📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
با هالیوود کارها دشوار نیست*. من از الان دارم دعا میکنم که خدا خودش به خیر بگذرونه
با هالیوود کارها دشوار نیست*
@matikandastan
آیدین سیارسریع: ظاهرا قرار است آمریکاییها فیلم سینمایی «مولانا» را از سال بعد کلید بزنند و شایعهای هم وجود دارد که قرار است لئوناردودیکاپریو در مقام مولانا ایفای نقش کند. من از الان دارم دعا میکنم که خدا خودش به خیر بگذرونه. تجربه نشون داده هالیوود روی هر شخصیت بزرگی که دست گذاشته روح اون بنده خدا به شدت در تنگنا قرار گرفته و البته هیچ کاری هم از دستش بر نمیاومده جز این که شبها بیاد تو خواب سازندگان فیلم، لعن و نفرین کنه.
یادم نمیره دو سال پیش فیلم حضرت نوح(ع) رو با بازی راسل کرو ساخته بودن و پیامبر خدا رو به چه شکل نشون داده بودن. انگار کارگردان راسل کرو رو آورده سر فیلمبرداری بهش گفته راسل جان! تو همون گلادیاتور باش، فقط گاهی با خدای خودت راز و نیاز کن. احتمالا داستان فیلم مولانا هم اینجوری میشه که حضرت همینطور که دارن تدریس میکنن میبینن یک پیر آشفته حال سرخ رویی شبیه به سوپرمن با مشتهای گره کرده داره تو آسمون پرواز میکنه و به سمت مدرسه مولانا میاد. مولانا از یکی از شاگردانش می پرسه: این کیه که اینجا برای من داره شاخ بازی در میاره؟ شاگرد میگه: استاد، این شخص شمس پرنده است، قراره دنیا رو نابود کنه. بعد یک شخص مرموزی از کنار مولانا رد میشه و میگه: save the world rumi ! مولانا هم با عزم راسخ یه لشکر جمع میکنه که نگذاره شمس دنیا رو نابود کنه. بالاخره این دو وارد جنگ میشن و در آخر مولانا شکست سنگینی میخوره و دو تا از بچههای خودش (علاءالدین و کیمیا از جنگجویان به نام قونیه) رو هم از دست میده. بعد از این شکست میشینه با شمس تبریزی صحبت میکنه و بعد از چند جلسه مهر شمس به دلش میافته و محبتش هر روز به او بیشتر میشه. تا این که یه روز شمس دستش رو میذاره رو شونه مولانا و میگه هی رومی! We must save the world ! مولانا میگه: موافقم. نجات بدیم. شمس همینطور که دستش رو روی شونه مولانا گذاشته تایید میکنه. مولانا میگه: کی باید این کار رو انجام بدیم؟ شمس که دستش رو شونه مولاناست میگه: خیلی زود. مولانا میگه: دستتو بر نمیداری؟ شمس میگه: نه. مولانا میگه: چرا؟ شمس میگه: رفیقمی. دوستت دارم. مولانا میگه: منم دوستت دارم. بعد همینطور دست روی شونه میرن بازار مسگرها و صلاح الدین زرکوب که پشت درامز و طبل و سنج مسی نشسته با همراهی گروهش یه هارد راک تمیز اجرا میکنه و صحنههایی به وجود میاد که شاید دیدنش برای بیماران قلبی، زنان، کودکان و مردان بالای ٣۰ سال مناسب نباشد. بعد از مدتی شمس ناگهان از نظرها ناپدید میشه و مولانا بعد از طی یک دوره افسردگی دست میذاره رو شونه حسامالدین چلبی و همینطور که دستش رو فشار میده میگه: ای ضیاءالحق حسام الدین بیار/ این سوم دفتر که سنت شد سه بار ... که معنیاش میشه حسام!
We must save the world .
نتیجه گیری: وقتی نمیتوانی اسطورههای سرزمینت را حفظ کنی و زندگیشان را به تصویر بکشی مجبوری به ابتذال کشیده شدنشان توسط دیگران را به طنز بکشی! (پروفسور آیدین شریعتی کبیر)
* تیتر ملهم از بیت «تو مگو ما را به آن شه بار نیست/ با کریمان کارها دشوار نیست» از مثنوی معنوی
(منبع: بی قانون)
@matikandastan