📢همینگوی: فاتح وحشت

📢همینگوی: فاتح وحشت
@matikandastan

ایروینگ هووه: ◀چه چیزی در نوشته‌های همینگوی هست که او را به همه نسل‌ها متعلق می‌کند؟ چیزی که باعث می‌شود حتی ما که برخی از کارهای او را دوست نداریم و از بسیاری از خصایلش خوش‌مان نمی‌آید، قدرت و طنین صدای او را تایید کنیم.

◀گفته شده که همینگوی گرفتار ترس بود؛ آن را به داستان‌هایش آورد تا راهى برای غلبه بر آن بیاید. این سخن درست است اما این همه ماجرا نیست. همینگوی آنقدر احمق نبود که نداند بر ترس نمی‌توان غلبه کرد. بهترین داستان‌های او از «پنجاه بزرگ» گرفته تا «زندگی کوتاه و شاد فرانسیس ماکومبر»، درگیر ایجاد یک آتش بس موقت در مواجهه ناامیدانه با ترس هستند.

◀داستان‌های اول همینگوی، خوانندگانش را با سوال دردناکی مواجه می‌کنند: اینکه آیا شایسته انسان بودن هستند؟ او بر اضطراب‌های ما دست می‌گذارد.

◀نثر هم مانع است و هم سرچشمه ایجاد آن بی‌شکلی که در ذات وحشت وجود دارد. همینگوی با آمادگی کامل، به خواننده این امکان را می‌دهد که سرانجام از داستان فاصله بگیرد و بعد شاید با آن همدلی و دلسوزی کند.

◀این همینگوی ما را مجبور می‌کند که به عنوان انسان از خود سوال کنیم که آیا اصلا نیرو و اراده‌ای داریم، هیچ غرور غیرقابل شکستنی؟ او این سوال را به شیوه‌ای پایه‌ای می‌پرسد: در حرکت از استیصال به سوی آرامش، در کتاب «خورشید هم طلوع می‌کند»، اما در نهایت بازگشت به سمت نومیدی است: مثل کتاب «وداع با اسلحه»، یا در «زنگ‌ها برای که به صدا در می‌آیند» و تاملاتش در کتاب «در امتداد رود و به سوی درختان.»

◀اما دیدگاه همینگوی محدود بود: همانگونه که یک منتقد ایتالیایی اشاره کرده، دیدگاهش، «دیدگاهی درخشان اما ناکامل از زندگی» بود که در آن طیف وسیعی از رفتارها، اگر نه همه آنها، رها شده‌اند. اما لحظاتی وجود دارد که او در آنها با یک حساسیت ویژه و خاص می‌نویسد، به نحوی که می‌توان محدودیت‌های سبک و زبان او را فراموش کرد و احساس کرد که در این چند صفحه با نویسنده‌ بزرگ‌تری روبه‌روست.

◀همینگوی داستان کوتاهی به نام «یک جای روشن و تمیز» دارد که در بخشی از آن، گارسن پیرتر به گارسن جوان‌تر توضیح می‌دهد که باید با آدم‌های بی‌خانمانی که در کافه می‌نشینند صبور باشد: «چون همه به یک جای روشن و تمیز نیاز دارند که در آن به تنهایی خود خیره شوند.»
@matikandastan