📚 داستانکی از کتاب «مکاشفه» (ملاقاتی) نوشته، سارا کیت از کتاب «پلک» سربازی از برج دیدبانی نگاه کرد و عکاسی را دید که بی خیال پیش م

📚 داستانکی از کتاب "مکاشفه " (ملاقاتی) نوشته، سارا کیت از کتاب "پلک " سربازی از برج دیدبانی نگاه کرد و عکاسی را دید که بی خیال پیش می‌آید. عکاس سه پایه اش را به دوش می کشید و هیچ توجهی به تابلوی منطقه ی نظامی و عکاسی ممنوع نکرد. هوا سرد بود و سرباز حوصله نداشت از دکل پایین بیاید. مگسک را تنظیم کرد و یک لحظه نفس در سینه اش حبس شد. تیرش خطا نرفت. که تلفن زنگ زد. _جک..... جک، خواهرت از شهر آمده بود تو را ببیند. همان که گفتی عکاس روزنامه است. فرستادمش سر پستت که غافلگیر شوی. 📚 https://telegram.me/HamsafarBaKetab📚