیستند و غلط گرامری دارند. بعد برخی نویسندگان میگویند من یک شاهکار نوشتم ولی این سانسور نمیگذارد که شاهکار را چاپ کنم. وضعیت امروز ما از نظر سانسور قابل مقایسه با زمان استالین نیست. آن دوره سانسور وحشتناک بود و مخوف. یک آدمی مثل بولگاکف مرشد و مارگاریتا را مینویسند و منتشر میشود. ... ماتیکانداستان ۰۱:۵۱ ۱۳۹۴/۰۸/۰۷ 《حسین پناهی》. دوست عجب امنیت خوبی ست!. میتوانی با او خود خودت باشی! میتوانی دردهایت را-هرچندناچیز، هرچند گران-بی خجالت با او در میان بگذاری!. از حماقت هایت بگویی …. دوست انتخاب آزاد توست، اختیار توست!. نامش را در شناسنامهات نمینویسند،. نامت را در شناسنامهاش نمینویسند!. دوست عرف نیست،. عادت نیست،. معذوریت نیست،. دوست از هر نسبتی مبراست!. ... ماتیکانداستان ۰۱:۴۹ ۱۳۹۴/۰۸/۰۷ کتاب صوتی آهوی بخت من، گزل به روایت محمود دولت آبادی …داستانهای تأثیرگذار همیشه طولانی نیستند و به شیوهای هم که ما میپسندیم، آهوی بخت من گزل، افسانهی است که به ما هجوم میآورد و جای خالی چیزهایی را که نیستند به رخ ما میکشد. مثل زن داستان که هر روز به آستانهی خورشید، به راه رفتهی سواران قبیله نگاه میکند. نگاه میکند که خورشید رفته برمیآید، اما سواران رفته برنمیآیند …حکیت گزل، حکایت میرشکاران و سلطان است که هفت شب و هفت روز به دنبال آهوی مادر خوش خط و خال تاختهاند تا در میان بیابانی خشک به سیاهچادر زنی تنها برسند؛ زنی که او را پناه داده است. درون چادر، گزل، نوعروس سال پیش، که نه چون قبل خرم و شوخ، بلکه خاموش و اندوهگین است، چشم در چشم آهوی بخت خود دوخته و در پی آن است که زندگی خود را بری حفظ جان او به مخاطره بیندازد …آن دو هم را میشناسند؛ آهو و زن. نام هر دو گزل است و زن به وقت نوعروسی، آهو را از صیادی گرفته و نام خود را بر او گذاشته و سپس رهایش کرده است. حال دوباره آنها به هم رسیدهاند …آهوی همنام زن، از دل آرامشی که داشته است، قدم بیرون نهاده و کودکانش را تنها گذاشته است؛ برهغزالهایی که دنیا را در خیال خود داشتند، نمیدانستند غم و غصه چه هست و دلتنگی چه طعمی دارد …گزل انسان است و انسان گزل. ... ماتیکانداستان ۰۱:۳۲ ۱۳۹۴/۰۸/۰۷ های ملل – فروزنده خداجو. این کتاب صوتی را میتوانید در ادامه دانلود کنید ماتیکانداستان ۰۱:۱۴ ۱۳۹۴/۰۸/۰۷ به ندرت نویسندهای در میانسالی و اوج شهرت، خطر میکند و زندگی نامهی خود را صادقانه و صمیمی بیان میکند کتابی است که میتوان چشم بسته به همه پیشنهاد داد و هدیه. هوشنگ مرادی کرمانی در این کتاب که نام با مسمایی هم دارد، از دوران یتیمی خود و بی بی و پدری دیوانه اما ساده دل نوشته تا گاه جوانی و شوق برداشتن یک خیز بلند … «شما_که_غریبه_نیستید» هوشنگ_مرادی_کرمانی ... ماتیکانداستان ۰۱:۱۴ ۱۳۹۴/۰۸/۰۷ از متن کتاب: ■. روی کاغذی مینویسن «بزرگ خاندان از دنیا رفت، فاتحه!» این راه من نیست … نه عمو من اهل این چیزا نیستم، وقتم تلف میشه … … «شما_که_غریبه_نیستید» هوشنگ_مرادی_کرمان ماتیکانداستان ۰۱:۱۴ ۱۳۹۴/۰۸/۰۷ پرندهها هرگز دیرشان نمى شود.. هیچ سگى ساعتش را نگاه نمى کند و گوزنها نگران فراموش کردن تولدها نیستند!. فقط انسان، زمان را اندازه مى گیرد. و ساعت را اعلام مى کند. و به همین