📚 داستان‌نویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکان‌داستان را به شیفتگان فرهنگِ ایران‌زمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکان‌داستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani


در زندگی ژان پل سارتر نویسنده و فلسفه دان سرشناس فرانسوی ماجرا و حاشیه کم نبوده است؛ از رابطه طولانی مدت با سیمون دوبووار تا خوددا

سارتر را به عنوان نماینده برجسته اگزیستانسیالیسم الحادی می‌شناسند، فلسفه دان بی خدایی که بر اصالت وجود بشر اصرار می‌ورزید و آزادی و تعهد و مسئولیت را برای انسان [در عین بدبینی و باور به تیره و تار بودن و پوچی جهان] قائل بود. در داستان دیوار، سه زندانی متهم به آنارشیسم در جریان جنگهای داخی اسپانیا دستگیر و زندانی می‌شوند. پابلو آدم اصی داستان که فردی بی تفاوت است و توم و خوان که بر خلاف او در برابر حکم اعدامشان در سپیده دم فردا خود را می‌بازند و شلوارشان را خیس می‌کنند. پابلوی آنارشیست بی تفاوت به زندگی و علایقش که در برابر خیانت و لو دادن همرزمش می‌تواند جان خود را بخرد رفته رفته دچار تردید می‌شود که آیا زندگی همرزمش بیشتر می‌ارزد یا خودش. با این حال به جای لو دادن رفیقش فالانژها را دست می‌اندازد و نشانی لانه گورکنان را در گورستان می‌دهد؛ غافل از شوخی تلخ سرنوشت و پنهان شدن رفیقش در لانه گورکنهای گورستان؛ پابلوی رها شده از جوخه و دیوار برای آزادی زیر بار مسئولیت خیانتی ناخواسته می‌رود تا زندگی پوچ او تازه پس از پایان یافتن داستان دیوار آغاز شود! ...
  • گزارش تخلف

سلام. دیوار داستان تاثیر گذاری بود چرا که فضای دلهره و اضطراب به وضوح موج میزد

تمام شب تا ساعتی از سپیده دم که مجهول بود برای اجرای حکم عکس العمل‌های زندانی‌های بی جرم خوب تصویر شده بود. ولی راوی در این بازتابهای تصویری شخصیت‌ها به نوعی تکرار مبتلا شده بود که نمیشود گفت راوی ادم بی تفاوتی بوده. وقتی از عرق ریزان خودش هم میگوید، خونسرد بودنش متزلزل میشود که کاملا طبیعی است. ادمی که تظاهر میکند که برایش مهم نیست چه اتفاقی میفتد. گویی میداند چه میشود. حضور پزشک در سلول مخاطب را به تردید وا میداشت. ایا او هم مجرم است؟ ایا میخواهد از اخرین دقایق عمر اعدامی‌ها یاداشت بردارد تا جایی مثلا استفاده کند. مکالماتش با زندانی به چند دیالوگ معمولی و پیش پا افتاده و تکراری خلاصه میشود. ...
  • گزارش تخلف

فقط خدا

از خواندن داستان دیوار واقعا لذت بردم به خصوص این که فرصتی بود تا یک اثر دیگر از سارتر رابخوانم چون تا این زمان فقط سن عقل را از این نویسنده فرانسوی خوانده بودم. زمانیکه برای بار اول شروع به خواندن این داستان کردم همان یکی دوخط اول داستان من را به یاد داستان محاکمه‌ی کافکا انداخت. شاید تاریکی و سردی که در داستان دیده می‌شد و فضای زندان و محاکمه همچنین احساسی را برای من بوجود آورد. تعلیق و کشش را از همان ابتدای داستان احساس کردم و برایم مهم بود که ببینم عاقبت این سه نفر چی می‌شود به شخصه انتظار تعلیق را نداشتم چون با فضای زندان و محاکمه روبرو شده بودم اما تعلیق از همان ابتدای داستان همراه شد. آستانه‌ی داستان آستانه‌ی خوبی بود به خصوص توصیف دنگال و سفید یک اتاق که بر جذابیت ابتدای آن می‌افزود. داستان از سرعت خوبی برخوردار بود و فضاسازی و توصیفات و شخصیت پردازی هم در داستان به خوبی انجام شده بود و دیالوگها هم به خوبی از پس فضاسازی و شکل دادن به شخصیت برآمده بودند. بعضی از جملات در داستان بسیار جذاب بودند و همین عامل خودش بر زیبایی داستان افزود. جملاتی مثل (فرو رفتن گلوله‌ای سوزان را به قل ...
  • گزارش تخلف

