ماتیکانداستان 📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani ماتیکانداستان ۱۳:۵۳ ۱۳۹۴/۰۷/۲۹ دنباله داستانهای شاهنامه به نثر ماتیکانداستان ۱۳:۵۳ ۱۳۹۴/۰۷/۲۹ داستان سیاوش روزی طوس به همراه گودرز و گیو و چندین سوار برای شکار به نخچیرگاه رفتند و شکارهای زیادی زدند. همینطور که طوس و گیو در جلو میتاختند چشمشان به زیبارویی افتاد با قدی چون سرو و رویی چون ماه. طوس به او گفت: چه کسی تو را به این بیشه آورد؟ دختر گفت: دیشب پدر مرا زد و من خانه را رها کردم چون او میخواست سر از تنم جدا کند. طوس از نژادش پرسید و دختر پاسخ داد: من از خویشان گرسیوز هستم و نژادم به شاه فریدون میرسد. طوس و گیو هر دو از او خوششان آمده بود. طوس گفت: من بودم که اول او را یافتم و با سرعت به سمت او آمدم اما گیو میگفت: نه من اول رسیدم. خلاصه کارشان به دعوا کشید و برای داوری نزد کاووس شاه رفتند اما وقتی کاووس دخترک را دید دلش بهسوی او پرکشید پس به آن دو گفت: من کارتان را آسان میکنم این آهویی که شکار کردید شایسته من است. بدینسان شاه با او ازدواج کرد بعد از گذشت نه ماه او پسر زیبایی به دنیا آورد و کاووس نام او را سیاوخش نهاد. ... ماتیکانداستان ۱۳:۴۳ ۱۳۹۴/۰۷/۲۹ اگر همه شب به جای تماشای تلویزیون پانزده دقیقه مطالعه کنید، سالی حدود پانزده کتاب را میخوانید اگر روزی پانزده دقیقه ادبیات کلاسیک بخوانید، در مدت هفت سال، صد کتاب بزرگ ادبیات کلاسیک را خواندهاید. این گونه تبدیل به یکی از باسوادترین افراد در نسل خود میشوید. همه اینها با پانزده دقیقه مطالعه قبل از خواب حاصل میشود … … ... ماتیکانداستان ۱۲:۲۱ ۱۳۹۴/۰۷/۲۹ حالا، اگر فقط جای دیگران خالی بود، غصهای نداشتم، آدم هرجور بتواند با جای خالی دیگران کنار میآید، اما جای خود من خالی است و این ج ماتیکانداستان ۱۲:۱۵ ۱۳۹۴/۰۷/۲۹ هر چهارشنبه دوشیزهای معطر، یک اسکناس صد کرونی میدهد تا بگذارم با زندانی تنها بماند پنجشنبه هم صد کرون بابت آبجو از دست میرفت. وقتی ساعت ملاقات تمام میشد، دوشیزهخانم که بر لباسهای فاخرش بوی زندانی را بههمراه داشت بیرون میآمد و زندانی هم با بوی عطر دوشیزهخانم بر لباس زندان به سلول باز میگشت. برای من هم بوی آبجو باقی میماند. زندگی چیزی نیست مگر تبادل بوها …اگر شبی از شبهای زمستان مسافری / ایتالو کالوینو/ لیلی گلستان ... ماتیکانداستان ۰۹:۴۹ ۱۳۹۴/۰۷/۲۹ منشا ضعف در نگارش رمانهایی با ظرفیت چند صدایی چیست؟ چندصدایی را اگر در آثار «احمد محمود» بخواهیم مثلن در «همسایهها» بهتر میتوانیم ببینیم تا دیگر کارهای او که تکصداییتر و سیاسیتر است. ماتیکانداستان ۰۹:۴۹ ۱۳۹۴/۰۷/۲۹ کتاب …پاتریک مودیانو.. تصادف شبانه.. مترجم: حسین سلیمانینژاد قیمت: ۸۴۰۰۰. شابک: ۹۷۸-۹۶۴-۳۶۲-۷۳۲-۴. داستان غیرایرانی جهان نو. تعداد صفحه: ۱۱۷. چاپ سوم، تهران، ۱۳۹۴. نوع جلد: شمیز. نشر چشمه ماتیکانداستان ۰۹:۴۹ ۱۳۹۴/۰۷/۲۹ «سالها پیش، موقعی که دیگر داشتم پا به سن بلوغ میگذاشتم، دیروقت از میدان پیرامید میگذشتم تا به کنکورد بروم که یکهو اتومبیلی از ت اول خیال کردم از بغلم رد میشود. ولی بعد، درد شدیدی ار قوزک پا تا زانویم احساس کردم. افتادم روی پیادهرو. ولی توانستم بلند شوم. اتومبیل از مسیرش خارج شده و با سروصدای خرد شدن شیشهها، به یکی از تاقهای هلالی میدان خورده بود.» …داستان «تصادف شبانه» با چنین آغازی خواننده را به دنیای راوی بینام خود میبرد. راوی از گذشتهی خود یاد میکند و در این یادآوری از گذشتههای دورتر حرف میزند. تصادف شبانهی آغاز داستان دروازهای برای راوی باز میکند که رنگها، بوها، آدمها و نشانیهای گذشتهاش را با عبور از آن پیدا کند …پاتریک مودیانو با چنان دقتی آدمها و حادثهها را به روایتش وارد میکند و با چنان وسواسی از آنها حرف میزند که خواننده تا پایان داستان انتظار دارد تکلیف همهی آنها بالاخره جایی روشن شود. راوی پاتریک مودیانو بعد از تصادفش در شب، همهی آدمها را بههم مربوط میداند و همهی مکانها را آشنا میبیند و همهی عطرها را یادآور خاطراتی موهوم از کودکی یا از دورهای فراموششده در زندگی میپندارد. و در پی این تلقی، ساعتها و روزها و شبها به دنبال کسانی است که قسمت فراموششدهی یادهایش را به ... ماتیکانداستان ۰۹:۴۵ ۱۳۹۴/۰۷/۲۹ هر آدمی بویی میدهد. هر جایی هم حتا بوی خاصی دارد. سختترین چیزی که میشود توصیف کرد، بوست رنگ و صدا و طعم و اشیاء را راحتتر میشود اسم گذاشت؛ سرخ است یا زرد، خشن است یا زنگ دار، ترش است یا گس، نرم است یا سفت. اما همهی بوها نام ندارند. راست میگویی، مثل بوی تو، که آدم نمیداند چه بنامش. بعضی وقتها شب تا صبح بیدار بودم. سپیده که میزد میرفتم در فضای باز، ناگهان بویی میآمد. نمیدانم از کجا؛ شاید از افق، شاید از دمیدن خورشید، شاید بویی بود که ستارهها وقتی از آسمان میرفتند، یادگار میگذاشتند. وقتی این بو را میشنیدم، هوس میکردم دوباره عاشق شوم، دوباره چشمی مسحورم کند.. کتاب «رمان ناتنی». از «مهدی خلجی» ... ماتیکانداستان ۰۰:۵۹ ۱۳۹۴/۰۷/۲۹ وقتی در سفر کتابی با خودت به همراه میبری، یک چیز عجیبی اتفاق میافتد: کتاب شروع میکند به جمع آوری خاطراتت بعدها کافی است که تو فقط لای آن کتاب را باز کنی تا دوباره به همان جایی برگردی که کتاب را اولین بار خواندهای. یعنی با خواندن اولین کلمات، همه چیز را به یاد میآوری: عکسها، بوها، همان بستنی ای که موقع خواندن میخوردی…. حرفم را باور کن، کتابها درست مثل نوارهای چسبناک مخصوص گیر انداختن مگس هستند. خاطرات به هیچ چیزی مثل صفحات چاپی نمیچسبند …. ... ماتیکانداستان ۰۰:۵۷ ۱۳۹۴/۰۷/۲۹ یادداشتی بر رمان جادوگر تازه کار نوشتهی امیر علی امیری، روزنامهی ابتکار.