یادداشتی بررمان «آخرین رویا» نوشته روح انگیز شریفیان؛ ‎. روزنامه ابتکار. ۹/۸/۹۴

یادداشتی بررمان "آخرین رویا" نوشته روح انگیز شریفیان؛‎
روزنامه ابتکار
9/8/94

نسرین قربانی

تکه‌های پازلی را روی زمین می‌ریزی اما نه به قصد این که دقیقا آن چه را که باید بسازی، که آن چه که می‌خواهی، درذهن و مغزت است و وقتی سال‌ها بعد به حاصل کارَت نگاه می‌کنی و آهی ازسرِ افسوس و تاسف می‌کشی.
انسان همیشه و قسمت بیشتری ازعمرش را درحسرتی دست و پا می‌زند؛ رویاهای خام دوران نوجوانی، یکی ازآن هاست که اگردربستری صحیح و درست هدایت نشود و رشد پیدا نکند، تا سال‌ها مثل سایه‌ی همراه مان خواهد آمد و حاصلی جزشکست و ناکامی نخواهد داشت. گاهی برای رسیدن به یک هدفِ خام، تمام تمرکزمان را برسریک نقطه می‌گذاریم و آن قدرتوی ذهن مان پرورش می‌دهیم تا همه‌ی حجم مغزمان را می‌گیرد. مثل آدامسی که باد می‌کنی، این قدرکه نیمی بیشترازصورت ات را می‌گیرد و وقتی با کوچک ترین تلنگرازهم می‌پاشد، انگارهمه‌ی صورت را زشت کرده و ازشکل انداخته است!
"آخرین رویا" کتابی است ازخانم روح انگیزشریفیان که نشرآگه به تازگی آن را چاپ و روانه بازارکتاب کرده است. پیش ازاین، چه کسی باورمی کرد رستم، کارت پستال و روزی که هزاربارعاشق شدم را به چاپ رسانده بودند. قلم ایشان بسیارلطیف. زیبا و روان است. به طوری که خواننده هرگزنمی خواهد تا پایان کتاب، آن را به زمین بگذارد. درتمامی آثارایشان رنجی زیرپوستی، خزنده اما عمیق حرکت می‌کند. رنجی که به عمق بینش نویسنده برمی گردد. نگاهی دقیق و گیرا. " آخرین رویا" حاصل تاسّف سال‌های دور است و وقتی بعد از بیست سال همه‌ی گذشته‌اش را مرورمی کند، برای بخشی ازآن عمیقا متاسف است و بخشی ازآن به شکلی است که شاید بسیاری ازانسان‌ها دردرون شان آرزو می‌کنند: چه می‌شد اگرزمان به عقب برمی گشت و راهِ رفته را طی نمی‌کردند! اما این نگاه و این واگویی ذهنی فقط یک رویا است؛ رویایی که همه‌ی انسان‌ها دارند و اغلب تا پایان عمردست ازسرشان برنمی دارد.
گاهی حتا رویاهامان می‌تواند نقشی مهم درسرنوشت و آینده مان بازی کند؛ آدم‌ها برای گریزازآن چه که هستند و می‌خواهند باشند، تا مرزِتغییرنام هم پیش می‌روند؛ و البته بخش بزرگی ازاین تغییربه گم شدن و گم بودنِ هویتی است که ازآن می‌گریزند تا مگرانسان جدیدی ازخود بسازند. اما سال‌ها باید بگذرد تا به درکی عمیق برسند که حتا تغییرشناسنامه و محل زندگی و گریزازآن چه که دوست نداشتند، نمی‌تواند آن‌ها را ازگذشته‌ای که سمج واردُورشان پیله بسته بگریزند. دیواری بلند می‌کشند بین گذشته و حال بی آن که بدانند پشت این دیوارهم همه‌ی گذشته شان نقش بسته.
قصه‌ی مهاجرت، چه خود خواسته و یا ناخواسته، به هرحال تاثیری عمیق روی روان و احساس انسان‌ها می‌گذارد؛ تاثیری که شاید سال‌ها با تظاهربه این که بخشی ازآن تاریخ و مرز و بوم شده‌اند اما چراغ‌های چشمک زنِ زندگی، آن‌ها را متوجه این واقعیت می کند که ریشه‌ی آدم‌ها هرگزازبین نخواهد رفت و جایی و زمانی خود را نشان خواهد داد. تابع قانون یک کشوربودن یک چیزاست و پذیرفتن و یا نپذیرفتن آن چیزی دیگر. راوی ازمرزهای ذهن، زندگی، آداب و رسوم و حتا مملکت فراترمی رود به امید گریزی ازگذشته و رسیدن به آن چه که همه‌ی سال‌های نوجوانی‌اش را پرکرده بود؛ و یک جرقه، یک حادثه برای به سرانجام رساندن این رویا کافی است پیه همه‌ی اتفاقات را اگرچه به طورکامل ازآن خبرندارد را به جان بخرد؛ رفتن، همین و تمام. پشت این دیواربلند، جایی باید آینده‌اش را پیدا کرده و گدشته را دفن کند اما هرگزنمی تواند.
سفر، به هرقصدی که باشد، همیشه پرازخاطرات و تجربیات خوب، بد و سازنده در بردارد. راوی با هزاردگنک ازمیان همه‌ی این‌ها می‌گذرد و وقتی سال‌ها بعد، عشق را با ذره ذره‌ی وجودش حس و لمس می‌کند، تازه درمی یابد می‌شود بهترین چیزها و انسان‌ها را ازدست داد و تا پایان عمردرحسرتی عمیق به آن چه که پشت سرگذاشته نگاه کرد. راوی اگرچه رفته و خود خواسته هم رفته اما سال‌ها باید بگذرد تا به درکی عمیق برسد که با کشیده شدن بخشی ازچادرروی زمین، درواقع قسمتی ازخاک وطن و همه‌ی خاطرات‌اش را همراه خود می‌برد. واگویه‌های ذهنی برای آن چه پشت سرگذاشته، همه حاصلِ ذهنی مشوّش، پریشان و درمانده است که همواره می‌خواهد بایستد و مقاومت کند. ازپا افتادن را دوست ندارد. ذهنی که تحصیل کرده است و دراجتماع شغلی داشته. ذهنی که سرکش است و واژه‌ای به نام قسمت و تقدیررا نمی‌پسندد. مرزها را می‌شکافد. درواقع مثل ماهی سیاه کوچولو می‌رود تا آن سوی آب‌ها را تجربه کند. تا ازهمه‌ی آن چه پشت سرگذاشته بگریزد. مربع، دایره و هربُعدی که او را دوباره به نقطه‌ی شروع خاطرات‌اش می‌رساند، آزارش می‌دهد و درپایان، این بارنقطه‌ی تمرکزش را تغییرداده و فقط دررویای یک چیزاست.... جایی درکتاب صفحه‌ی 84 عطف به صفحات اولیه‌ی کتاب است. راوی ذهنی درگیرو مغشوش دارد و این باربه به رویایی دیگرچسبیده و تا به آخرپیش می‌رود. جایی