داستان دیوار داستان یک فیلسوف بود این داستان دارای عمق زیادی است که فراتر از متن داستان می‌باشد و همین جذاب کرده است در این داستان

بی عدالتی در دادگاه. ترس. شجاعت. ظلم به بی گناهان. هرج و مرج در جنگ. غرور بی جا. شانس. وجدان. بی تفاوتی به هم نوع.
  • گزارش تخلف

سیاوش و رستم از ایران به زابلستان نزد زال رفتند و یک ماه آنجا به شادی سپری کردند و بعد راه افتادند و از زابل و کابل و هند هم سپاهی

به افراسیاب خبر رسید که سپاه ایران به فرماندهی سیاوش و سپهداری رستم آمد وقتی سپاه ایران به دروازه بلخ رسید جنگ سختی درگرفت و بعد از سه روز وارد بلخ شدند و شرح فتح خود را به شاه نوشتند و سیاوش اضافه کرد که افراسیاب در سغد است اگر شاه فرمان دهد به آنجا می‌روم و با او می‌جنگم. شاه پاسخ داد که در جنگ با او شتاب مکن. او خود وارد جنگ می‌شود. از آن‌سو گرسیوز نزد افراسیاب آمد و خبر داد که بلخ گرفته‌شده است. افراسیاب برآشفت و سپاهی گران آماده کرد. نیمه‌شب که همه در خواب بودند ناگهان خروشی از سرای افراسیاب برخاست و همه از خواب پریدند. گرسیوز نزد افراسیاب رفت و او را در برگرفت و پرسید چه شده است؟ ولی او همچنان در بغل برادرش می‌لرزید تا اینکه بالاخره گفت: در خواب بیابانی پر از مار دیدم و زمین پر از گردوخاک و آسمان هم پر از عقاب بود. ناگهان بادی برخاست و درفش مرا سرنگون کرد و سراپرده و خیمه مرا واژگون کرد. ...
  • گزارش تخلف

اکنون فرستاده‌ای نزد سیاوش می‌فرستم و او را به جنگ امر می‌کنم و می‌خواهم تا صد گروگان را نزد من فرستد تا آن‌ها را گردن بزنم

رستم گفت ای شاه سخن مرا بپذیر افراسیاب خود از در آشتی برآمد شایسته نیست با کسی که آشتی می‌جوید بجنگیم و دیگر اینکه ما پیمان بستیم و شکستن پیمان درست نیست. بعدازآن تو و سیاوش در ایران بمانید و من از زابل با اندکی سپاه به توران می‌روم و روز را بر او سیاه می‌کنم. از فرزندت مخواه که پیمان‌شکنی کند. کاووس عصبانی شد و گفت: تو این افکار را در سر او پر کردی. من طوس را نزد او می‌فرستم و دیگر با تو کاری ندارم و از تو کمک نمی‌خواهم. رستم غمگین شد و گفت: اگر طوس از من بهتر است پس تو هم فکر کن که رستم مرده است. این را گفت و با لشکریانش به سیستان رفت. فرستاده پیام شاه را برای سیاوش برد و همه ماجرا را درباره رستم و شاه بیان کرد. سیاوش غمگین شد و فکر کرد اگر صد گروگان را نزد پدر بفرستد بی‌درنگ آن‌ها را خواهد کشت و اگر این‌طور به آن‌ها هجوم ببرم شایسته نیست و خداوند نمی‌پسندد و اگر به ایران بازگردم و سپاه را به طوس واگذارم از دست شاه و سودابه خلاصی ندارم. ...
  • گزارش تخلف

حقیقتش را که بخواهید احمق مجرم نیست …بیمار است …. احمق!

