📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
آن شب از سودابه هندی پرسیدم آخرش نفهمیدم تو که هزار خواهان داری از چه چیز پدر من خوشت آمده که مادرم را آواره کردهای؟
آن شب از سودابه هندی پرسیدم آخرش نفهمیدم تو که هزار خواهان داری از چه چیز پدر من خوشت آمده که مادرم را آواره کردهای؟ باز گفت که دست خودش نیست و گفت که میداند یک ملّای شیعه، یک مجتهد جامعالشّرایط را بدنام کرده. میداند که یک زن بیگناه را آواره کرده. امّا دست خودش نیست. گفت آدم با کسی در زندگیهای قبلی دمخور بوده، بعد از او جدا شده. هی به این دنیا میآید تا او را پیدا کند. فراق میکشد و انتظار میکشد، وقتی پیدایش کرد و شناختش مگر میتواند ولش کند؟ اوّلش دو تا گیاهِ به هم پیچیده بودهاند که یکیش پژمرده. در زندگی بعدی دو تا مرغ مهاجر بودهاند که وقتی به جنوب یا شمال پرواز کردهاند همدیگر را گم کردهاند. در زندگی بعدی دو تا آهوی دلآشنا بودهاند که یکی را صیّادی شکار کرده و دیگری در دوریِ او آه کشیده. بعد دو تا پدر و دختر، بعد دو تا خواهر و برادر و... و آخرش که به هم میرسند چطور همدیگر را ول کنند؟ این حرفها را میزد. امّا زنِ پدر ما نشد که نشد. همینطور خانهی حاجآقایم ماند تا پیر شد.
☞ @vagoyeha