ماتیکانداستان 📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani ماتیکانداستان ۲۲:۳۱ ۱۳۹۵/۱۰/۰۸ 📢مصاحبه با پاموک. در گفتگوی خشایار جنیدی با پاموک مرورگر شما از ویدیو پشتیبانی نمیکند. Video file ( 24:33, 66.0 MB ) دانلود و مشاهده در تلگرام ماتیکانداستان ۲۰:۰۳ ۱۳۹۵/۱۰/۰۸ 📌داستانک. باران. ✒حسن شیردل باران نمیبارد. عبد نباریدن باران را باور داری. ابرهای سیاه لزج، ریواس بسته، آبی آسمان را دزدیدهاند. مثل آسفالت سیاه خیابان که چند لایگی شان نفسی به جان زمین باقی نگذاشته. فکر میکنی مثل تن آسفالتها، قیر پاشیدهای. فکر میکنی چیزی روی عنبیههای رنگی چشمت لزج بسته. از جایی که رفتهای، جای رفته را برمی گردی. تکرار مثل شیر هر روز خورده مادر، دندان شیری شده است و قرار افتادن ندارد. قرار بهم زدن تکرار روزمرگی را، دچار شدهای. ... ماتیکانداستان ۱۳:۴۶ ۱۳۹۵/۱۰/۰۸ 📢دوره تندرویهای فمینیستی گذشته است حاج دایی، داستان نویس: ◀به معنایی که در ایران تعریف میشود فمینیست نیستم. در ایران گمان میکنم همان طور که روشن فکری را به عنوان یک توهین به فردی نسبت میدهند فمینیست را هم با همان نگاه میبینند. اما به این معنا که در جامعه زن و مرد از حقوق برابر برخوردار باشند، بله، به این معنا من فمینیست هستم …◀من دیدگاه فراجنسیتی دارم. برای من معنای انسانیت مهم است و مهم نیست که زن این انسانیت را دارد یا مرد …◀در کتاب «جان شیفته»، رومن رولان میگوید در یک دورهای زنان فرانسه خیلی تندرو شدند، بعد اشاره میکند بعد از آن همه مشکلاتی که جامعه داشته این تندروی در برابر آن همه فشاری که زن در طول تاریخ متحمل شده لازم بوده تا جامعه به یک تعادل برسد. من گمان میکنم جامعهی ایران هم چنین شرایطی را از سر گذرانده و دیگر نیازی به عکس العمل تند نیست. من میبینم که به طور مثال همسر من از پدر خودشان بهتر عمل میکنند و پسرم هم از پدرش بهتر، پس دلیلی نمیبینم به عنوان یک زن مثل مادربزرگ همسرم عمل کنم. هرچند هنوز آثاری از پدران و مادرانمان در ما هست اما من خوش بین هستم و فکر میکنم لازم نیست عکس العملها به تندی گذشته ... ماتیکانداستان ۱۳:۰۲ ۱۳۹۵/۱۰/۰۸ 📢می ماند با جان عروسکها … یزدانی خرم: انگار سرنوشت این دختر به پدرش گره خورده بود …جوان مرگی …دنیا فنی زاده عروسک گردانی که جان به شخصیتهای جذابی چون کلاه قرمزی و پسرخاله داد و برای من و صد هزار چون من تکههای شیرینی ساخت از جهان رفت …در این صبح بارانی دی ماه این زن هنوز جوان به خاطر سرطان عجیب «دست» بی جان شد … او «ارباب عروسک» هایی بود که در سال هایی سخت و در شوره زار تلویزیون ایران جانی یکه بودند برای امثال من …ما هیچ وقت او را ندیدیم که هنرش و کارش غیاب اش بود … «روح عروسکها» …پدرش هم پرویز فنی زاده کوتاه زیست و چه گره خورده گی تلخی …نمی خواهم شعر و مرثیه بنویسم …ما به حکم قانون زمان او را فراموش خواهیم کرد چند صباحی بعد، اما او رندانه با جان و تصویر عروسکهای اش در ذهن ما خواهد زیست … «جان عروسکها» …و این استعارهی بزرگ غیاب همیشه گی دنیا فنی زاده خواهد بود …متولد سال چهل و شش و بی جان شده در سال نود و پنج …. ... ماتیکانداستان ۱۳:۰۲ ۱۳۹۵/۱۰/۰۸ 📢می ماند با جان عروسکها …. 