۹۴/۷/۲۹ چهارشنبه …مسعود ریاحی ماتیکانداستان ۰۰:۵۶ ۱۳۹۴/۰۷/۲۹ خواستم مثه جونورای زمستونی تو سولاخی فرو برم، تو تاریکی فرو برم، تو تاریکی خودم غوطهور بشم و در خودم قوام بیام چون همون طوری که تو تاریکخونه عکس روی شیشه ظاهر میشه، اون چیزهایی که در انسون لطیف و مخفیس در اثر دوندگی زندگی و جار و جنجال و روشنایی خفه میشه و میمیره، فقط توی تاریکی و سکوته که به انسون جلوه میکنه. این تاریکی توی خودم بود، بیجهت سعی داشتم که اونو مرتفع بکنم. افسوسی که دارم اینه که چرا مدتی بیخود از دیگران پیروی کردم. حالا پی بردم که پرارزشترین قسمت من همین تاریکی، همین سکوت بوده …. ... ماتیکانداستان ۰۰:۳۱ ۱۳۹۴/۰۷/۲۹ کانال انجمن داستانی رهتاب.. کانالی برای معرفی ادبیات داستانی ایران و جهان برای عضویت در کانال، روی لینک زیر کلیک بکنید …. Telegram. me/anjomane_dastani_rahtaab ماتیکانداستان ۰۰:۲۳ ۱۳۹۴/۰۷/۲۹ به کانال انجمن ماتیکان داستان در تلگرام بپیوندید و این کانال را به دوستان خود و دیگر گروههای ادبی معرفی کنید …فضایی برای دوستداران در گروهها به اشتراک بگذارید ماتیکانداستان ۲۳:۲۳ ۱۳۹۴/۰۷/۲۸ وقتی در سفر کتابی با خودت به همراه میبری، یک چیز عجیبی اتفاق میافتد: کتاب شروع میکند به جمع آوری خاطراتت بعدها کافی است که تو فقط لای آن کتاب را باز کنی تا دوباره به همان جایی برگردی که کتاب را اولین بار خواندهای. یعنی با خواندن اولین کلمات، همه چیز را به یاد میآوری: عکسها، بوها، همان بستنی ای که موقع خواندن میخوردی.. حرفم را باور کن، کتابها درست مثل نوارهای چسبناک مخصوص گیر انداختن مگس هستند. خاطرات به هیچ چیزی مثل صفحات چاپی نمیچسبند …. سیاه قلب / کورنلیافونکه ... ماتیکانداستان ۲۲:۳۹ ۱۳۹۴/۰۷/۲۸ روح چگوارا: (رو به سالوادور آلنده) تو اولین مارکسیست دنیا هستی که از راه صلح آمیز و بدون خونریزی قدرت را به دست گرفتهای سادگی پیروزی تو به نظر من باور نکردنی میآید. من سلاح به دست برای قدرت مبارزه میکردم و داو این مبارزه همیشه زندگی من بود. در سال پنجاه و چهار در گواتمالا میجنگیدم. ما را در هم شکستند. در سال پنجاه و شش همراه فیدل در کوباه بودم. میدانی که من گذشته از سرباز، پزشک هم بودم و همیشه یک کوله پشتی سنگین پر از دارو روی دوشم میکشیدم. یک روز در گیر و دار نبرد، یکی از شورشیها یک جعبه پر از فشنگ جلو پای من انداخت و فرار کرد! جنگ هنوز جریان داشت و سربازان به فشنگ احتیاج داشتند. من نمیتوانستم هم فشنگ را با خود حمل کنم و همه داروها را. ... ماتیکانداستان ۲۲:۳۸ ۱۳۹۴/۰۷/۲۸ در پاکستان نامهای خیابانها و محلات اغلب فارسی و صورت اصیل کلمات قدیم است خیابانهای بزرگ دو طرفه را شاهراه مینامند، همان که ما امروز «اتوبان» میگوییم! بنده برای نمونه و محض تفریح دوستان، چند جمله و عبارت فارسی را که در آنجاها