مرد گفت: بی تو مثل چشمه‌ای بی آبم. مثل پرنده‌ای هستم که نمی‌تواند آواز بخواند

مرد گفت: بی تو مثل چشمه ای بی آبم. مثل پرنده ای هستم که نمی تواند آواز بخواند. همین طور مثل آهویی هستم که در تیررس شکارچی ست.
زن از ادبیات چیزی نمی دانست. دلش به حال مرد سوخت. کمی فکر کرد و گفت: همه چیز درست می شود! من یک روان پزشک خوب می شناسم...!

" بخشکی شانس! "
مینی مال های رسول یونان

کانال انجمن ماتیکان داستان
https://telegram.me/matikandastan