در این سه روز تعطیل فرصتی بود که روی آخرین داستان بلندم کار کنم روزی دوازده ساعت تا بخش هایی از داستان دوباره بازنگری شود

در این سه روز تعطیل فرصتی بود که روی آخرین داستان بلندم کار کنم روزی دوازده ساعت تا بخش هایی از داستان دوباره بازنگری شود. می خواستم تعلیق اش قوی تر شود. می خواستم دانش بیشتری به خواننده انتقال بدهم. می خواستم بهتر بنویسم.
اما ناگهان اتفاقی عجیب افتاد، قهرمان داستان سر به شورش برداشت و من به جای خالق داستان، پاسخگو به داستان شدم. قهرمان داستان فرمان هدایت داستان را از من می خواست.
او به من می گفت: تا کی می خواهی سرنوشت مرا به گونه ای بنویسی که نظر هم را به جز من جلب کند؟ مرا خلق کردی که برده ات باشم یا نماد تو در داستان زندگی خودم؟
با عصبانیت گفتم: من تورا ساختم و من برای تو تصمیم می گیرم.
گفت: تو به من شخصیت دادی. صفت دادی. دیگر نمی توانی در یک جای دیگر داستان ،این شخصیت را از بین ببری. مرا می توانی از بین ببریی ولی حق نداری شخصیت مرا تغییر دهی، اگر چنین کنی تو نویسنده من نیستی و من هم شخصیت داستان تو نیستم.
گفتم: تو از هیچ به وجود آمدی و هیچ هم هستی . اگر بخواهم این کار را می کنم تواختیاری نداری؟
خندید و گفت: بله من هیچ بودم و اختیاری نداشتم.وقتی تو مرا نوشتی همان زمان من از هیچ ،همه چیز شدم و تو به من اختیار دادی .اختیاری که تو را وادار می کند که درداستان من ،هر کجا که به من اشاره می کنی مرا آن جوری که هستم در نظر بگیری. نه آن طوری که دوست داری در آن صفحه باشم. وگرنه تو مجبوری به اول داستان من بازگردی و دوباره شخصیت مرا بنویسی و این چرخه باطله می تواند تا ابد ادامه پیدا کند و هیچگاه داستان من به پایان نرسد . شاید بهتر بگویم هیچ وقت داستان به درستی به پیش نرود که تا روزی به پایان برسد.
به طعنه گفتم: داستان تو؟
با غرور گفت: بله داستان من. اگر من نباشم . داستانی در کارنیست.
حق با او بود کمی آرام شدم باید با هم کنار می آمدیم پرسید : حالاچه کنم؟
خندید و گفت: یا من و داستانم را فراموش کن و بگذار به سر منشا، هیچ بازگردم و یا بگذار آنچه که از ابتدا در من گذاشتی کار خودش را در داستان بکند.
گفتم: دوست ندارم دنباله رو تو باشم.. اختیار را می خواهم.
گفت پس داستان مرا ننویس. یکی دیگر را از هیچ بیاور. من نباشم بهتر از این است که من و تو هر دو سرگردان باشیم.
گفتم: خسته شدم
گفت انتخاب خودت بود من که نگفتم مرا بنویس.
حق با او بود بر او نمی توانستم خرده بگویم . مشکل ، مشکل من است.
شاید بهترین کار این باشد که کاررا تعطیل کنم و بشینم و دوباره فکرکنم که برای چه ساختمش.
ایرج فاضل بخششی دوم آبان ماه 1394