دلیل فقط انسان است؛ که از ترسى فلج کننده، رنج مى برد!. ترس تمام شدن وقت …. از رمان «The time keeper» ... ماتیکانداستان ۰۱:۱۴ ۱۳۹۴/۰۸/۰۷ ه آفتاب زندگی بخش را سر میکشند نگاه میکند و آواز پرندگان را که سرگرم ساختن آشیانه خویشند میشنود، به فکر بچه هایش، پسرانش، است ک بچههای بیچاره …. اما وقتی یادش میافتد که به خاطر شرافت، که پدرشان همه عمر با آن زندگی کرده. زندانی شدهاند، خوشحال میشود و صورت برنجی اش به لبخند مغرورانهای باز میشود. - زمین پر حاصل است، بشر فقیر است. خورشید مهربان است، بشر ستمکار است، همه عمرم در فکر این چیزها بودم و با اینکه از این بابت با آنها حرفی نزدهام فکرهایم را درک کردهاند. هفتهای شش دلار میشود چهل لیر. اوهو! اما آنها میگویند این پول کم است و بیست و پنج هزار نفر دیگر هم مثل آنها. البته برای کسانی که میخواهد بهتر زندگی کند خیلی کم است …. ... ماتیکانداستان ۰۱:۱۴ ۱۳۹۴/۰۸/۰۷ چککو پیره.. ماکسیم گورکی خورشید میان سکوت مقدسی طلوع میکند، مه کبودی که از بوی خوش جگن طلائی سنگین شده از جزیره سنگی به آسمان شناور است. جزیره که میان توده خواب آلود آب تیره، زیر گنبد رنگ باخته آسمان نشسته، مانند مذبحی است برای الاهه خورشید. ستارهها تازه رنگشان پریده، اما زهره سفید هنوز در پهنه سرد آسمان تار، بالای تیغه نازک ابرهای کرکی میدرخشید. ابرها از اولین پرتو آفتاب صورتی رنگ شدهاند و انعکاسشان در سینه دریای آرام مانند صدفی است که از اعماق آبی رنگ به سطح آب آمده باشد. تیغههای علف گلبرگها با بار شبنم نقرهای شان دست خود را به خورشید دراز میکنند. قطرههای درخشان شبنم که از نوک شاخهها آویزانند آماس میکنند و روی زمین که انگار در خواب عرق کرده است، میافتند. آدم منتظر میماند که صدای جلنگ نرم افتادنشان را بشنود و چون نمیتوانند غمگین میشود. پرندهها در حالی که نغمه صبحگاهی خود را میخوانند سبک میان برگهای زیتون پرواز میکنند و از پائین صدای آههای سنگین دریا، که خورشید از خواب بیدارش کرده است، به گوش میرسد. با اینحال همه جا ساکت است چون مردم هنوز در خوابند. ... ماتیکانداستان ۰۱:۱۴ ۱۳۹۴/۰۸/۰۷ یرمرد با نفرت از او دور شد. روز دیگر نزد سینیورای تنومندی، زن نقاش، رفت خانم در باغ بود، لباس خیلی بلندی از یک جنس سفید شفاف پوشیده و در ننوئی دراز کشیده بود و چشمهای آبیش با عصبانیت به آسمان آبی خیره بود.. به زبان ایتالیائی شکسته بستهای گفت: این مردها را به زندان انداختهاند. پاهای مرد لرزید، انگار با ضربهای محکم به سر جزیره زدهاند. با اینحال خودش را جمع و جور کرد و پرسید: شاید چیزی دزدیدهاند یا آدم کشتهاند، دهان؟. - نه خیلی ساده اینها سوسیالیست هستند. - سوسیالیست دیگر چیه؟. سینیورا با صدای آدمی که دارد از حال میرود گفت: «بابا، این یک حرف سیاسی است.» و چشمهایش را بست. چککو میدانست که خارجیها احمقند حتی از «کالابریا» ئیها هم احمقترند اما آرزو کرد ای کاش حقیقت کار بچه هایش را میدانست این بود که مدت درازی کنار سینیورا ایستاد و منتظر ماند تا چشمهای درشت و بیحالش را باز کند و وقتی آخر سر باز کرد پیرمرد در حالیکه با انگشت به کارت اشاره میکرد پرسید:. - این چیز شرافتمندانه است؟. ... ‹ 499 500 501 502 503 504 505 ›