احمق‌ها بیشتر از آنکه موجب تنفر بشوند، مایه ترحمند …. بیشعور‌ها داستان شان با احمق‌ها فرق میکند،. احمق بودن درد ندارد. درمان هم ندارد …. ربطی هم به شعور ندارد …بیشعوری از جای دیگری می‌آید …. بیشعوری واگیر دارد. هم درد دارد و هم درمان …. مشکل ما، احمق‌ها نیستند. مشکل ما، هیچوقت احمق‌ها نبودند. ...
  • گزارش تخلف

«یکبار پدرم برای کار استودیویی اش به پاریس آمد و یک روز به من گفت که امروز با چند فرانسوی قرارناهار دارد و مرا با خودش برد

من ۱۹، ۱۸ سال داشتم. وقتی به رستوران رفتیم، پدرم آن دو فرانسوی رابه من و من را به آن دو معرفی کرد: دخترم لیلی. مسیو ژان لوک گدار، مسیو فرانسوا تروفو! من بهت زده زبانم بند آمده بود. گدار» از نفس افتاده «را ساخته بود و تروفو هم» چهارصد ضربه «را! و دیگر حسابی معروف شده بودند. ناهار از گلویم پایین نمیرفت. فقط فکر می‌کردم خدایا چه می‌شود اگر یکی از این دونفر مرا کشف کند! و مرا در فیلمش بازی دهد. ...
  • گزارش تخلف

تعلیق چیست. - تعلیق:.. با حفظ ریتم مخاطب را معلق نگه دار و ذره ذره به او اطلاعات بده!

اینجاس که تماشاگر، دنبال داستانت خواهد آمد. …یک مثال ساده:. همسایه‌های آپارتمانش از او شکایت دارند که هر شب دیر وقت می‌آید و کفشهایش را در می‌آورد و پرت می‌کند. از صدای پرت شدن کفشها، از خواب می‌پرند. شبی که باز دیر می‌آید و به عادت، اولین کفش را در آورده و پرت می‌کند کنار …. یادش می‌آید که این کار، همسایه‌ها را بیدار می‌کند. کفش بعدی را آرام در گوشه‌ای می‌گذارد و می‌رود می‌خوابد. بعد از ساعتی، همسایه‌ها در می‌زنند. همسایه: لطفا لنگه‌ی دیگه‌ی کفشت را هم پرت کن تا ما بتونیم آسوده سر مون را زمین بزاریم. ...
  • گزارش تخلف

سنگین‌ترین مجازاتی که خدایان یونان باستان می‌توانستند برای سیزیف در نظر بگیرند این بود که تا ابد کار بیهوده‌ای را انجام دهد

سیزیف محکوم شده بود تا تخته سنگی را از شیب تندی بالا ببرد. مدت‌ها گذشت و سیزیف در تمام این مدت مشغول بالا بردن تخته سنگ از سربالایی تند بود، اما تا به بالای بلندی می‌رسید تخته سنگ می‌غلتید و به پایین دره می‌افتاد. خدایان فراموش کرده بودند که تخته سنگ در اثر مرور زمان و ضربه دچار فرسایش می‌شود. در صد سال اول، لبه‌های تیزی که دست‌های سیزیف را بریده و زخمی کرده بود صاف شد. در پانصد سال بعدی پستی و بلندی‌های سنگ به قدری صیقلی شد که سیزیف تخته سنگ را قل می‌داد و بالا می‌برد. در هزار سال بعد تخته سنگ کوچک و کوچک‌تر شد و شیب هموار و هموارتر و …این روزها سیزیف تکه سنگ ریزی را که روزگاری صخره‌ای بود به همراه قرص‌های مسکن و کارت‌های اعتباری اش در کیفی می‌گذارد و با خود می‌برد. صبح سوار آسانسور می‌شود و به طبقه بیست و هشتم ساختمان دفترش می‌رود که محل مجازاتش به حساب می‌آید. بعد از ظهر‌ها دوباره به پایین بر می‌گردد. مجازات / استفان لاکنر / ترجمه اسدالله امرایی ...
  • گزارش تخلف

سنگین‌ترین مجازاتی که خدایان یونان باستان می‌توانستند برای سیزیف در نظر بگیرند این بود که تا ابد کار بیهوده‌ای را انجام دهد