👇👇👇 ماتیکانداستان ۱۲:۵۴ ۱۳۹۵/۱۰/۰۸ دنیا فنی زاده، عروسک گردان کلاه قرمزی و دختر بازیگر توانا زنده یاد پرویز فنی زاده، درگذشت روحش شاد. ماتیکانداستان ۰۶:۵۹ ۱۳۹۵/۱۰/۰۸ که من از طریق شخصی محافظت میشوم؛ نویسندهای که رابطهاش با نازیها خوب بود و به نازیها مشورت میداد که چه کسانی را دستگیر کنند بعدها مطلع و قانع شدم که آن شخص به نازیها گفته بود که من یک ایتالیایی هستم و آنها نمیتوانستند با من کاری داشته باشند و بنابراین آنها در هفتههای اول با من کاری نداشتند. کمی بعد مجبور شدم که پنهان شوم. اما علت آنکه چرا من با اینکه میدانستم در خطر بودم، اینقدر طولانی در وین ماندم، این است که من در آن زمان خیلی به مساله توده و قدرت علاقهمند بودم و حالا موقعیتی پیش آمده بود که در این ماهها یک توده با مقاصد کاملا خصمانه را در واقعیت تجربه کنم. من همیشه در خیابان بودم و این مهاجمان را نگاه میکردم، البته با تنفر و انزجار. قبلا در بین تودهها بودم، منظورم از این تودهها، احزاب سوسیالیستی است که در آنها به عنوان یک جوان، شرکت فعالی داشتم. تجربه من از توده، خیلی قبلتر و در آغاز جنگ جهانی اول، اتفاق افتاد. این خیلی جالب است، ما تازه از انگلستان به اتریش آمده بودیم و انگلیسی هم حرف میزدیم و در «بادن بیوین» (شهری در اتریش) بودیم و آنجا گروه موسیقی کورکاپله (Kurkapelle) مینواختند و اسم رهبر آنها کنراث بود. در فواصل بین جنگ، خبرهای اعلانهای جنگ را میخواندند و بعد کنراث برای همیشه رهبری مو ... ماتیکانداستان ۰۶:۵۹ ۱۳۹۵/۱۰/۰۸ 📢اجازه ندادم هیتلر به من دیکته کند که به چه زبانی بنویسم کانتی، برنده بلغار نوبل ادبیات: ◀وقتی که پدر و مادرم از تحصیل در وین به بلغارستان برگشتند باهم آشنا و عاشق هم شدند؛ چراکه خاطرات مشترکی از وین داشتند و با همدیگر به زبان آلمانی صحبت میکردند. و میدانید ما بچهها در بلغارستان از صحبتهای آنها چیزی نمیفهمیدیم. چون من در سالهای نخست زندگیام اسپانیایی صحبت میکردم، زبان بلغاری را در محیط اطرافم میشنیدم و از پدر و مادرم هم زبان آلمانی میشنیدم که نمیخواستند به من یاد بدهند، اصطلاحا آن زبان محرمانه آنان بود؛ بنابراین من از بچگی زبان آلمانی را میشنیدم و برایم ترسآور بود به زبانی نزدیک شوم که چیزی از آن نمیفهمیدم و بر همین اساس همیشه هنگام صحبتکردن پدر و مادرم به زبان آلمانی به اتاق دیگری میرفتم و این نوای موسیقیگونه آلمانی برای من بهطور سیستماتیک و مداوم، تکرار میشد، بدون آنکه از آن چیزی بفهمم. بعدها در سن هفت سالگی در انگلیس، پدرم مرد و مادرم که دیگر همصحبت آلمانیاش را از دست داده بود، نمیتوانست با زبان محبوبش با کسی صحبت کند و بعد خیلی سریع آلمانی را به من یاد داد تا به اصطلاح من جایگزین پدر بهعنوان همصحبت او شوم. من نخست ... ماتیکانداستان ۰۱:۳۵ ۱۳۹۵/۱۰/۰۸ صاحبخانهی مسن و دنیادیده متوجه شد مدتی است تقویم را نگاه میکنم آمد کنارم از او پرسیدم این نقاشی چیست. گفت صحنهای از شاهنامه است که در آن رستم پس از کشتن سهراب او را در آغوش گرفته. در نگاهش غروری بود که میگفت «چه طور نمیدانید؟» فکر کردم ایرانیها مثل ما ترکها نیستند که به خاطر گرایش به غرب شاعران و افسانههای قدیمیشان را فراموش کرده باشند. به خصوص شاعرانشان را فراموش نمیکنند. صاحبخانه با غرور بیشتری گفت: «اگر برایتان جالب است فردا شما را ببرند کاخ گلستان. این نقاشی هم از آنجاست. نسخههای دستنویس مصور و کتابهای قدیمی زیادی آنجا هست.». در آخرین عصر اقامتم در تهران مراد مرا به کاخ گلستان برد. باغی بزرگ و کاخی کوچک در بین درختان دیدم که مرا به یاد کاخ ایهلامور که نزدیک داروخانهی پدرم بود انداخت …📒زنی با موهای قرمز. ... ماتیکانداستان ۰۱:۳۲ ۱۳۹۵/۱۰/۰۸ «زنی با موهای قرمز» تازهترین رمان اورهان پاموک است که نشر نون به تازگی روانه کتابفروشیها کرده است رمانی با نشانههای ایرانی …. ماتیکانداستان ۱۸:۴۴ ۱۳۹۵/۱۰/۰۷ 📢نامه انتقادی اصغر فرهادی به رئیس