داستان دیوار از ژان پل سارتر. این داستان با یک محاکمه خشک وفاشیستی شروع میشود

داستان دیوار از ژان پل سارتر
این داستان با یک محاکمه خشک وفاشیستی شروع میشود.
راوی داستان اول شخص و یکی از شخصیتهای داخل داستان به نام پابلو است.
پابلو که شخصیت اصلی داستان هم هست با دونفر دیگر به نام تام وخوان محکوم به اعدام هستند.
اغاز داستان:مارا به داخل تالار بزرگ سفیدی راندند.روشنایی چشمهایم را زد و پلکهایم تند تند به هم میخورد.
راوی در جمله روشنایی چشمهایم را...
بلافاصله به موقعیت مکانیش قبل از تالار اشاره میکند.که جایی تاریک ونمور بوده .
قبل از اعدام پابلو ،تام و خوان را در یک زیر زمین سرد که متعلق به یک بیمارستان است زندانی میکنند.تمام این اتفاقات ونقل مکانها و محاکمه های عجولانه فضای داستان را که کشوری اشغال شده (اسپانیا)توسط فاشیستهاست نشان میدهد.
پابلو که کمتر از دوستانش دچار ترس شده ونگاهش به مرگ متفاوت با انهاست مارا با ادمهایی این چنین وبا این طرز تفکر در قالب داستان ؛اشنا میکتد.
پابلو حسهای خود وهمراهانش را در ساعت ودقایقی که به مرگ نزدیک میشوند؛بسیار خوب بیان میکند؛انقدر که من مخاطب را با سرما و ترس و لحظات قبل از تیر باران با خود همراه میکنند....
نگاه پابلو به دکتر بلژیکی که قبل از اعدام به ظاهر همراهیشان میکند.نگاهی سرد ومتفاوت است.در مورد دکتر میگوید:آمده بدنهایمان را تماشا کند.بدن های زنده ای که جان میکنند.
گاهی پابلو انقدر فیلسوفانه حرف میزند که احساس میکنی پابلو خود سارتر است....
در لحظه های پایانی داستان بعد از اعدام هم سلولیهابش ؛افسری از پابلو مکان پنهام شدن دوسنس گریس را مبپرسد؛به این شرط که از اعدام او صرف نظر شود.
پابلو به خیال خود انها را مسخره میکند وادرس قبرستان وخانه گورکن ها را میدهد.در حالیکه میداند گریس در خانه پسر عمویش پنهان شده..
تصادفا همان روز صبح گریس خانه پسر عمویش را ترک میکند و...
پابلو به دوستش خیانت نمیکند واین اتفاق کاملا تصادفیست.اتفاقی در داستان دیوار که ذهن ما را درگیر وداستان را ماندگار میکند.
ببخشید کمی طولانی شد.این داستان جای نقد ونظر خیلی بیشتر از اینها را دارد.
در ضمن در کتاب من به جای ژان ؛خوان نوشته شده ومن چوم به اسمهای اسپانیایی اشنایی ندارم همان خوان را نوشتم.