ماتیکانداستان ۲۳:۱۲ ۱۳۹۴/۰۸/۰۷ رمان بامداد خمار. نوشته: فتانه حاج سید جوادی (از جمله ویژگی داستانهای عامهپسند آن است که مسایلی را مطرح میکند که قادر به حلکردنشان باشد). رمان «بامداد خمار» نوشته فتانه حاجسیدجوادی نمونهای از داستانهای عامهپسند است که از اقبال عمومی هم درزمان خویش برخودارشد. بامداد خمار، زندگی محبوبه، دختر بصیرالملک از اشراف سرشناس است که به تمامی خواستگاران و ازجمله خواستگاری پسرعموی اشرافیاش منصور، جواب رد میدهد تا با شاگرد نجاری به نام رحیم ازدواج کند. این کار با مخالفت شدید خانواده و پدرش بصیرالملک روبهرو میشود اما محبوبه کار خودش را میکند. از آن به بعد یعنی بعد از ازدواج محبوبه با رحیم، بصیرالملک ورود محبوبه را به خانه تا مادامی که همسر رحیم است ممنوع میکند ...
ماتیکانداستان ۲۳:۰۶ ۱۳۹۴/۰۸/۰۷ عبدالعلی دستغیب نویسنده و منتقد با تمجید از نثر موجز آل احمد و وام داری این نثر از لویی فردینان سلین گفت: آل احمد خوب و بد را با ه
ماتیکانداستان ۲۳:۰۶ ۱۳۹۴/۰۸/۰۷ کتابهایم به راحتی منتشر میشوند رضا براهنی، نویسنده مقیم کانادا در گفتوگو با روزنامه «بهار»: من بر خلاف دیگر روشنفکران از جمهوری اسلامی ناراحتی به دل ندارم. درحالحاضر چند کتاب من در ایران و در همین دولت اجازه انتشار گرفته و به راحتی منتشر میشود و من از این بابت خوشحالم. حتی در دورانی که من در ایران بودم و سوءتفاهماتی پیش آمد و مدتی بازداشت بودم، خیلی با احترام با من رفتار کردند هم دولت وقت و هم بازجوی من. ایشان وقتی وارد سلول من شدند خیلی با احترام رفتار کردند و من هم خیلی راحت حرف زدم، بهدلیل اینکه چیز مخفی نداشتم و حرف زدنها بسیار مفید واقع شد. من در دوره جمهوریاسلامی نه مورد توهین قرار گرفتم و نه شکنجه شدم؛ درحالیکه در دوران پهلوی انواع مختلف شکنجهها را تجربه کردم و انواع مختلف توهینها به من شد. ...
ماتیکانداستان ۲۳:۰۳ ۱۳۹۴/۰۸/۰۷ کتاب: استخوانهای دوست داشتنی. (Lovely Bones) داستانی متفاوت است وجه تمایز اصلی آن، قهرمان داستان است که یک شخص مرده است! و شما در همان خط دوم داستان با این مسئله آشنا میشوید!!. اینجور سنت شکنیها معمولا برای نویسنده آن خوش اقبال نیست. اما این بار با توجه به تعریف و تمجدیدهای که از این کتاب شد و اینکه برای چند هفته متوالی کتاب پر فروش آمریکا محسوب شده است، خود نشان میدهد که نویسنده موفق شده است. یکی از دلایل موفقیت این کتاب را میتوان در لحن آن پیدا کرد. قهرمان داستان یک دختر ۱۴ ساله است که به قتل میرسد. او در بهشت خود نظارهگر برخورد خانواده و دوستان خود با این موضوع است. در طی گذشت سالها، افراد خانواده بزرگ میشوند اما لحن راوی داستان هنوز همان لحن شیرین و همراه با شیطنت دختر ۱۴ ساله باقی میماند و همین لحن است که داستان را شیرین میکند هر چند به ماجرائی وحشتناک پرداخته است …اما به قول مایک چابن، نویسنده و منتقد ادبی: کتاب «استخوانهای دوست داشتنی» یکی از عجیبترین تجربه هایی است که به عنوان خواننده، در مدتی طولانی داشتهام و نیز کی از بیاد ماندنیترین آنها، به طرز دردناکی سرگرم کننده، به طرز نشاط آوری خشن و فوق العاده اندوه بار است، کاری بزرگ ...