جمهوری. آقای دکتر حسن روحانی، رئیسجمهور محترم سلام. امروز گزارش تکاندهنده زندگی مردان، زنان و کودکانی را که در گورهای یکی از قبرستانهای اطراف تهران شبهای سرد را به صبح میرسانند خواندم و اکنون سراسر وجودم شرم است و بغض. به بهانه این نامه به شما، قصد دارم همه آنانکه در این سرزمین و در این سی و چند سال مسئولیتی داشته و دارند را سهیم این شرمساری کنم …میدانم که عدهای سیاستباز اینگونه گزارشها و خبرها را دستاویزی خواهند کرد برای گرم کردن تنور بازیهای فرساینده سیاسی و انتخاباتی اما افسوس که گرمای این تنور، تن رنجور کودکان، زنان و مردانی را که شبها در گوشه قبرها، لابهلای درختان پارکها و زیر پلها به خواب میروند گرم نخواهد کرد …در این گزارش نام یکی از کسانی که شبهای سرد استخوانسوز را در گوشه گوری نشسته به صبح میرساند و به تعبیر تلخ گزارشگر مرگ را زندگی میکند، «آرمان» است. این نام مرا رها نمیکند. «آرمان» گم شدهای که در گور پیدایش کردهاند. شرم بر ما …در تاریخ خواندهایم که گاهی حاکمان با لباس مبدل به میان مردمان میرفتهاند تا به دور از محافظان و ملازمان و متملقان گوشهای از درد و رنج مردم را بیواسطه درک کنند. پیشنهاد ... ماتیکانداستان ۱۸:۱۱ ۱۳۹۵/۱۰/۰۷ 📢خط قرمزهای بی رنگ در کتاب 1905_26698.pdf ( 400.7 KB ) دانلود و مشاهده در تلگرام مطلب روزنامه جوان که به گفته مدیر نشر آموت به لغو مجوز یکی از کتابهای این نشر انجامید …. ماتیکانداستان ۱۷:۱۶ ۱۳۹۵/۱۰/۰۷ یوسف علیخانی مدیر نشرآموت از لغومجوز کتابی از این نشر خبرداد وی با کنایه از سرعت عمل اداره کتاب گفته که تنها سه روز پس از چاپ مطلبی در روزنامه جوان علیه کتاب مزبور آن را ممنوع کردهاند. ماتیکانداستان ۱۳:۱۶ ۱۳۹۵/۱۰/۰۷ 📢 درسهایی درباره نوشتن رمان. ◀وقتی «او» را شناختیم، باید دقیق پاسخ دهیم که چه میخواهد البته در اینجا منظور خواستههای کلی و ذهنی نیست. مثلا خواستن آرامش یا شجاعت، چیزی کلی و ذهنی است، اما باید مصداقی و عینی سخن گفت؛ برای مثال، احمد برای رسیدن به آرامش، ازدواج با سمیرا را میخواهد …◀در همین مبحث آرزو که میخواهیم بگوییم شخصیت اصلی چه میخواهد، بحث خمیدگی آرزو را داریم. برای مثال ممکن است داستاننویس بخواهد این مفهوم را بیان کند که آرزویی که شخصیت اصلی در سر میپروراند، فایدهای برای او ندارد. مثلا آرامشی که با ازدواج به دست نمیآید و اصلا ممکن است رمان به این بپردازد که سمیرا موجب آرامش احمد نیست و ازدواج این دو نفر برای احمد آرامشی را در پی نخواهد داشت. در چنین رمانی خواننده در ابتدا فکر میکند رمان درباره رسیدن احمد به سمیراست، اما در ادامه داستان شکل دیگری به خود میگیرد …◀این که شخصیت به آرزویش برسد، لزومی ندارد و مربوط به پایانبندی رمان است که این مبحث، خودش مسئله دیگری است …◀درباره پرسشهای بنیادین «او کیست» و «چه میخواهد» بیشتر فکر کنید …◀پرسش سوم این است: «چرا میخواهد». واژگان اصلی در این بخش، ضعف و نیاز است. هر رمانی درباره حرکت قهرمان از نقطهای به نقطه دیگ ... ماتیکانداستان ۱۷:۴۸ ۱۳۹۵/۱۰/۰۶ 📚نشرافق به زودی «آناتومی افسردگی» رمان تازه محمد طلوعی را منتشرمی کند مرورگر شما از ویدیو پشتیبانی نمیکند. Video file ( 00:59, 5.9 MB ) دانلود و مشاهده در تلگرام برشی از این کتاب را باصدای پانته آ پناهیها بشنوید. بازفرستی این ویدئو، ماتیکان داستان را به دوستانتان بشناسانید ماتیکانداستان ۱۷:۲۸ ۱۳۹۵/۱۰/۰۶ 📢ناشر کیلوییفروش. محمود کاشیچی (۱۳۰۱-۱۳۹۳ ش) ناشر، کتابفروش و موزع بود در سال ۱۳۲۴ کتابفروشی گوتنبرگ را در مشهد تأسیس کرد و بعدها با