📚 داستان‌نویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکان‌داستان را به شیفتگان فرهنگِ ایران‌زمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکان‌داستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani


بخشی از مصاحبه با هوشنگ گلشیری. ***

*خیلی‌ها معتقدند شعر و داستان امروز قالب خودش را پیدا کرده و به‌گفته‌ی شما به مرزهای اصولی نزدیک شده، اما از نظر محتوایی زیر صفر است، یعنی در یک کلام اگر در ذهن نویسنده یا شاعر بماند یا روی کاغذ بیاید هیچ گونه تفاوتی ندارد. به نظر شما این روند به کجا ختم می‌شود؟!. 🌸گلشیری:. من این طور فکر نمی‌کنم. کل جامعه مخاطب یک داستان یا کل داستان‌های ما نیستند، بلکه تحصیل کردگان یک جامعه مخاطب فرهنگ‌اند. از بین آنها یک تعدادی آموزش دیده‌اند و مثلا می‌توانند مخاطب نقاشی، داستان و موسیقی باشند. من می‌گویم که اگر نویسنده، نویسنده‌ای خوب باشد اولا دو سه خواننده بیشتر ندارد و آرام‌آرام رشد می‌کند. بحث امروز بحث ادبیات جدی جهان است و نه هر نوع ادبیات و شعر و داستانی. به فرض چخوف در کشور ما نبوده اما بالاخره کسی به این نام وجود داشته و اگر من بخواهم سالها بعد از مرگ او کاری بکنم که دو قدم از نوشته‌های او عقب باشد باید دستم را قطع کنند.. ...
  • گزارش تخلف

با سلام. اطلاعیه مهم حراج انواع کتاب!!!. (فاز دوم)

بدینوسیله اعلام میشود کتابفروشی سینما ایران (شهر تهران) کلیه کتابهای موجود خود در زمینه‌های:. رمان، فلسفه، تاریخ، نمایشنامه، ادبیات کلاسیک، روانشناسی و … …چاپ ناشرین معتبری همچون:. امیر کبیر، ماهی، کارنامه، خوارزمی، روزبهان، نی و … …را با قیمتهای باورنکردی (از دو تا بیست هزار تومان) حراج کرده است. از سوم تا آخر آبان ماه نود و چهار. آدرس:. شریعتی، روبروی بهار شیراز، سینما ایران، طبقه دوم. ساعت کار: از یازده الی بیست و سه. تلفن تماس:۰۹۱۲۳۱۴۱۶۷۸. هر روز صد عنوان جدید … هفت هزار عنوان تا آخر آبان. ...
  • گزارش تخلف

تنها یک نیرو است که قدرت واقعی دارد و آن نیروی محبت است

آدمی که عشق می‌ورزد، دنبال قدرت نمی‌رود و بنابراین صاحب قدرت، اوست. من فقط یک آرزو برای وطنم دارم، زمانی برسد که سیاهپوست و سفیدپوست هیچکدام در پی قدرت و ثروت نباشند، بلکه فقط صلاح مملکت خود را بخواهند و دست به دست هم بدهند و برای چنین هدفی کار کنند ….! پول ارزشش را ندراد که به خاطرش سر از پا نشناسیم و کلاهمان را به هوا بیندازیم. پول برای خوردن و پوشیدن و به تماشای یک فیلم رفتن است. پول برای خوشبخت ساختن بچه هاست. پول برای امنیت خاطر، رویاها، امیدها و آرمان هاست. پول برای خریدن میوه‌های خاک است. خاکی که در آن زاده شده‌اید …! اندوه از ترس بهتر است، چونکه ترس همیشه آدم را حقیر میکند، در حالی که اندوه غنیاش میسازد …! ...
  • گزارش تخلف

شانس بد.. بیدار شدم، در حالی که در تمام بدنم احساس درد شدیدی می‌کردم

چشمانم را که باز کردم، یک پرستار بالای سرم ایستاده بود. پرستار گفت: «آقای فوجیما، شانس با شما یار بوده که از بمباران دو روز پیش هیروشیما جان سالم به در بردید. وحالا نگران نباشید چون توی این بیمارستان در امانید.». با صدای ضعیفی پرسیدم: «من الان کجام؟». و او جواب داد: «ناگازاکی!.» آلن ایی مایر" …مترجم: علیرضا دوراندیش ...
  • گزارش تخلف

«با دیانا حداد روی پل فرات». یا. «کلهم ایرانیون مجنون» …رفته بودیم کربلا و نجف

همان اولین سال​های بعد جنگ که راه باز شد. من و قزوه و نبوی. هوایی رفتیم دمشق و از آنجا به بغداد، بعد هم شهر به شهر با اتوبوس. یک کاروان شصت هفتاد نفره بودیم. مابقی خلق‌الله عشق زیارت بودند که بعد سال​ها جنگ و انسداد مسیر به سفر می‌آمدند. دلشان پر بود و همه مسیر سرگرم سینه‌زنی. اتوبوس ما اما وضع ویژه​ای داشت. حدود بیست نفرشان اعضای یک خانواده بودند. سیدابراهیم عاقبت صدایش درآمد و به این​همه سر و صدا معترض شد. ...
  • گزارش تخلف

‌کتاب «طنز در ادبیات تعزیه» نوشته‌ی زنده‌یاد منوچهر احترامی، یکی از آثار گرانسنگ پژوهشی درباره‌ی تعزیه، به‌ویژه تعزیه‌های مضحک است

این کتاب در سال ۱۳۸۵ منتشر و بلافاصله نایاب شد و متأسفانه دیگر اجازه‌ی چاپ نگرفت. برای نخستین بار مقدمه‌ی این پژوهش گران‌سنگ در فضای مجازی در دسترس علاقه‌مندان قرار گرفته و در سایت گلونی می‌توانید بخوانید:. ...
  • گزارش تخلف

سیاوش نامه‌ای به پدرش نوشت و از ابتدا شروع به درد دل کرد

از سودابه و ماجرای او و رفتن به آتش و آمدن به جنگ افراسیاب و صلح کردنش همه را موبه‌مو بیان کرد و گفت: حالا که شاه مرا نمی‌خواهد و از دیدن من سیرشده است من مجبورم که به کام اژدها روم. سیاوش سپاه را به بهرام سپرد و خود به‌سوی توران رفت زمانی که طوس آمد و از ماجرا باخبر شد سپاه را برداشت و نزد کاووس رفت و ماجرا را بازگفت. کاووس بسیار خشمگین شد ولی مجبور شد فعلا از جنگ صرف‌نظر کند. از آن‌سو وقتی افراسیاب از آمدن سیاوش باخبر شد بزرگان را به استقبالش فرستاد. پیران که در آن جمع بود سیاوش را بسیار گرامی داشت. سیاوش اشک از چشمانش سرازیر شد چون به یاد بزم زابلستان درزمانی که پیش رستم بود افتاد. به پیران گفت: از استقبال و گرمی شما متشکرم اگر اجازه دهید ازاینجا می‌روم و اگر هم راضی باشید می‌مانم. پیران گفت اصلا فکر رفتن را مکن. افراسیاب پیاده به استقبالش رفت. ...
  • گزارش تخلف