📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
اما داستان موردعلاقهام بی شک داستان «بخشنده» است که اولین بار مثل همه دانشآموزان در سال ششم مدرسه آن را خواندم
اما داستان موردعلاقهام بی شک داستان «بخشنده» است که اولین بار مثل همه دانشآموزان در سال ششم مدرسه آن را خواندم. اولین چالش زندگی من عقاید این کتاب بود. اولین بار با مفهوم ناکجاآباد و اولین شخصیت ادبی که با آن احساس همذاتپنداری شدید میکردم آشنا شدم. وقتی «یوناس» در داستان با مفهوم جنگ، گرسنگی، و درد آشنا میشود احساس تنهایی به سراغش میآید. این حس تنهایی برایم بسیار آشنا بود چون بچه خجالتی بودم و در کودکی بسیار این حس را تجربه کردم. هیچوقت پایان داستان را نخواندم چون احساس کردم اتفاقات کتاب و مفاهیم انتزاعی موجود در آن پایانپذیر نیستند و انسان را در حالتی نامطمئن به خود و دنیا رها میکنند.
«تونی آردیزون»، نویسنده «دنبالهرو نهنگ»: من در شمال شیکاگو بزرگ شدم و بزرگترین فرزند یک خانواده ایتالیایی-آمریکایی بودم. مستأجر بودیم و در خانه کتابی برای خواندن نبود اما همیشه روزنامه داشتیم چون شغل پدرم روزنامهفروشی در خیابان بود. به مدرسه کاتولیک رفتم و آنجا به ما کتاب میدادند.
پس از عوض کردن خانهمان عضو یک کتابخانه سیار شدم و هر قدر دلم میخواست کتاب قرض میگرفتم. مسئول کتابخانه همیشه تعجب میکرد و میپرسید این همه کتاب را میتوانم بخوانم یا خیر. به او گفتم میتوانم و همه آنها را خواندم. همه کتابهای مربوط به زندگی دایناسورها را خواندم. بعد شروع به خواندن داستانهای کلاسیک کردم. «ماجراهای تام سایر»، «رابینسون کروزئه»، و نسخه تصحیحشده «موبی دیک».
روزی که برای خرید وسایل موردنیاز مادرم به فروشگاه رفتم خانمی از کتابهای در دستم خوشش آمد و مجموعه کتابی در مورد سگها به من داد. جلد کتاب آبی بود. بارها داستانهای کتاب را خواندم و از همه مهمتر اینکه که کتاب متعلق به خودم بود و مجبور نبودم به کتابخانه برگردانم.
اما تغییر اساسی سالها بعد در من ایجاد شد. دبیرستانی بودم و گاهی با دوستانم به محلههای اطراف میرفتیم. کتابفروشی به نام «باربارا» در خیابان «ولز» بود. ناگهان مجموعه شعری از «لارنس فرلینگتی» را یافتم و چنان جذبم کرد که برای اولین بار احساس کردم دلم میخواهد نویسنده شوم. قبل از آن هیچوقت به مجموعه شعر دید فاخری نداشتم اما این مجموعه شعر دیدگاهم را تغییر داد.@rozshomar