همین نام انتشاراتی و کتابفروشی دیگری در تهران برپا کرد. او مدتی کتابهایی از شوروی وارد میکرد و میفروخت. او در عالم نشر صاحب ایدۀ فروش کیلویی کتاب است. قضیه از این قرار است که در سال ۱۳۴۰ اوضاع اقتصادی ایران وخیم بود و انبار ناشران و موزعان پر از کتابهای فروشنرفته. در این فضا، کاشیچی به فکر میافتد کتاب را کیلویی بفروشد: «چند بار چند کتاب را وزن کردم و قیمت واقعی یک کیلو کتاب را حساب کردم، قیمت کاغذ، چاپ، صحافی، حقالتألیف و… بهطور متوسط به رقم کیلویی شش تومان برای کتابهای مختلف رسیدم… صبح روز حراج… گفتم تلفنی بزنم به گوتنبرگ و ببینم چه خبر است. گفتند آقای کاشیچی خودت را هرچه زودتر برسان که وضع خیلی خراب است… صحنه را فراموش نمیکنم: ازدحام جمعیت و ترازویی که کفههایش متصلا بالا و پایین میرفت.» (گفتوگو با محمود کاشیچی، «تاریخ شفاهی نشر ایران» (ویراست دوم)، بهکوشش عبدالحسین آذرنگ و علی دهباشی، تهران: ققنوس، ۱۳۹۳، ص ۱۵۹). گوتنبرگ در سال ۱۳۸۰ هم با همراهی ناشران دیگر کار فروش کیلویی کتاب را شروع کرد که این اقدام م ... ماتیکانداستان ۱۷:۲۷ ۱۳۹۵/۱۰/۰۶ 📢ناشر کیلوییفروش. سری «مشاهیر نشر کتاب ایران»، کتاب «محمود کاشیچی» منتشر شده است محمود کاشیچی (۱۳۰۱-۱۳۹۳ ش) ناشر، کتابفروش و موزع بود …. 👇👇👇 ماتیکانداستان ۱۴:۱۶ ۱۳۹۵/۱۰/۰۶ میرود تا چشمه سبز. زنبور مینشیند روی شانهاش. می لرزد شانه میکشد. زنبور میپرد. می رود. فانوس کشان بر کپه کپههای خاک، که بستر گلهای آب سپرده، می خوابد با زنبوری مرده …. 📒باغ ملی/برنده جایزه گلشیری ماتیکانداستان ۱۳:۳۰ ۱۳۹۵/۱۰/۰۶ 📷این فرتور زنده یادان بیژن الهی و کاظم رضا را در کنار هم نشان میدهد این فرتور و دیگر مطالب ماتیکان داستان برای دیگران، باعث دیده شدن مطالب ما خواهدشد، با مهر ماتیکانداستان ۱۳:۱۸ ۱۳۹۵/۱۰/۰۶ 📢بنیادگذار «لوح»، نخستین کسی که نشریه اختصاصی داستان منتشر کرد مدرس صادقی: کاظم رضا اولین نفری بود که به این فکر افتاد که یک مجموعهای فراهم کند که فقط «قصه» باشد و دربارهی «قصه» باشد و نمونههایی که از «لوح» به جا مانده است نشان میدهد که در انتخاب و کنار هم گذاشتن قصهها هم هیچ سلیقهای اعمال نمیکرد و هیچ «نظر» و «ایده» ای تحمیل نمیکرد. فقط دستی به سر و گوش قصهها میکشید که آن هم منحصر بود به راست و ریس کردن رسمالخط قصهها که همه را یکدست میکرد و رسمالخطی که به کار میبرد رسمالخطی بود نزدیک به زبان گفتار و مشابه همان رسمالخطی که در مجلهی «اندیشه و هنر» به کار میرفت کاری به خود قصهها نداشت. اصل برای او قصه بود، نه قصهنویس. بدون این که بخواهد هیچ ایده و تئوری و ادعایی را در قصهنویسی پیش بکشد و سلیقه و شیوه و نگرش خاصی را به مخاطبان قصهها تحمیل کند. (منبع: داستان همشهری، دی ماه ٩۵). ... ‹ 71 72 73 74 75 76 77 ›
ماتیکانداستان ۲۲:۳۱ ۱۳۹۵/۱۰/۰۸ 📢مصاحبه با پاموک. در گفتگوی خشایار جنیدی با پاموک مرورگر شما از ویدیو پشتیبانی نمیکند. Video file ( 24:33, 66.0 MB ) دانلود و مشاهده در تلگرام
ماتیکانداستان ۲۰:۰۳ ۱۳۹۵/۱۰/۰۸ 📌داستانک. باران. ✒حسن شیردل باران نمیبارد. عبد نباریدن باران را باور داری. ابرهای سیاه لزج، ریواس بسته، آبی آسمان را دزدیدهاند. مثل آسفالت سیاه خیابان که چند لایگی شان نفسی به جان زمین باقی نگذاشته. فکر میکنی مثل تن آسفالتها، قیر پاشیدهای. فکر میکنی چیزی روی عنبیههای رنگی چشمت لزج بسته. از جایی که رفتهای، جای رفته را برمی گردی. تکرار مثل شیر هر روز خورده مادر، دندان شیری شده است و قرار افتادن ندارد. قرار بهم زدن تکرار روزمرگی را، دچار شدهای. ...
