📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
داستانک/matikandastan از نیمه گذشته بود و همینطور بدنش داغتر میشد و بیقرار، حتی آب سرد ریخته شده به پاهاش هم نتونسته بود گرمای
داستانک/matikandastan@
تب
شب از نیمه گذشته بود و همینطور بدنش داغتر میشد و بیقرار، حتی آب سرد ریخته شده به پاهاش هم نتونسته بود گرمای بدنش رو مهار کنه، با التماس نگاهم کرد و با صدای تب دار گفت: منو دکتر نبر.
گفتم: نه باید بری، تب یعنی عفونت، یعنی یه نقطه چرکی، خطرناکه، ممکنه کار به بیمارستان بکشه.
با اون دو تیله قهوهای رنگش زل زد بهم که از شدت حرارتش قلبم به آتیش کشیده میشد، با صدایی تبدار و بیرمق گفت :تو جای من برو دکتر.
بوسهای روی گونه سرخ شدهاش گذاشتم، انگاری لب بر آتش زدم، موهای نرم و مشکیش رو از روی پیشونی به نم نشستهاش کنار زدم و با دستمالی قطرههای آب رو گرفتم و گفتم: نمیشه عزیزم، تو مریضی نه من.
نگاه تب دارش رو که به حلقه اشکی نشسته بود یواشکی بهش انداخت، گرمای نفسش رو بیرون داد، برگشت مردمک چشماش را روی گردنم ثابت کرد و آروم گفت: میشه مامان...، اونشبی که بابا تب کرد تو جاش رفته بودی بیمارستان گردنت رو بریدی.
گیتا بختیاری
https://telegram.me/matikandastan
کانال انجمن ماتیکان داستان
داستان نویسان
@vahidhosseiniirani مدیر کانال