📚 داستان‌نویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکان‌داستان را به شیفتگان فرهنگِ ایران‌زمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکان‌داستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani


پدر گفت: «گفتم چی می‌خوانی؟» چشم‌هاش را کوچک کرد و از همان‌جا که ایستاده بود اتاق را دور زد

آیدین گفت: «بابا‌گوریو». پدر آهسته گفت: «این بابا‌گوریو چی هست؟». انگشت آیدین هنوز لای کتاب بود و بقیه انگشت‌هاش می‌لرزید. گفت: «زندگی یک پیر‌مرد». پدر گفت: «کی هست؟». آیدین گفت: «بابا‌گوریو». من خندیدم. پدر گفت: «خفه» و به آیدین گفت: «این بابا فلان چه کاره است؟». «ورمیشل می‌سازد». ...
  • گزارش تخلف

شاخه هنگامی که دستی برای چیدن گلش نزدیک می‌شود، می‌لرزد و به نظر می‌رسد در آن واحد هم می‌گریزد و هم تسلیم می‌شود

جسم آدمی نیز هنگامی که انگشتان اسرار‌آمیز مرگ بخواهند گل جان را بچینند، لرزشی از این گونه دارد. بینوایان. ویکتور‌هوگو.
  • گزارش تخلف

📢چگونه می‌توان نوبل ادبیات برنده شد؟. یک از جوایز نوبل سازمانی مربوط به خود دارد

سازمان مرتبط با نوبل ادبیات آکادمی سوییس است. هر سال آکادمی سوییس درخواست‌نامه معرفی نامزدهای نوبل ادبیات را به هزاران نفر ارسال می‌کند. این افراد برندگان گذشته جایزه، اعضای خود آکادمی، استادان ادبیات در سراسر جهان و صاحبان بنگاه‌های نویسندگی هستند. طی یک پروسه دو ماهه تعداد نامزدها به پنج عدد کاهش می‌یابد و بعد ماه‌ها سر ویژگی‌های نامزدهای نهایی بحث می‌شود. یک فرد تنها زمانی می‌تواند برنده نوبل ادبیات شود که حداقل یکبار در سالهای گذشته جزو نامزدهای نهایی بوده باشد. (منبع: عصر اندیشه به نقل از تارنمای بیگ تینک). ...
  • گزارش تخلف

ماتیکان داستان:

هر روز صبح زود، دو یابوی سیاه لاغر، یابو‌های تب‌لازمی که سرفه‌های عمیق خشک می‌کنند و دست‌های خشکیده آن‌ها منتهی به سم شده، مثل این که مطابق یک قانون وحشی دست‌های آن‌ها را بریده و در روغن داغ فرو کرده‌اند و دو طرف‌شان لش گوسفند آویزان شده، جلو دکان می‌آورند. مرد قصاب، دست خود را به ریش حنا‌بسته‌اش می‌کشد، اول لاشه گوسفند‌ها را با نگاه خریداری ور‌انداز می‌کند، بعد دو تا از آن‌ها را انتخاب می‌کند، دنبه آن‌ها را با دستش وزن می‌کند، بعد می‌برد وبه چنگک دکانش می‌آویزد. برشی از بوف کور. صادق هدایت. ...
  • گزارش تخلف

حکمت سبیل دلش پر بود، و لای حرفهایش گاهی تکه‌ای هم به من می‌انداخت.. می دانستم تقصیر خودم است

لباسی به احمد پوشانده بودم که برایش خیلی گشاد بود. فقط احساس می‌کردم کنف شده‌ام و سخت پشیمان بودم. وقتی آدم بی رویه به کسی احترام بگذارد که اندازه‌اش نیس کنف می‌شود …. از کتاب تماما مخصوص. عباس معروفی. ...
  • گزارش تخلف

📢خشم ساعدی از تلویزیون ملی. دعوای حق تالیف ندارم

می‌دانم در این خطه هیچ حقوقی نیست تا چه رسد به حق مولف! ولی اندک حرمتی به دیگران قائل شوید و من تقاضا نمی‌کنم و بطور جدی می‌خواهم که اعلام کنید چرت و پرت‌های بنده را به اختیار خودتان، و بله انتخاب خودتان، برای پرکردن برنامه انتخاب کرده‌اید. و من در این مورد هیچ خبری نداشتم. اگر این کار را نکنید، من از طریق Pen Club به همه‌ی اهل قلم دنیا خبر خواهم داد، آبروی شما را خواهم برد، آبروی خودم را حفظ خواهم کرد. |بخشی از نامه‌ی غلامحسین ساعدی به رضا قطبی، و خشم او بابت سوءاستفاده‌ی تلویزیون ملی از آثار او|. ...
  • گزارش تخلف