ساعدی قصد خروج از ایران را دارد، در زمانی که سعید سلطانپور را گرفته بودند، یکی از دوستان تلفن کرد که سعید را اعدام کردند

ساعدی قصد خروج از ایران را دارد، در زمانی که سعید سلطانپور را گرفته بودند، یکی از دوستان تلفن کرد که سعید را اعدام کردند. و بعد ساعدی پیغام داد که دارد از ایران می رود، بهتر است من هم بروم.

در زندان اوین که بودم، و نشسته بودم رو به دیوار، و سوال ها را هادی خامنه ای که بازجوی من بود، می نوشت و به من می داد تا جواب دهم، یک نفر آمد بالاسرم ایستاد. قد بلندی داشت. به من گفت اسامی همه کتاب هایت را بنویس، حتی کتابی را که هیچ وقت، هیچ جا نمی نویسی! بعد به من گفت، می دانی من کی ام؟ گفتم، نه! گفت، من اسمم نوید است. من سعید سلطانپور را گرفتم، من آوردم اینجا، من محاکمه اش کردم و من خودم کشتمش! و یک کتاب هست که اسمش را هیچ جا نمی نویسی. آن را هم بنویس! حالی شد؟
@matikandastan

در آن لحظات بود که به فکر حرف ساعدی افتادم، که اصرار داشت از ایران بیایم بیرون. اما هیچ پشیمان نیستم که آنقدر که توانستم بمانم، ماندم. روشنفکرانی که مرده اند، عمدا و از روی نقشه کشته شده اند. آنانی که زنده مانده اند، به تصادف زنده اند. ساعدی به تصادف زنده ماند. اما به عمد با الکل خودکشی کرد.

در آن اوایل دهه چهل به ندرت لب به مشروب می زد. هر چند در سال های اخیر بی آن نمی توانست عمر بگذراند، و از قرار معلوم، همین مساله بود که نهایتا او را در پاریس، راهی دیار باقی کرد. و این جالب است که وقتی اوریانا فالاچی در همان روزهای اول انقلاب با آیت الله خمینی مصاحبه می کرد و از او درباره حرمت سینما پرسید، او گفت اگر فیلم مثل فیلم گاو باشد، بلامانع است؛ غافل از اینکه مدتی نه چندان دراز از بیان این سخن، نویسنده گاو از کوه و کمر راه غربت را در پیش می گرفت تا نهایتا در پاریس خود را به گورستان پرلاشز بسپارد.

حدیث زندگی او بی شک حدیث دردمندی است که در دو نوبت آوارگی دید. هم در دوران شاه و هم در دوران جمهوری اسلامی. اما او بی شک یکی از چهره های ماندگار ادبیات فارسی است. (منبع: گوهران)
@matikandastan