پاچه‌ی شلوارم را بالا زدم و زانوی ورم‌کرده‌ام را به او نشان دادم، بعد از این‌که پاچه‌ی شلوارم را دوباره پایین کشیدم، با انگشت اشار

پاچه‌ی شلوارم را بالا زدم و زانوی ورم‌کرده‌ام را به او نشان دادم ، بعد از این‌که پاچه‌ی شلوارم را دوباره پایین کشیدم ، با انگشتِ اشاره‌ی دستِ راستم ، سمتِ چپِ سینه‌ام را به او نشان دادم.
گفتم : « اینجا هم وضعش خراب است ! »
گفت : « خدای من ! یعنی قلبت ناراحت است ؟»
گفتم : «بله ، قلبم !»
گفت : « من فوراً به دکتر درومرت تلفن می‌زنم و خواهش می‌کنم تو را در مطبش بپذیرد . او بهترین متخصص قلبی است که ما داریم!»
گفتم:«نه! منظورم را درست متوجه نشدی ! من نیازی به معالجه‌ی دکتر درومرت ندارم ! »
گفت:«خودت گفتی که قلبت ناراحت است !»
_« شاید بهتر بود می‌گفتم روانم ، عواطف و درونم...اما واژه‌ی قلب به نظرم مناسب‌تر رسید ...»

عقاید_یک_دلقک
هانریش_بل