ماتیکانداستان ۱۳:۴۶ ۱۳۹۵/۱۰/۰۸ 📢دوره تندرویهای فمینیستی گذشته است حاج دایی، داستان نویس: ◀به معنایی که در ایران تعریف میشود فمینیست نیستم. در ایران گمان میکنم همان طور که روشن فکری را به عنوان یک توهین به فردی نسبت میدهند فمینیست را هم با همان نگاه میبینند. اما به این معنا که در جامعه زن و مرد از حقوق برابر برخوردار باشند، بله، به این معنا من فمینیست هستم …◀من دیدگاه فراجنسیتی دارم. برای من معنای انسانیت مهم است و مهم نیست که زن این انسانیت را دارد یا مرد …◀در کتاب «جان شیفته»، رومن رولان میگوید در یک دورهای زنان فرانسه خیلی تندرو شدند، بعد اشاره میکند بعد از آن همه مشکلاتی که جامعه داشته این تندروی در برابر آن همه فشاری که زن در طول تاریخ متحمل شده لازم بوده تا جامعه به یک تعادل برسد. من گمان میکنم جامعهی ایران هم چنین شرایطی را از سر گذرانده و دیگر نیازی به عکس العمل تند نیست. من میبینم که به طور مثال همسر من از پدر خودشان بهتر عمل میکنند و پسرم هم از پدرش بهتر، پس دلیلی نمیبینم به عنوان یک زن مثل مادربزرگ همسرم عمل کنم. هرچند هنوز آثاری از پدران و مادرانمان در ما هست اما من خوش بین هستم و فکر میکنم لازم نیست عکس العملها به تندی گذشته ...
ماتیکانداستان ۱۳:۰۲ ۱۳۹۵/۱۰/۰۸ 📢می ماند با جان عروسکها … یزدانی خرم: انگار سرنوشت این دختر به پدرش گره خورده بود …جوان مرگی …دنیا فنی زاده عروسک گردانی که جان به شخصیتهای جذابی چون کلاه قرمزی و پسرخاله داد و برای من و صد هزار چون من تکههای شیرینی ساخت از جهان رفت …در این صبح بارانی دی ماه این زن هنوز جوان به خاطر سرطان عجیب «دست» بی جان شد … او «ارباب عروسک» هایی بود که در سال هایی سخت و در شوره زار تلویزیون ایران جانی یکه بودند برای امثال من …ما هیچ وقت او را ندیدیم که هنرش و کارش غیاب اش بود … «روح عروسکها» …پدرش هم پرویز فنی زاده کوتاه زیست و چه گره خورده گی تلخی …نمی خواهم شعر و مرثیه بنویسم …ما به حکم قانون زمان او را فراموش خواهیم کرد چند صباحی بعد، اما او رندانه با جان و تصویر عروسکهای اش در ذهن ما خواهد زیست … «جان عروسکها» …و این استعارهی بزرگ غیاب همیشه گی دنیا فنی زاده خواهد بود …متولد سال چهل و شش و بی جان شده در سال نود و پنج …. ...
ماتیکانداستان ۱۲:۵۴ ۱۳۹۵/۱۰/۰۸ دنیا فنی زاده، عروسک گردان کلاه قرمزی و دختر بازیگر توانا زنده یاد پرویز فنی زاده، درگذشت روحش شاد.