ماتیکانداستان ۲۳:۰۲ ۱۳۹۴/۰۸/۰۷ ﻫﻮﺱ ﺯﻥ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﺳﺮﻡ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭﺿﻊ ﻣﺎﻟﯽ. ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﭘﺎﯾﯿﻦﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎﺷﺪ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻬﺘﺮﯼ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﻨﻢ. ﻣﺎﺩﺭﻡ ﭼﻨﯿﻦ. ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪﺑﻮﺩ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﻢ. ﺍﯾﻦ ﺧﺒﺮ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ ﺭﺋﯿﺴﻢ ﺭﺳﯿﺪ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺻﺮﻑ ﻧﻬﺎﺭ. ﺩﻋﻮﺗﻢ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﻧﺼﯿﺤﺘﻢ ﮐﻨﺪ. ﺍﺳﻢ ﺭﺋﯿﺲ ﻣﻦ. ﻋﻠﯽ ﺍﺳﺖ ﺍﻣﺎ ﮐﺎﺭﻣﻨﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ: ﻋﻠﯽ ﺟﻮﺭﺍﺑﯽ. ﺳﺮ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻪ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺭﻓﺘﻢ. ﺭﺋﯿﺲ ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﺪ ﮔﻔﺖ: ﭼﻮﻥ. ...
ماتیکانداستان ۱۲:۲۷ ۱۳۹۴/۰۸/۰۷ گیو گفت: تو با خود اندیشیدی که این اسب اهریمن است که مرا برد و رنجهای هفتسالهات به بادرفت گیو بر هوش شاه آفرین گفت. وقتی نزد فرنگیس رسیدند او به ایوان رفت و گنجی را که نهان کرده بود آورد و به گیو گفت: هرچه میخواهی انتخاب کن. گیو درع سیاوش را پسندید و مقداری از گنج را برداشتند و فرنگیس نیز خودی برسر گذاشت و به راه افتادند. در ایران گفتگو افتاد که خسرو بهسوی ایران میآید و این خبر به پیران هم رسید که باعث وحشت او شد و با خود گفت: چگونه این خبر را به افراسیاب بگویم؟ آبرویم رفت. پس گلباد و نستیهن را برگزید و به همراه سیصد سوار ترک فرستاد و گفت: باید سر گیو را به نیزه کنید و فرنگیس را به خاکاندازید و کیخسرو را به بند کشید. فرنگیس و کیخسرو خوابیده بودند و گیو نگهبانی میداد که سواران را دید و میان آنها رفت و شروع به جنگ کرد و بسیاری را هلاک کرد طوری که همه از جنگ سیر شدند. گلباد به نستیهن گفت: گویی کوه خاراست که ما از پس او برنمیآییم و اخترشناسان گفتهاند که به توران بد خواهد رسید و کوشش ما بیفایده است پس همگی فرار کردند. گیو نزد خسرو رفت و ماجرا را بازگفت. ...