به کار میبرند و واقعا برای ما تازگی دارد در اینجا ذکر میکنم که ببینید زبان فارسی در زبان اردو چه موقعیتی دارد و به قول معروف چه رلی بازی میکند. نخستین چیزی که در سر بعضی کوچهها میبینید تابلوهای رانندگی است. در ایران ادارهی راهنمایی و رانندگی بر سر کوچهای که نباید از آن اتومبیل بگذرد مینویسد: «عبور ممنوع» و این هر دو کلمه عربی است، اما در پاکستان گمان میکنید تابلو چه باشد؟ «راه بند» ! فارسی سرهی سره و مختصر و مفید، «حداکثر سرعت» را در آنجا «حداکثر رفتار» تابلو زدهاند! و «توقف ممنوع» را «پارکینگ بند» اعلام کردهاند. تاکسی که مرا به قونسلگری ایران درکراچی میبرد کمی از قونسلگری گذشت، خواست به عقب برگردد، یکی از پشت سر به او فرمان میداد، در چنین مواقعی ما میگوییم: عقب، عقب، عقب، خوب! اما آن پاکستانی میگفت: واپس، واپس، بس! ... ماتیکانداستان ۲۱:۰۰ ۱۳۹۴/۰۷/۲۸ رویا – فکر کنم همهی آدمها اینطور باشن. حتا بهترین آدمها هم مثل یه راز از آدم دورند … میدونی، همه فکر میکنن اگه حس واقعیشون رو نشون بدن همهچی به هم میریزه. هیچکسی حرف دلاش رو راحت نمیزنه. … خب، اگه نمیخواد میتونه شب اول، همون لحظهی اول بیاد و بگه …استاد: فکر نمیکنی آدمها برای مخفی کردن احساسشون دلیل دارن؟. رویا – دلیلشون از هم دورشون میکنه. چه دلیلی از عشق مهمتر؟ …. (شبهای روشن _ فرزاد موتمن) 🌿 ... ماتیکانداستان ۱۸:۳۳ ۱۳۹۴/۰۷/۲۸ این میل وسواسی به نامیرایی، به نامیرایی قطعی، بر محور یک دیوانگی عجیب میگردد – دیوانگی آن چیزی که به غایتش دست یافته است دیوانگی هم هویتی، دیوانگی اشباع، تکمیل، امتلاء. و نیز دیوانگی کمال: بنابراین، آن چیزهایی که این توهم را میفرسایند، یعنی مرگ و پیری با تکنولوژی ریشه کن شدهاند … برای روشن کردن این دیوانگی، هیچ راهی بهتر از این نیست که به طعنه، داستان مردی را بگوییم که با چتری زیر بغل، زیر باران قدم میزد. وقتی از او میپرسیم که چرا چترش را باز نمیکند، پاسخ میدهد: «دوست ندارم احساس کنم که تا ته همۀ امکاناتم رفتهام.» این گویای همه چیز است. تا ته امکانات رفتن اشتباه مطلق است و رسیدن به نامیرایی، اما نامیرایی تمامیت بخشیدن و افزودن و تکرار کردن خود. به گونهای متناقض، تا ته امکانات رفتن مغایرت دارد با دانستن اینکه چگونه پایان بیابی. رسیدن به سر حدات خاص خود یعنی دیگر پایان را در اختیار نداشته باشی. این یعنی حذف مرگ به منزلۀ افق زندگی بخش. و یعنی از دست دادن سایه، و در نتیجه، عدم امکان پریدن از روی سایه – چگونه میتوانی از روی سایهات بپری، وقتی دیگر سایهای نداری؟ به دیگر سخن، اگر میخواهی زندگی کنی، نباید تا ته امکاناتت بروی …ژان بودریار، ترجمه افشین جهاندیده، فصلنامه ارغنون، شماره ۲۶ و ۲۷. ... ماتیکانداستان ۱۶:۵۲ ۱۳۹۴/۰۷/۲۸ 💠خوابش نمیبرد. بلند شد. خیاری از میوه خوری روی میز برداشت خواست پوست بکند و بخورد. خوب نمیدید. عینکش را زد، کارد را برداشت، سر و ته خیار را نگاه کرد. گل ریز و پژمردهای به سرخیار چسبیده بود. به تابلویی که روی کمد بود نگاه کرد. هر وقت میخواست خیار بخورد، آن را میدید و لبخند میزد. «زندگی به خیار میماند، تهاش تلخ است.». ➖➖➖➖➖. 📚 📚 … …. ... ‹ 515 516 517 518 519 520 521 ›