ماتیکانداستان ۰۶:۵۹ ۱۳۹۵/۱۰/۰۸ که من از طریق شخصی محافظت میشوم؛ نویسندهای که رابطهاش با نازیها خوب بود و به نازیها مشورت میداد که چه کسانی را دستگیر کنند بعدها مطلع و قانع شدم که آن شخص به نازیها گفته بود که من یک ایتالیایی هستم و آنها نمیتوانستند با من کاری داشته باشند و بنابراین آنها در هفتههای اول با من کاری نداشتند. کمی بعد مجبور شدم که پنهان شوم. اما علت آنکه چرا من با اینکه میدانستم در خطر بودم، اینقدر طولانی در وین ماندم، این است که من در آن زمان خیلی به مساله توده و قدرت علاقهمند بودم و حالا موقعیتی پیش آمده بود که در این ماهها یک توده با مقاصد کاملا خصمانه را در واقعیت تجربه کنم. من همیشه در خیابان بودم و این مهاجمان را نگاه میکردم، البته با تنفر و انزجار. قبلا در بین تودهها بودم، منظورم از این تودهها، احزاب سوسیالیستی است که در آنها به عنوان یک جوان، شرکت فعالی داشتم. تجربه من از توده، خیلی قبلتر و در آغاز جنگ جهانی اول، اتفاق افتاد. این خیلی جالب است، ما تازه از انگلستان به اتریش آمده بودیم و انگلیسی هم حرف میزدیم و در «بادن بیوین» (شهری در اتریش) بودیم و آنجا گروه موسیقی کورکاپله (Kurkapelle) مینواختند و اسم رهبر آنها کنراث بود. در فواصل بین جنگ، خبرهای اعلانهای جنگ را میخواندند و بعد کنراث برای همیشه رهبری مو ...
ماتیکانداستان ۰۶:۵۹ ۱۳۹۵/۱۰/۰۸ 📢اجازه ندادم هیتلر به من دیکته کند که به چه زبانی بنویسم کانتی، برنده بلغار نوبل ادبیات: ◀وقتی که پدر و مادرم از تحصیل در وین به بلغارستان برگشتند باهم آشنا و عاشق هم شدند؛ چراکه خاطرات مشترکی از وین داشتند و با همدیگر به زبان آلمانی صحبت میکردند. و میدانید ما بچهها در بلغارستان از صحبتهای آنها چیزی نمیفهمیدیم. چون من در سالهای نخست زندگیام اسپانیایی صحبت میکردم، زبان بلغاری را در محیط اطرافم میشنیدم و از پدر و مادرم هم زبان آلمانی میشنیدم که نمیخواستند به من یاد بدهند، اصطلاحا آن زبان محرمانه آنان بود؛ بنابراین من از بچگی زبان آلمانی را میشنیدم و برایم ترسآور بود به زبانی نزدیک شوم که چیزی از آن نمیفهمیدم و بر همین اساس همیشه هنگام صحبتکردن پدر و مادرم به زبان آلمانی به اتاق دیگری میرفتم و این نوای موسیقیگونه آلمانی برای من بهطور سیستماتیک و مداوم، تکرار میشد، بدون آنکه از آن چیزی بفهمم. بعدها در سن هفت سالگی در انگلیس، پدرم مرد و مادرم که دیگر همصحبت آلمانیاش را از دست داده بود، نمیتوانست با زبان محبوبش با کسی صحبت کند و بعد خیلی سریع آلمانی را به من یاد داد تا به اصطلاح من جایگزین پدر بهعنوان همصحبت او شوم. من نخست ...
ماتیکانداستان ۰۱:۳۵ ۱۳۹۵/۱۰/۰۸ صاحبخانهی مسن و دنیادیده متوجه شد مدتی است تقویم را نگاه میکنم آمد کنارم از او پرسیدم این نقاشی چیست. گفت صحنهای از شاهنامه است که در آن رستم پس از کشتن سهراب او را در آغوش گرفته. در نگاهش غروری بود که میگفت «چه طور نمیدانید؟» فکر کردم ایرانیها مثل ما ترکها نیستند که به خاطر گرایش به غرب شاعران و افسانههای قدیمیشان را فراموش کرده باشند. به خصوص شاعرانشان را فراموش نمیکنند. صاحبخانه با غرور بیشتری گفت: «اگر برایتان جالب است فردا شما را ببرند کاخ گلستان. این نقاشی هم از آنجاست. نسخههای دستنویس مصور و کتابهای قدیمی زیادی آنجا هست.». در آخرین عصر اقامتم در تهران مراد مرا به کاخ گلستان برد. باغی بزرگ و کاخی کوچک در بین درختان دیدم که مرا به یاد کاخ ایهلامور که نزدیک داروخانهی پدرم بود انداخت …📒زنی با موهای قرمز. ...