ماتیکانداستان ۱۲:۲۷ ۱۳۹۴/۰۸/۰۷ خود در پیش گرفت.. سپهرم گفت: معلوم است که او گیو بوده در این میان ناگهان چشم افراسیاب به پیران افتاد که موی سرش خونین شده بود و دستبسته بر روی اسب بود. پیران ماجرا را بازگفت. افراسیاب بهشدت عصبانی شد و پیران را از پیش خود راند و بعد شروع به دشنام دادن کرد و گفت که دمار از روزگارشان درمیآورم و چنین و چنان میکنم و نمیگذارم جان سالم به درببرند. پیران ناراحت و افسرده به ختن رفت و از آنسو افراسیاب هم بهسوی جیحون لشکر کشید و به هومان گفت: زودتر به لب آب برو که اگر گیو و خسرو از آن بگذرند همه رنجهای ما هدر میرود و سرانجامی جز تباهی نداریم. گیو و خسرو به آب رسیدند و از نگهبان کشتی خواستند اما او به گیو گفت: یا زره یا اسب سیاه و یا آن زن و یا آن غلام ماهرو را به من بده. گیو گفت: این چه سخنانی است؟ تو کیستی که شاه را میخواهی و یا خواستار مادرش هستی؟ شبرنگ بهزاد هم اسبی نیست که به تو داده شود. این زره به همتا که نه آب و نه آتش و نه نیزه و نه شمشیر بر آن کارگر نیست هم به درد تو نمیخورد. ...
ماتیکانداستان ۱۲:۲۷ ۱۳۹۴/۰۸/۰۷ روزی زواره به شکار گورخر رفت و ترکی او را هدایت میکرد. آن ترک گفت: اینجا شکارگاه سیاوش بود زواره دوباره داغش تازه شد و اشکش جاری گشت. لشکریان چون به او رسیدند و او را غمگین یافتند بر آن راهنما نفرین کردند و او را از پا درآوردند. زواره سوگند خورد که از این به بعد نه به شکار روم و نه آرام و خواب دارم تا اینکه انتقام سیاوش را از افراسیاب بگیرم پس نزد رستم رفت و گلایه کرد که آیا ما برای انتقام آمدیم یا برای آسایش؟ چرا باید این کشور آباد بماند؟ پس تهمتن موافقت کرد تا توران را خراب کنند و تعداد زیادی را سر بریدند و زنان و کودکان را اسیر کردند و بسیاری هم تسلیم شدند و گفتند: ما نمیدانیم افراسیاب زنده است یا مرده ولی از او بیزاریم. رستم سپاهیان را جمع کرد و گفت: ممکن است افراسیاب از طرف دیگر به ایران هجوم ببرد و از کاووس پیر هم کاری ساخته نیست پس باید به ایران برویم. به راه افتادند و با تمام غنائم از توران به زابل نزد زال رفتند و طوس و گودرز و گیو با لشکریان بهسوی شاه رفتند. وقتی افراسیاب شنید که رستم بازگشته است بادلی پر از کینه بازگشت و همه بوم و بر را زیروزبر شده و همه مهتران را کشته دید پس به بزرگان گفت: این کینه را به دل داشته باشید و فراموش مکنید پس سپاهی گران آماده کرد و به ...
ماتیکانداستان ۰۲:۰۲ ۱۳۹۴/۰۸/۰۷ پدیدهای در ایران با نام کارگاههای نویسندگی راه افتاد. ادبیات ما وضعیت افتضاحی دارد بدون هیچ تعارفی. به شما قول میدهم اگر از دانش و سواد آکادمیک میانگین از کسانی که در ایران به عنوان نویسنده شناخته شدهاند؛ بگیرید؛ به زیر دیپلم میرسد. کتابهایی که در ۱۰ سال اخیر جوایز ادبی گرفتند را ببینید. اگر یکی از این کتابها غلط گرامری نداشت من برای همیشه از ایران خارج میشوم! تاپترین آثار ادبی ما به زبان مادری خودمان، حتی در حد انشاء هم نیستند و غلط گرامری دارند. بعد برخی نویسندگان میگویند من یک شاهکار نوشتم ولی این سانسور نمیگذارد که شاهکار را چاپ کنم. وضعیت امروز ما از نظر سانسور قابل مقایسه با زمان استالین نیست. آن دوره سانسور وحشتناک بود و مخوف. یک آدمی مثل بولگاکف مرشد و مارگاریتا را مینویسند و منتشر میشود. ...
