📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
… پس همین را داشته باشید (یک الفمغز کذایی را) تا کمی هم به چوب بپردازیم. این هم از درخت مربوطه!
... پس همین را داشته باشید (یک الفمغزِ کذایی را) تا کمی هم به چوب بپردازیم. این هم از درختِ مربوطه! همین کاج که انداختهاند. تنها تنهاش به کار میرود، پوستکنده البته. ما نالهی یک ارّهی برقیی نواختراع را میشنویم، کُندهها را میبینیم که خُشک میکنند و میرَندند. این هم از تختهیی که قشر خواهد داد ـ به مدادِ ما که در نافِ کشوست (نیمکش هنوز). حضورش شناختیست در کُنده، کما که کنُده در درخت و درخت در بیشه و بیشه در دنیایی که همان بابا ساخت. به چیزی شناختنیست کاملاً یُدرَک و لا یوصَف، لا یوصَف، و بینام چنان خنده ـ در قاموسِ کسی که هیچوقتِ خدا ندیده چشمی خندان.
هم ازین قرار، کُلِّ ماجرا، از زغالِ متبلور، و آن کاجِ سرنگون گرفته تا این ماسماسَک، این حاکیی ماورا، به جلوه درمیاید یکجا. حیف که ذاتِ مداد ـ همین مدادِ مُجَسّم که دستگیرِ جان مداد میفتد دو سه آن ـ خَم میزند از قلم به یک نحوی! ولی جانِ ما غلط کرده مداد باشد، اَلَکی که نیست.
یک تکّه از حاکیی ماورا،
نوشته ولادیمیر نابوکُف، بهفارسیِ بیژن الهی
https://telegram.me/matikandastan
انجمن ماتیکان داستان