ماتیکانداستان ۰۱:۳۲ ۱۳۹۵/۱۰/۰۸ «زنی با موهای قرمز» تازهترین رمان اورهان پاموک است که نشر نون به تازگی روانه کتابفروشیها کرده است رمانی با نشانههای ایرانی ….
ماتیکانداستان ۱۸:۴۴ ۱۳۹۵/۱۰/۰۷ 📢نامه انتقادی اصغر فرهادی به رئیس جمهوری. آقای دکتر حسن روحانی، رئیسجمهور محترم سلام. امروز گزارش تکاندهنده زندگی مردان، زنان و کودکانی را که در گورهای یکی از قبرستانهای اطراف تهران شبهای سرد را به صبح میرسانند خواندم و اکنون سراسر وجودم شرم است و بغض. به بهانه این نامه به شما، قصد دارم همه آنانکه در این سرزمین و در این سی و چند سال مسئولیتی داشته و دارند را سهیم این شرمساری کنم …میدانم که عدهای سیاستباز اینگونه گزارشها و خبرها را دستاویزی خواهند کرد برای گرم کردن تنور بازیهای فرساینده سیاسی و انتخاباتی اما افسوس که گرمای این تنور، تن رنجور کودکان، زنان و مردانی را که شبها در گوشه قبرها، لابهلای درختان پارکها و زیر پلها به خواب میروند گرم نخواهد کرد …در این گزارش نام یکی از کسانی که شبهای سرد استخوانسوز را در گوشه گوری نشسته به صبح میرساند و به تعبیر تلخ گزارشگر مرگ را زندگی میکند، «آرمان» است. این نام مرا رها نمیکند. «آرمان» گم شدهای که در گور پیدایش کردهاند. شرم بر ما …در تاریخ خواندهایم که گاهی حاکمان با لباس مبدل به میان مردمان میرفتهاند تا به دور از محافظان و ملازمان و متملقان گوشهای از درد و رنج مردم را بیواسطه درک کنند. پیشنهاد ...
ماتیکانداستان ۱۸:۱۱ ۱۳۹۵/۱۰/۰۷ 📢خط قرمزهای بی رنگ در کتاب 1905_26698.pdf ( 400.7 KB ) دانلود و مشاهده در تلگرام مطلب روزنامه جوان که به گفته مدیر نشر آموت به لغو مجوز یکی از کتابهای این نشر انجامید ….
ماتیکانداستان ۱۷:۱۶ ۱۳۹۵/۱۰/۰۷ یوسف علیخانی مدیر نشرآموت از لغومجوز کتابی از این نشر خبرداد وی با کنایه از سرعت عمل اداره کتاب گفته که تنها سه روز پس از چاپ مطلبی در روزنامه جوان علیه کتاب مزبور آن را ممنوع کردهاند.
ماتیکانداستان ۱۳:۱۶ ۱۳۹۵/۱۰/۰۷ 📢 درسهایی درباره نوشتن رمان. ◀وقتی «او» را شناختیم، باید دقیق پاسخ دهیم که چه میخواهد البته در اینجا منظور خواستههای کلی و ذهنی نیست. مثلا خواستن آرامش یا شجاعت، چیزی کلی و ذهنی است، اما باید مصداقی و عینی سخن گفت؛ برای مثال، احمد برای رسیدن به آرامش، ازدواج با سمیرا را میخواهد …◀در همین مبحث آرزو که میخواهیم بگوییم شخصیت اصلی چه میخواهد، بحث خمیدگی آرزو را داریم. برای مثال ممکن است داستاننویس بخواهد این مفهوم را بیان کند که آرزویی که شخصیت اصلی در سر میپروراند، فایدهای برای او ندارد. مثلا آرامشی که با ازدواج به دست نمیآید و اصلا ممکن است رمان به این بپردازد که سمیرا موجب آرامش احمد نیست و ازدواج این دو نفر برای احمد آرامشی را در پی نخواهد داشت. در چنین رمانی خواننده در ابتدا فکر میکند رمان درباره رسیدن احمد به سمیراست، اما در ادامه داستان شکل دیگری به خود میگیرد …◀این که شخصیت به آرزویش برسد، لزومی ندارد و مربوط به پایانبندی رمان است که این مبحث، خودش مسئله دیگری است …◀درباره پرسشهای بنیادین «او کیست» و «چه میخواهد» بیشتر فکر کنید …◀پرسش سوم این است: «چرا میخواهد». واژگان اصلی در این بخش، ضعف و نیاز است. هر رمانی درباره حرکت قهرمان از نقطهای به نقطه دیگ ...