ماتیکانداستان ۰۱:۵۱ ۱۳۹۴/۰۸/۰۷ 《حسین پناهی》. دوست عجب امنیت خوبی ست!. میتوانی با او خود خودت باشی! میتوانی دردهایت را-هرچندناچیز، هرچند گران-بی خجالت با او در میان بگذاری!. از حماقت هایت بگویی …. دوست انتخاب آزاد توست، اختیار توست!. نامش را در شناسنامهات نمینویسند،. نامت را در شناسنامهاش نمینویسند!. دوست عرف نیست،. عادت نیست،. معذوریت نیست،. دوست از هر نسبتی مبراست!. ...
ماتیکانداستان ۰۱:۴۹ ۱۳۹۴/۰۸/۰۷ کتاب صوتی آهوی بخت من، گزل به روایت محمود دولت آبادی …داستانهای تأثیرگذار همیشه طولانی نیستند و به شیوهای هم که ما میپسندیم، آهوی بخت من گزل، افسانهی است که به ما هجوم میآورد و جای خالی چیزهایی را که نیستند به رخ ما میکشد. مثل زن داستان که هر روز به آستانهی خورشید، به راه رفتهی سواران قبیله نگاه میکند. نگاه میکند که خورشید رفته برمیآید، اما سواران رفته برنمیآیند …حکیت گزل، حکایت میرشکاران و سلطان است که هفت شب و هفت روز به دنبال آهوی مادر خوش خط و خال تاختهاند تا در میان بیابانی خشک به سیاهچادر زنی تنها برسند؛ زنی که او را پناه داده است. درون چادر، گزل، نوعروس سال پیش، که نه چون قبل خرم و شوخ، بلکه خاموش و اندوهگین است، چشم در چشم آهوی بخت خود دوخته و در پی آن است که زندگی خود را بری حفظ جان او به مخاطره بیندازد …آن دو هم را میشناسند؛ آهو و زن. نام هر دو گزل است و زن به وقت نوعروسی، آهو را از صیادی گرفته و نام خود را بر او گذاشته و سپس رهایش کرده است. حال دوباره آنها به هم رسیدهاند …آهوی همنام زن، از دل آرامشی که داشته است، قدم بیرون نهاده و کودکانش را تنها گذاشته است؛ برهغزالهایی که دنیا را در خیال خود داشتند، نمیدانستند غم و غصه چه هست و دلتنگی چه طعمی دارد …گزل انسان است و انسان گزل. ...
ماتیکانداستان ۰۱:۳۲ ۱۳۹۴/۰۸/۰۷ های ملل – فروزنده خداجو. این کتاب صوتی را میتوانید در ادامه دانلود کنید
ماتیکانداستان ۰۱:۱۴ ۱۳۹۴/۰۸/۰۷ به ندرت نویسندهای در میانسالی و اوج شهرت، خطر میکند و زندگی نامهی خود را صادقانه و صمیمی بیان میکند کتابی است که میتوان چشم بسته به همه پیشنهاد داد و هدیه. هوشنگ مرادی کرمانی در این کتاب که نام با مسمایی هم دارد، از دوران یتیمی خود و بی بی و پدری دیوانه اما ساده دل نوشته تا گاه جوانی و شوق برداشتن یک خیز بلند … «شما_که_غریبه_نیستید» هوشنگ_مرادی_کرمانی ...
ماتیکانداستان ۰۱:۱۴ ۱۳۹۴/۰۸/۰۷ از متن کتاب: ■. روی کاغذی مینویسن «بزرگ خاندان از دنیا رفت، فاتحه!» این راه من نیست … نه عمو من اهل این چیزا نیستم، وقتم تلف میشه … … «شما_که_غریبه_نیستید» هوشنگ_مرادی_کرمان
ماتیکانداستان ۰۱:۱۴ ۱۳۹۴/۰۸/۰۷ پرندهها هرگز دیرشان نمى شود.. هیچ سگى ساعتش را نگاه نمى کند و گوزنها نگران فراموش کردن تولدها نیستند!. فقط انسان، زمان را اندازه مى گیرد. و ساعت را اعلام مى کند. و به همین دلیل فقط انسان است؛ که از ترسى فلج کننده، رنج مى برد!. ترس تمام شدن وقت …. از رمان «The time keeper» ...
