…وقتی که ابراهیم به راه می‌افتاد بالبخند بدرقه‌اش کردونگذاشت بغضی که راه گلویش را بسته بود بشکندو اشک ازچشمانش سرازیرشود

...وقتی که ابراهیم به راه می‌افتاد بالبخند بدرقه‌اش کردونگذاشت بغضی که راه گلویش را بسته بود بشکندو اشک ازچشمانش سرازیرشود.شکیبایی کردو بغضش درست موقعی شکست که ابراهیم از مرز رد شده بود
@matikandastan