ماتیکانداستان ۱۳:۵۳ ۱۳۹۴/۰۷/۲۹ داستان سیاوش روزی طوس به همراه گودرز و گیو و چندین سوار برای شکار به نخچیرگاه رفتند و شکارهای زیادی زدند. همینطور که طوس و گیو در جلو میتاختند چشمشان به زیبارویی افتاد با قدی چون سرو و رویی چون ماه. طوس به او گفت: چه کسی تو را به این بیشه آورد؟ دختر گفت: دیشب پدر مرا زد و من خانه را رها کردم چون او میخواست سر از تنم جدا کند. طوس از نژادش پرسید و دختر پاسخ داد: من از خویشان گرسیوز هستم و نژادم به شاه فریدون میرسد. طوس و گیو هر دو از او خوششان آمده بود. طوس گفت: من بودم که اول او را یافتم و با سرعت به سمت او آمدم اما گیو میگفت: نه من اول رسیدم. خلاصه کارشان به دعوا کشید و برای داوری نزد کاووس شاه رفتند اما وقتی کاووس دخترک را دید دلش بهسوی او پرکشید پس به آن دو گفت: من کارتان را آسان میکنم این آهویی که شکار کردید شایسته من است. بدینسان شاه با او ازدواج کرد بعد از گذشت نه ماه او پسر زیبایی به دنیا آورد و کاووس نام او را سیاوخش نهاد. ...
ماتیکانداستان ۱۳:۴۳ ۱۳۹۴/۰۷/۲۹ اگر همه شب به جای تماشای تلویزیون پانزده دقیقه مطالعه کنید، سالی حدود پانزده کتاب را میخوانید اگر روزی پانزده دقیقه ادبیات کلاسیک بخوانید، در مدت هفت سال، صد کتاب بزرگ ادبیات کلاسیک را خواندهاید. این گونه تبدیل به یکی از باسوادترین افراد در نسل خود میشوید. همه اینها با پانزده دقیقه مطالعه قبل از خواب حاصل میشود … … ...
ماتیکانداستان ۱۲:۲۱ ۱۳۹۴/۰۷/۲۹ حالا، اگر فقط جای دیگران خالی بود، غصهای نداشتم، آدم هرجور بتواند با جای خالی دیگران کنار میآید، اما جای خود من خالی است و این ج
ماتیکانداستان ۱۲:۱۵ ۱۳۹۴/۰۷/۲۹ هر چهارشنبه دوشیزهای معطر، یک اسکناس صد کرونی میدهد تا بگذارم با زندانی تنها بماند پنجشنبه هم صد کرون بابت آبجو از دست میرفت. وقتی ساعت ملاقات تمام میشد، دوشیزهخانم که بر لباسهای فاخرش بوی زندانی را بههمراه داشت بیرون میآمد و زندانی هم با بوی عطر دوشیزهخانم بر لباس زندان به سلول باز میگشت. برای من هم بوی آبجو باقی میماند. زندگی چیزی نیست مگر تبادل بوها …اگر شبی از شبهای زمستان مسافری / ایتالو کالوینو/ لیلی گلستان ...
ماتیکانداستان ۰۹:۴۹ ۱۳۹۴/۰۷/۲۹ منشا ضعف در نگارش رمانهایی با ظرفیت چند صدایی چیست؟ چندصدایی را اگر در آثار «احمد محمود» بخواهیم مثلن در «همسایهها» بهتر میتوانیم ببینیم تا دیگر کارهای او که تکصداییتر و سیاسیتر است.