ماتیکانداستان ۱۷:۴۸ ۱۳۹۵/۱۰/۰۶ 📚نشرافق به زودی «آناتومی افسردگی» رمان تازه محمد طلوعی را منتشرمی کند مرورگر شما از ویدیو پشتیبانی نمیکند. Video file ( 00:59, 5.9 MB ) دانلود و مشاهده در تلگرام برشی از این کتاب را باصدای پانته آ پناهیها بشنوید. بازفرستی این ویدئو، ماتیکان داستان را به دوستانتان بشناسانید
ماتیکانداستان ۱۷:۲۸ ۱۳۹۵/۱۰/۰۶ 📢ناشر کیلوییفروش. محمود کاشیچی (۱۳۰۱-۱۳۹۳ ش) ناشر، کتابفروش و موزع بود در سال ۱۳۲۴ کتابفروشی گوتنبرگ را در مشهد تأسیس کرد و بعدها با همین نام انتشاراتی و کتابفروشی دیگری در تهران برپا کرد. او مدتی کتابهایی از شوروی وارد میکرد و میفروخت. او در عالم نشر صاحب ایدۀ فروش کیلویی کتاب است. قضیه از این قرار است که در سال ۱۳۴۰ اوضاع اقتصادی ایران وخیم بود و انبار ناشران و موزعان پر از کتابهای فروشنرفته. در این فضا، کاشیچی به فکر میافتد کتاب را کیلویی بفروشد: «چند بار چند کتاب را وزن کردم و قیمت واقعی یک کیلو کتاب را حساب کردم، قیمت کاغذ، چاپ، صحافی، حقالتألیف و… بهطور متوسط به رقم کیلویی شش تومان برای کتابهای مختلف رسیدم… صبح روز حراج… گفتم تلفنی بزنم به گوتنبرگ و ببینم چه خبر است. گفتند آقای کاشیچی خودت را هرچه زودتر برسان که وضع خیلی خراب است… صحنه را فراموش نمیکنم: ازدحام جمعیت و ترازویی که کفههایش متصلا بالا و پایین میرفت.» (گفتوگو با محمود کاشیچی، «تاریخ شفاهی نشر ایران» (ویراست دوم)، بهکوشش عبدالحسین آذرنگ و علی دهباشی، تهران: ققنوس، ۱۳۹۳، ص ۱۵۹). گوتنبرگ در سال ۱۳۸۰ هم با همراهی ناشران دیگر کار فروش کیلویی کتاب را شروع کرد که این اقدام م ...
ماتیکانداستان ۱۷:۲۷ ۱۳۹۵/۱۰/۰۶ 📢ناشر کیلوییفروش. سری «مشاهیر نشر کتاب ایران»، کتاب «محمود کاشیچی» منتشر شده است محمود کاشیچی (۱۳۰۱-۱۳۹۳ ش) ناشر، کتابفروش و موزع بود …. 👇👇👇
ماتیکانداستان ۱۴:۱۶ ۱۳۹۵/۱۰/۰۶ میرود تا چشمه سبز. زنبور مینشیند روی شانهاش. می لرزد شانه میکشد. زنبور میپرد. می رود. فانوس کشان بر کپه کپههای خاک، که بستر گلهای آب سپرده، می خوابد با زنبوری مرده …. 📒باغ ملی/برنده جایزه گلشیری
ماتیکانداستان ۱۳:۳۰ ۱۳۹۵/۱۰/۰۶ 📷این فرتور زنده یادان بیژن الهی و کاظم رضا را در کنار هم نشان میدهد این فرتور و دیگر مطالب ماتیکان داستان برای دیگران، باعث دیده شدن مطالب ما خواهدشد، با مهر
ماتیکانداستان ۱۳:۱۸ ۱۳۹۵/۱۰/۰۶ 📢بنیادگذار «لوح»، نخستین کسی که نشریه اختصاصی داستان منتشر کرد مدرس صادقی: کاظم رضا اولین نفری بود که به این فکر افتاد که یک مجموعهای فراهم کند که فقط «قصه» باشد و دربارهی «قصه» باشد و نمونههایی که از «لوح» به جا مانده است نشان میدهد که در انتخاب و کنار هم گذاشتن قصهها هم هیچ سلیقهای اعمال نمیکرد و هیچ «نظر» و «ایده» ای تحمیل نمیکرد. فقط دستی به سر و گوش قصهها میکشید که آن هم منحصر بود به راست و ریس کردن رسمالخط قصهها که همه را یکدست میکرد و رسمالخطی که به کار میبرد رسمالخطی بود نزدیک به زبان گفتار و مشابه همان رسمالخطی که در مجلهی «اندیشه و هنر» به کار میرفت کاری به خود قصهها نداشت. اصل برای او قصه بود، نه قصهنویس. بدون این که بخواهد هیچ ایده و تئوری و ادعایی را در قصهنویسی پیش بکشد و سلیقه و شیوه و نگرش خاصی را به مخاطبان قصهها تحمیل کند. (منبع: داستان همشهری، دی ماه ٩۵). ...