سیزیف محکوم شده بود تا تخته سنگی را از شیب تندی بالا ببرد. مدت‌ها گذشت و سیزیف در تمام این مدت مشغول بالا بردن تخته سنگ از سربالایی تند بود، اما تا به بالای بلندی می‌رسید تخته سنگ می‌غلتید و به پایین دره می‌افتاد. خدایان فراموش کرده بودند که تخته سنگ در اثر مرور زمان و ضربه دچار فرسایش می‌شود. در صد سال اول، لبه‌های تیزی که دست‌های سیزیف را بریده و زخمی کرده بود صاف شد. در پانصد سال بعدی پستی و بلندی‌های سنگ به قدری صیقلی شد که سیزیف تخته سنگ را قل می‌داد و بالا می‌برد. در هزار سال بعد تخته سنگ کوچک و کوچک‌تر شد و شیب هموار و هموارتر و …این روزها سیزیف تکه سنگ ریزی را که روزگاری صخره‌ای بود به همراه قرص‌های مسکن و کارت‌های اعتباری اش در کیفی می‌گذارد و با خود می‌برد. صبح سوار آسانسور می‌شود و به طبقه بیست و هشتم ساختمان دفترش می‌رود که محل مجازاتش به حساب می‌آید. بعد از ظهر‌ها دوباره به پایین بر می‌گردد. مجازات / استفان لاکنر / ترجمه اسدالله امرایی ...
  • گزارش تخلف

پرفروش‌ترین‌های مهر ماه ۱۳۹۴٫۱: من پیش از تو/ رمان/ جوجو مویز/ ترجمه‌ی مریم مفتاحی/ چاپ دوم.۲: دختری که پادشاه سوئد را نجات داد/ ر

آرام/ چاپ چهارم.۱۵: قصه‌های یک‌دقیقه‌ای/ داستان کوتاه نوجوان/ فریبا کلهر/ چاپ دوم.۱۶: لالایی‌ها/ الهه کاظم‌پور.۱۷: شوخی‌های حقوقی/ پاتریک ریگان/ ترجمه‌ی بکتاش منوچهری و جعفر حسن‌زاده.۱۸: رز گمشده/ رمان/ سردار ازکان/ ترجمه‌ی بهروز دیجوریان/ چاپ ششم.۱۹: کارد زدن به گوجه فرنگی/ سفره‌آرایی مادر/ ناستین.۲۰: دخترها در جنگ/ مجموعه داستان خارجی/ ترجمه‌ی ناهیده هاشمی/ چاپ سوم. ...
  • گزارش تخلف

خوبی می‌زند دکتر محمدرضا باطنی در باره‌ی تفاوت بار عاطفی واژه‌ها: بلند، دراز، و رشید سه کلمه‌ای هستند که شما ممکن است برای توصیف ق

هر سه کلمه یک معنا دارند، ولی بلند از نظر بار عاطفی خنثی ست، در حالی‌که دراز دارای بار عاطفی منفی و رشید دارای بار عاطفی مثبت است. این گفته‌ی معروف که «بنشین و بفرما و بتمرگ هر سه یکی ست، اما هر کدام جایی دارد» دقیقا بیان‌کننده‌ی تمایزی ست که به زبان فنی، بار عاطفی خنثی، بار عاطفی مثبت و بار عاطفی منفی خوانده می‌شود …مثلا «هلاک شدن» و «کشته شدن» و «شهید شدن» و «فوت کردن» جملگی مفهوم مردن دارند، اما به رعایت بار عاطفی متفاوت آن‌ها ست که دشمن هلاک می‌شود، جانباز شیمیایی شهید می‌شود، مردم در زلزله کشته می‌شوند و هما روستا فوت می‌کند …اما بعضی واژه‌ها هم هستند که بار عاطفی متغیر دارند، به‌خصوص در فضای رسانه‌ای و سیاسی. در این فضا مثلا شمار زیادی از حاجیان ایرانی در فاجعه‌ی منا کشته می‌‌شوند، ولی اگر تیتر روزنامه‌ای «کشته شدن سردار همدانی» باشد، در نگاه گروهی خاص نه تنها بار عاطفی خنثی ندارد که آن‌قدر در تقابل با روایت رسمی شهادت قرار می‌گیرد که حتا تا حد «توهین» هم می‌رسد و به تعبیر سخنگوی وزارت ارشاد، «موجب ناراحتی دوستداران نظام، انقلاب و کشور» می‌شود و پرونده‌اش را هم به دادگاه می‌فرستن ...
  • گزارش تخلف