ماتیکانداستان ۰۹:۴۹ ۱۳۹۴/۰۷/۲۹ کتاب …پاتریک مودیانو.. تصادف شبانه.. مترجم: حسین سلیمانینژاد قیمت: ۸۴۰۰۰. شابک: ۹۷۸-۹۶۴-۳۶۲-۷۳۲-۴. داستان غیرایرانی جهان نو. تعداد صفحه: ۱۱۷. چاپ سوم، تهران، ۱۳۹۴. نوع جلد: شمیز. نشر چشمه
ماتیکانداستان ۰۹:۴۹ ۱۳۹۴/۰۷/۲۹ «سالها پیش، موقعی که دیگر داشتم پا به سن بلوغ میگذاشتم، دیروقت از میدان پیرامید میگذشتم تا به کنکورد بروم که یکهو اتومبیلی از ت اول خیال کردم از بغلم رد میشود. ولی بعد، درد شدیدی ار قوزک پا تا زانویم احساس کردم. افتادم روی پیادهرو. ولی توانستم بلند شوم. اتومبیل از مسیرش خارج شده و با سروصدای خرد شدن شیشهها، به یکی از تاقهای هلالی میدان خورده بود.» …داستان «تصادف شبانه» با چنین آغازی خواننده را به دنیای راوی بینام خود میبرد. راوی از گذشتهی خود یاد میکند و در این یادآوری از گذشتههای دورتر حرف میزند. تصادف شبانهی آغاز داستان دروازهای برای راوی باز میکند که رنگها، بوها، آدمها و نشانیهای گذشتهاش را با عبور از آن پیدا کند …پاتریک مودیانو با چنان دقتی آدمها و حادثهها را به روایتش وارد میکند و با چنان وسواسی از آنها حرف میزند که خواننده تا پایان داستان انتظار دارد تکلیف همهی آنها بالاخره جایی روشن شود. راوی پاتریک مودیانو بعد از تصادفش در شب، همهی آدمها را بههم مربوط میداند و همهی مکانها را آشنا میبیند و همهی عطرها را یادآور خاطراتی موهوم از کودکی یا از دورهای فراموششده در زندگی میپندارد. و در پی این تلقی، ساعتها و روزها و شبها به دنبال کسانی است که قسمت فراموششدهی یادهایش را به ...
ماتیکانداستان ۰۹:۴۵ ۱۳۹۴/۰۷/۲۹ هر آدمی بویی میدهد. هر جایی هم حتا بوی خاصی دارد. سختترین چیزی که میشود توصیف کرد، بوست رنگ و صدا و طعم و اشیاء را راحتتر میشود اسم گذاشت؛ سرخ است یا زرد، خشن است یا زنگ دار، ترش است یا گس، نرم است یا سفت. اما همهی بوها نام ندارند. راست میگویی، مثل بوی تو، که آدم نمیداند چه بنامش. بعضی وقتها شب تا صبح بیدار بودم. سپیده که میزد میرفتم در فضای باز، ناگهان بویی میآمد. نمیدانم از کجا؛ شاید از افق، شاید از دمیدن خورشید، شاید بویی بود که ستارهها وقتی از آسمان میرفتند، یادگار میگذاشتند. وقتی این بو را میشنیدم، هوس میکردم دوباره عاشق شوم، دوباره چشمی مسحورم کند.. کتاب «رمان ناتنی». از «مهدی خلجی» ...
ماتیکانداستان ۰۰:۵۹ ۱۳۹۴/۰۷/۲۹ وقتی در سفر کتابی با خودت به همراه میبری، یک چیز عجیبی اتفاق میافتد: کتاب شروع میکند به جمع آوری خاطراتت بعدها کافی است که تو فقط لای آن کتاب را باز کنی تا دوباره به همان جایی برگردی که کتاب را اولین بار خواندهای. یعنی با خواندن اولین کلمات، همه چیز را به یاد میآوری: عکسها، بوها، همان بستنی ای که موقع خواندن میخوردی…. حرفم را باور کن، کتابها درست مثل نوارهای چسبناک مخصوص گیر انداختن مگس هستند. خاطرات به هیچ چیزی مثل صفحات چاپی نمیچسبند …. ...
