روابط بینامتنی میان داستان مسخ اثر فرانتس کافکا و رمان بوف کور اثر صادق هدایت

روابط بینامتنی میان داستان مسخ اثر فرانتس کافکا و رمان بوف کور اثر صادق هدایت
اصطلاح بینامتنیت را برای اولین بار یولیا کریستوا در سال 1966 در مقاله ای با عنوان «کلمه ٬ گفتگو ٬ رمان» به کار برد. این اصطلاح که بر تاثیر متقابل متون بر یکدیگر دلالت دارد٬ بر این اصل استوار است که هیچ متنی بدون پیش متن نیست. در نظر کریستوا یک متن پدیده ای کاملا مستقل و منحصر به خود نیست بلکه همانند پازلی از تکه های متون دیگر تشکیل یافته است.[1]

بینامتنیت کریستوا با اقبال و توجه گستر ده ای رو به رو شد٬ زیرا این نظریه توانست به پرسشهایی در حوزه متن پاسخ دهد که ساختارگرایی کلاسیک پاسخ مناسبی برای آنها نداشت. روابط شبکه ای موجود در میان متن ها در مطالعات سنتی به صورتی کاملا محدود و تنها در شکل نقل قول ها٬ سرقت ها٬ تلمیحات٬ تضمین ها و ... شناسایی میشد در حالیکه بخش پنهان و ارتباط میان متنی همچنان نادیده باقی می ماند.

یولیا کریستوا و رولان بارت را میتوان بنیانگذاران بینامتنیت دانست. پس از آنها محققان دیگری وارد این عرصه شدند و کوشیدند بینامتنیت را به عنوان یک روش نقد مورد توجه قرار دهند. بر همین اساس آنها با تغییر نگرش نسبت به نسل اول بنیانگذاران توانستند بینامتنیت را در حوزه نقد ادبی و هنری مطرح کنند. شخصیت هایی همچون لوران ژنی و میکاییل ریفاتر در زمره این عده از اصلاحگران جای میگرند.

در این مقاله🔽🔽 به بررسی روابط بینامتنی میان داستان مسخ اثر #فرانتس_کافکا و رمان بوف کور اثر صادق_هدایت پرداخته میشود.

@SocialistL