عشیری: ◀اطلاعات هفتگى اینجورى بود که نویسنده‌هایش نمى‌توانستند جاى دیگرى بروند ولى من رفتم و براى روشنفکر هم نوشتم

@matikandastan
امیر عشیری: ◀اطلاعات هفتگى اينجورى بود كه نويسنده‌هايش نمى‌توانستند جاى ديگرى بروند ولى من رفتم و براى روشنفكر هم نوشتم. آقاى مرحوم مسعودى من را خواست و گفت شنيدم شما رفتيد جاى ديگر. خيلى دانا بود. گفتم بله حق‌التاليف من كم است. چيزى نگفت. البته من ديگر براى روشنفكر ننوشتم. يك سالى هم راديو بودم. آن زمان جلال نعمت‌اللهى «جانى دالر» را مى‌نوشت. داستان پليسى كه هشت و نيم تا نه شب پخش مى‌شد از راديوى ايران. فوت كرد. چاق هم بود و بعد رئيس توليد راديو، جهانبانى دندان‌پزشك بود. مثل اينكه مدتى خبرنگار دختران پسران هم بوده. بعد گفت بفرستيد عشيرى بيايد. ارغوان حيدرى كه خدا رحمتش كند و مثل اينكه در آمريكا فوت كرد، گفت فلانى گفته عشيرى بيايد. ما رفتيم و ما را سپرد دست يكى از مسوول برنامه‌ها. گفت جايزه هم دارد. آن موقع جانى دالر جايزه مى‌داد. گفت اين را نمى‌خواهم بنويسى، فقط پليسى كامل بنويس. ولى پدرى از ما درآمد كه خيلى خسته شديم. آن‌ها مى‌خواستند و اصرار داشتند چهار برنامه هميشه جلو باشند.

◀هيچ‌كس نه به من ايده مى‌داد و نه حتى از كتاب‌ها درمى‌آوردم. خودم خلق‌شان مى‌كردم. خودم كارگردانى‌اش مى‌كردم. خودم هنرپيشه‌هايش را انتخاب مى‌كردم. مسير داستان هم انتخاب مى‌شد و روزگارى بود ديگر. مثل حالا نبود كه اينقدر دختر و پسرها دنبال كتاب‌ها باشند. همه غلط و غلوط مى‌نويسند و يكنواخت.

از کتاب «معجون عشق»؛ نشر آموت؛ یوسف علیخانی

@matikandastan