ماتیکانداستان ۰۰:۵۷ ۱۳۹۴/۰۷/۲۹ یادداشتی بر رمان جادوگر تازه کار نوشتهی امیر علی امیری، روزنامهی ابتکار.۹۴/۷/۲۹ چهارشنبه …مسعود ریاحی
ماتیکانداستان ۰۰:۵۶ ۱۳۹۴/۰۷/۲۹ خواستم مثه جونورای زمستونی تو سولاخی فرو برم، تو تاریکی فرو برم، تو تاریکی خودم غوطهور بشم و در خودم قوام بیام چون همون طوری که تو تاریکخونه عکس روی شیشه ظاهر میشه، اون چیزهایی که در انسون لطیف و مخفیس در اثر دوندگی زندگی و جار و جنجال و روشنایی خفه میشه و میمیره، فقط توی تاریکی و سکوته که به انسون جلوه میکنه. این تاریکی توی خودم بود، بیجهت سعی داشتم که اونو مرتفع بکنم. افسوسی که دارم اینه که چرا مدتی بیخود از دیگران پیروی کردم. حالا پی بردم که پرارزشترین قسمت من همین تاریکی، همین سکوت بوده …. ...
ماتیکانداستان ۰۰:۳۱ ۱۳۹۴/۰۷/۲۹ کانال انجمن داستانی رهتاب.. کانالی برای معرفی ادبیات داستانی ایران و جهان برای عضویت در کانال، روی لینک زیر کلیک بکنید …. Telegram. me/anjomane_dastani_rahtaab
ماتیکانداستان ۰۰:۲۳ ۱۳۹۴/۰۷/۲۹ به کانال انجمن ماتیکان داستان در تلگرام بپیوندید و این کانال را به دوستان خود و دیگر گروههای ادبی معرفی کنید …فضایی برای دوستداران در گروهها به اشتراک بگذارید
ماتیکانداستان ۲۳:۲۳ ۱۳۹۴/۰۷/۲۸ وقتی در سفر کتابی با خودت به همراه میبری، یک چیز عجیبی اتفاق میافتد: کتاب شروع میکند به جمع آوری خاطراتت بعدها کافی است که تو فقط لای آن کتاب را باز کنی تا دوباره به همان جایی برگردی که کتاب را اولین بار خواندهای. یعنی با خواندن اولین کلمات، همه چیز را به یاد میآوری: عکسها، بوها، همان بستنی ای که موقع خواندن میخوردی.. حرفم را باور کن، کتابها درست مثل نوارهای چسبناک مخصوص گیر انداختن مگس هستند. خاطرات به هیچ چیزی مثل صفحات چاپی نمیچسبند …. سیاه قلب / کورنلیافونکه ...
ماتیکانداستان ۲۲:۳۹ ۱۳۹۴/۰۷/۲۸ روح چگوارا: (رو به سالوادور آلنده) تو اولین مارکسیست دنیا هستی که از راه صلح آمیز و بدون خونریزی قدرت را به دست گرفتهای سادگی پیروزی تو به نظر من باور نکردنی میآید. من سلاح به دست برای قدرت مبارزه میکردم و داو این مبارزه همیشه زندگی من بود. در سال پنجاه و چهار در گواتمالا میجنگیدم. ما را در هم شکستند. در سال پنجاه و شش همراه فیدل در کوباه بودم. میدانی که من گذشته از سرباز، پزشک هم بودم و همیشه یک کوله پشتی سنگین پر از دارو روی دوشم میکشیدم. یک روز در گیر و دار نبرد، یکی از شورشیها یک جعبه پر از فشنگ جلو پای من انداخت و فرار کرد! جنگ هنوز جریان داشت و سربازان به فشنگ احتیاج داشتند. من نمیتوانستم هم فشنگ را با خود حمل کنم و همه داروها را. ...
ماتیکانداستان ۲۲:۳۸ ۱۳۹۴/۰۷/۲۸ در پاکستان نامهای خیابانها و محلات اغلب فارسی و صورت اصیل کلمات قدیم است خیابانهای بزرگ دو طرفه را شاهراه مینامند، همان که ما امروز «اتوبان» میگوییم! بنده برای نمونه و محض تفریح دوستان، چند جمله و عبارت فارسی را که در آنجاها به کار میبرند و واقعا برای ما تازگی دارد در اینجا ذکر میکنم که ببینید زبان فارسی در زبان اردو چه موقعیتی دارد و به قول معروف چه رلی بازی میکند. نخستین چیزی که در سر بعضی کوچهها میبینید تابلوهای رانندگی است. در ایران ادارهی راهنمایی و رانندگی بر سر کوچهای که نباید از آن اتومبیل بگذرد مینویسد: «عبور ممنوع» و این هر دو کلمه عربی است، اما در پاکستان گمان میکنید تابلو چه باشد؟ «راه بند» ! فارسی سرهی سره و مختصر و مفید، «حداکثر سرعت» را در آنجا «حداکثر رفتار» تابلو زدهاند! و «توقف ممنوع» را «پارکینگ بند» اعلام کردهاند. تاکسی که مرا به قونسلگری ایران درکراچی میبرد کمی از قونسلگری گذشت، خواست به عقب برگردد، یکی از پشت سر به او فرمان میداد، در چنین مواقعی ما میگوییم: عقب، عقب، عقب، خوب! اما آن پاکستانی میگفت: واپس، واپس، بس! ...
