داء الصدف ترس‌هائیه که نسل به نسل به آدم ارث می‌رسه، فکرش رو بکن، پدر پدر پدر پدربزرگ تو یه روز از خونش میاد بیرون، می‌بینه سر گذر

داءُ الصدف ترس‌هائیه که نسل به نسل به آدم ارث می‌رسه، فکرش رو بکن، پدرِ پدرِ پدرِ پدربزرگ تو یه روز از خونش میاد بیرون، می‌بینه سرِ گذر، یه تپه از جمجمه، از دست و پای مردم، توی محله‌ش درست کردن... خیال می‌کنی اون چیکار می‌کنه؟ داد می‌کشه؟ می‌زنه خودش رو می‌کشه؟ نه، رنگش می‌پره، شاید هم می‌ره یه گوشه، شکمشو مشت می‌کنه و بالا می‌آره، چشماش پرِ اشک می‌شه... بعد وقتی بچه‌دار می‌شه فقط خوشگلیش نیست که به بچه ارث می‌رسه، ترسش هم هست، آره...

از: بیژن نجدی؛ گیاهی در قرنطینه (مجموعه‌ی یوزپلنگان... ص: 82)