ماتیکانداستان ۰۱:۱۴ ۱۳۹۴/۰۸/۰۷ ه آفتاب زندگی بخش را سر میکشند نگاه میکند و آواز پرندگان را که سرگرم ساختن آشیانه خویشند میشنود، به فکر بچه هایش، پسرانش، است ک بچههای بیچاره …. اما وقتی یادش میافتد که به خاطر شرافت، که پدرشان همه عمر با آن زندگی کرده. زندانی شدهاند، خوشحال میشود و صورت برنجی اش به لبخند مغرورانهای باز میشود. - زمین پر حاصل است، بشر فقیر است. خورشید مهربان است، بشر ستمکار است، همه عمرم در فکر این چیزها بودم و با اینکه از این بابت با آنها حرفی نزدهام فکرهایم را درک کردهاند. هفتهای شش دلار میشود چهل لیر. اوهو! اما آنها میگویند این پول کم است و بیست و پنج هزار نفر دیگر هم مثل آنها. البته برای کسانی که میخواهد بهتر زندگی کند خیلی کم است …. ...
ماتیکانداستان ۰۱:۱۴ ۱۳۹۴/۰۸/۰۷ چککو پیره.. ماکسیم گورکی خورشید میان سکوت مقدسی طلوع میکند، مه کبودی که از بوی خوش جگن طلائی سنگین شده از جزیره سنگی به آسمان شناور است. جزیره که میان توده خواب آلود آب تیره، زیر گنبد رنگ باخته آسمان نشسته، مانند مذبحی است برای الاهه خورشید. ستارهها تازه رنگشان پریده، اما زهره سفید هنوز در پهنه سرد آسمان تار، بالای تیغه نازک ابرهای کرکی میدرخشید. ابرها از اولین پرتو آفتاب صورتی رنگ شدهاند و انعکاسشان در سینه دریای آرام مانند صدفی است که از اعماق آبی رنگ به سطح آب آمده باشد. تیغههای علف گلبرگها با بار شبنم نقرهای شان دست خود را به خورشید دراز میکنند. قطرههای درخشان شبنم که از نوک شاخهها آویزانند آماس میکنند و روی زمین که انگار در خواب عرق کرده است، میافتند. آدم منتظر میماند که صدای جلنگ نرم افتادنشان را بشنود و چون نمیتوانند غمگین میشود. پرندهها در حالی که نغمه صبحگاهی خود را میخوانند سبک میان برگهای زیتون پرواز میکنند و از پائین صدای آههای سنگین دریا، که خورشید از خواب بیدارش کرده است، به گوش میرسد. با اینحال همه جا ساکت است چون مردم هنوز در خوابند. ...
ماتیکانداستان ۰۱:۱۴ ۱۳۹۴/۰۸/۰۷ یرمرد با نفرت از او دور شد. روز دیگر نزد سینیورای تنومندی، زن نقاش، رفت خانم در باغ بود، لباس خیلی بلندی از یک جنس سفید شفاف پوشیده و در ننوئی دراز کشیده بود و چشمهای آبیش با عصبانیت به آسمان آبی خیره بود.. به زبان ایتالیائی شکسته بستهای گفت: این مردها را به زندان انداختهاند. پاهای مرد لرزید، انگار با ضربهای محکم به سر جزیره زدهاند. با اینحال خودش را جمع و جور کرد و پرسید: شاید چیزی دزدیدهاند یا آدم کشتهاند، دهان؟. - نه خیلی ساده اینها سوسیالیست هستند. - سوسیالیست دیگر چیه؟. سینیورا با صدای آدمی که دارد از حال میرود گفت: «بابا، این یک حرف سیاسی است.» و چشمهایش را بست. چککو میدانست که خارجیها احمقند حتی از «کالابریا» ئیها هم احمقترند اما آرزو کرد ای کاش حقیقت کار بچه هایش را میدانست این بود که مدت درازی کنار سینیورا ایستاد و منتظر ماند تا چشمهای درشت و بیحالش را باز کند و وقتی آخر سر باز کرد پیرمرد در حالیکه با انگشت به کارت اشاره میکرد پرسید:. - این چیز شرافتمندانه است؟. ...