ماتیکانداستان ۲۱:۰۰ ۱۳۹۴/۰۷/۲۸ رویا – فکر کنم همهی آدمها اینطور باشن. حتا بهترین آدمها هم مثل یه راز از آدم دورند … میدونی، همه فکر میکنن اگه حس واقعیشون رو نشون بدن همهچی به هم میریزه. هیچکسی حرف دلاش رو راحت نمیزنه. … خب، اگه نمیخواد میتونه شب اول، همون لحظهی اول بیاد و بگه …استاد: فکر نمیکنی آدمها برای مخفی کردن احساسشون دلیل دارن؟. رویا – دلیلشون از هم دورشون میکنه. چه دلیلی از عشق مهمتر؟ …. (شبهای روشن _ فرزاد موتمن) 🌿 ...
ماتیکانداستان ۱۸:۳۳ ۱۳۹۴/۰۷/۲۸ این میل وسواسی به نامیرایی، به نامیرایی قطعی، بر محور یک دیوانگی عجیب میگردد – دیوانگی آن چیزی که به غایتش دست یافته است دیوانگی هم هویتی، دیوانگی اشباع، تکمیل، امتلاء. و نیز دیوانگی کمال: بنابراین، آن چیزهایی که این توهم را میفرسایند، یعنی مرگ و پیری با تکنولوژی ریشه کن شدهاند … برای روشن کردن این دیوانگی، هیچ راهی بهتر از این نیست که به طعنه، داستان مردی را بگوییم که با چتری زیر بغل، زیر باران قدم میزد. وقتی از او میپرسیم که چرا چترش را باز نمیکند، پاسخ میدهد: «دوست ندارم احساس کنم که تا ته همۀ امکاناتم رفتهام.» این گویای همه چیز است. تا ته امکانات رفتن اشتباه مطلق است و رسیدن به نامیرایی، اما نامیرایی تمامیت بخشیدن و افزودن و تکرار کردن خود. به گونهای متناقض، تا ته امکانات رفتن مغایرت دارد با دانستن اینکه چگونه پایان بیابی. رسیدن به سر حدات خاص خود یعنی دیگر پایان را در اختیار نداشته باشی. این یعنی حذف مرگ به منزلۀ افق زندگی بخش. و یعنی از دست دادن سایه، و در نتیجه، عدم امکان پریدن از روی سایه – چگونه میتوانی از روی سایهات بپری، وقتی دیگر سایهای نداری؟ به دیگر سخن، اگر میخواهی زندگی کنی، نباید تا ته امکاناتت بروی …ژان بودریار، ترجمه افشین جهاندیده، فصلنامه ارغنون، شماره ۲۶ و ۲۷. ...
ماتیکانداستان ۱۶:۵۲ ۱۳۹۴/۰۷/۲۸ 💠خوابش نمیبرد. بلند شد. خیاری از میوه خوری روی میز برداشت خواست پوست بکند و بخورد. خوب نمیدید. عینکش را زد، کارد را برداشت، سر و ته خیار را نگاه کرد. گل ریز و پژمردهای به سرخیار چسبیده بود. به تابلویی که روی کمد بود نگاه کرد. هر وقت میخواست خیار بخورد، آن را میدید و لبخند میزد. «زندگی به خیار میماند، تهاش تلخ است.». ➖➖➖➖➖. 📚 📚 … …. ...