جایزه‌ی «اکنون» ۱۰ اثر راه یافته به مرحله‌ی‌ سوم این جایزه‌ی ادبی را معرفی کرد که به ترتیب الفبا به این شرح است:

پاییز فصل آخر سال است نوشته‌ی نسیم مرعشی. تاول نوشته‌ی مهدی افروزمنش. تو در قاهره خواهی مرد نوشته‌ی حمیدرضا صدر. جناب آقای شاهپور گرایلی همراه با خانواده نوشته‌ی فرهاد بابایی. دود نوشته‌ی حسین سناپور. دیوار نوشته‌ی علیرضا غلامی. سارق چیزهای بی‌ارزش نوشته‌ی پیام ناصر. سین مثل سودابه نوشته‌ی کاوه میرعباسی. گهواره‌ی مردگان نوشته‌ی مهدی بهرامی. ...
  • گزارش تخلف

درشت و رشید. با چه صلابتی راه می‌رفت! …با چه غرور و متانتی!

… مردانی دست‌ها و پاهای گاو را با طناب محکم به درخت تنومند مرکز میدان بستند. گاو از وحشت ماغ کشید. سلاخ با کارد تیز و بلندی به سوی گاو رفت. آستین هایش را بالا زده بود. گاو با دیدن کار و سلاخ نعره کشید. سلاخ کف یک دستش را زیر پوزه‌ی گاو گذاشت و تیغه‌ی کارد را بر گلویش کشاند. گاو از درد نعره کشید و دست و پا بر زمین کوبید. مردی دهان گاو را بست که ننالد. خون گاو برف‌ها را سرخ کرد. ...
  • گزارش تخلف

پیشینه‌های داستان «مردگان».. دریافتهای تازه خود رادرمردگان مجسم کرد

این داستان که پایان سرگذشت دورودرازی بود، آهسته آهسته دررم شکل گرفته بودولی. پیش ازترک این شهرآن رابه قلم نیاورد. هرچندکه این داستان دراصل به سه نسل ازخانواده وی دردوبلین مربوط می‌شد، ولی به یکی ازرویدا هایی که درسال ۱۹۰۳درگالوی پیش آمده بودنیزپرداخت. درآنجامایکل («سانی») بادکین بانورابارناکل نردعشق می‌بازدولی به سل مبتلامی شودوناچاربستری می‌گرد. اندکی پس ازآن نوراتصمیم می‌گیردبه دوبلین برودوبادکین هم دزدانه ازاتاق خارج می‌شودوبه رغم هوای بارانی به سراغ نورامی رودوزیردرخت سیب برایش آوازمی خواندوباوی وداع می‌گوید. دیری نمی‌گذردکه برای نورادردوبلین خبرمی آورندکه بادکین مرده است. هنگامی که جویس رامی بیند. طبق گفته خود به یکی ازخواهرانش، برای این به وی علاقمندمی گرددکه شبیه سانی بادکین بوده است. هاعلی صفریانهاصالح حسینی. ...
  • گزارش تخلف

پیشینه‌های داستان «مردگان».. انگیزه دیگری سبب سازنوشتن مردگان می‌شود

استانیسلاوس دریکی ازنامه هایش ازرفتن به کنسرت پلانکت گرین وخوانده شدن ترانه. «ای مردگان» ازترانه‌های ایرلندی تامس موردذکری به میان می‌آورد. این ترانه که گفتگوی زندگان ومردگان بوده است درنظراستانیسلاوس غریب می‌نماید. ولی چیزی که اوراتحت تاثیرقرارمی هداین بوداست که گرین بنددوم ترانه راپاسخ مردگان به زندگان است به صورتی درمی آوردکه گویی ناله مردگان ازاین است که دیگرجسمانیت ندارند. جویس علاقه مندشدوازاستانیسلاوس خواست عین آن رابرایش بنویسدوخواندن آن رایادگرفت. احساس وی نسبت به عاشق مردهء زنش درحسادت مردگان به زندگان درترانه تامس موردقرینه‌ای نمایشی یافت: چنین بودکه گویی زندگان ومردگان بریکدیگرحسدمی ورزند. جنبه دیگراین حسادت دراولیس ظاهرمی شود. است. دوبلینی هامحمدعلی صفریانهاصالح حسینی***. ...
  • گزارش تخلف