📢صدرای رمان من و آیت الله رفسنجانی... نسرین ارتجایی: - «امیرکبیر …»

📢صدرای رمان من و آیت الله رفسنجانی
@matikandastan

نسرین ارتجایی: - «امیرکبیر...»
تاکسی ایستاد و من در را که بستم و نشستم، صدای آهنگ، آن هم از نوع خیلی خیلی شاد و آن ور آبی اش محاصره ام کرد و نچ نچ و پوزخند دو مسافر کناری. عدم تعادل روحی راننده را وقتی فهمیدم که زن مسافر تشر زد: «آقا ناسلامتی اینجا تاکسیه!!!» و راننده برگشت و گفت که سالها دست کومله ها اسیر بوده است و در زندان دولتو.
- «یه ترکش توی سرمه. اینجا، پشت سرم. بر دارم یا می میرم یا می افتم رو تخت برا همیشه. رو اعصابم اثر گذاشته. دکتر گفته همیشه با هر آهنگی که شاده به خودم کمک کنم.»
سوژه افتاد در دام. در ذهنم داستانی شکل گرفت. با او دوست شدم. صدرا نوری، کارگر ساده ای که سر از جبهه کردستان در آورده بود و چندین سال در دست کومله هایی که سربریدن از خوردن آب برای آنها راحت تر بود، اسیر و به همراه دو نفر دیگر، تنها کسانی که از بمباران دولتو جان سالم به در برده بود.
- «وقتی با ترکشی از سر برگشتم کاشان، چه کشیدم من! چه کشیدم! چه نامردانی! چه نامردانی! به من می گفتند که آدم فروخته ام! جاسوسی کرده ام برا کومله ها و در عوض آزادم کرده اند!همه حرمت داشتند و با من، بعضی ها، مثل گناهکار ها رفتار می کردند. دردم عظیم تر از اسارت در دست کومله ها بود. تلاش کردیم و ما، بازماندگان دولتو رفتیم دیدن آقای رفسنجانی. درددل کردیم. اشک ریختیم آقا کلی آرام کرد ما رو. برا دخترم، نرگس کار درست کرد. دخترم کار داره حالا، توی اداره...»
به او گفتم که رمان شما رامی نویسم.
او گفت که شما نمی توانید. شما جوان هستید برای نوشتن این ماجرای عظیم. شما باید بروید و آنجاها را ببینید. گفتم که خیال شما راحت که من از بچگی نوشته ام و فعلا آثارم در مورد عوارض جنگ است.لبخند زد و گفت که از من ننویسید از جنایتی که کومله ها کردند، از بچه هایی که گرسنه و در هوای یخی، کلنگ بر کوههایی سنگی می زدند، از آنهایی که در جنگل پر از بلوط و گلابی وحشی سر بریده شدند، بنویس. مردم از زندگینامه بدشان می آید. مردم داستان و رمان را دوست دارند. جنگ را شیک بنویس نسرین، خیلی شیک.
صدرا، رمان من منتشر شد. دو جایزه هم ربود. مقام نخست در جایزه ادبی اصفهان و جایزه غنی پور در تهران.
صدرا نوری در مقابل دردهای ترکش سر خود طاقت نیاورد. با پای خود رفت جراحی که یا جان می داد یا روی تخت می افتاد برای یک عمر.
صدرا جان نداد. بیش از پنج سال روی تخت دوام نیاورد. سهمیه هم نداشت و روی سنگ قبر او در مزار فیض کاشان اسم شهید را ننوشتند.
@matikandastan