بساط پت و پهنی چیده بودم، سردی هوا و درد مزمن کلیه‌ام ضرورتی پیش آورد (ضرورت برای …) که نتوانستم حتا از همسایه‌ها یا حتا از رهگذرا

بساط پت و پهنی چیده بودم،سردی هوا و درد مزمن کلیه ام ضرورتی پیش آورد (ضرورت برای...)که نتوانستم حتا از همسایه ها یا حتا از رهگذران بخواهم چشم شان به بساط باشد،رفت و برگشتم به منزل،یک ربعی زمان برد.
همه ای این پانزده دقیقه را به این فکر میکردم که چند نفر با خیال راحت به همدیگر کتاب تعارف میکنند و هر کی هر چی میخواسته،بر داشته ورفته!!
خوشبختانه وقتی بر گشتم همه چیز سر جایش بود!!
هیچ وقت از این همه بی علاقگی مردم به کتاب خوشحال نشده بودم!
ظهور و سقوط یک کتابفروش:
اثر حشمت الله ناصری.