📢تا جوانی باید حرفه نویسندگی را بیاموزی. ما نویسنده‌ها شبیه طوطی هستیم

📢تا جوانی باید حرفه نویسندگی را بیاموزی
@matikandastan

گابریل گارسیا مارکز: 🔵چيزي از نويسنده دومينيكن، خوان بوش یادم مانده كه بیست‌وپنج سال قبل در كاراكاس به من گفت: «ماركز، تا جوانی بايد حرفه نويسندگی را بياموزی؛ يعنی صناعت، چگونگی ساختار و پيوند درونی جمله‌ها را. ما نويسنده‌ها شبيه طوطی هستيم. وقتی پا به سن بگذاريم ديگر حرف زدن را نمی‌آموزيم.»

🔵روزنامه‌نگاری برای من بد نبود، اما نه آن‌طور كه معمولا می‌گويند؛ استفاده بهتر از زبان. اين را مسلما روزنامه‌نگاری بهت یاد نمی‌دهد. روزنامه‌نگاری به من ياد داد چطور به داستان‌هايم سنديت و اعتبار بدهم. يعنی چنان رمديوس خوشگله[رمان «صدسال تنهایی»] را در ملافه سفيد بپيچم كه واقعا پرواز كند. يا به پدر نيكانورينا[رمان «صدسال تنهایی»] پيش از آنكه بتواند به قدر شش اينچ از زمين بلند شود يك فنجان شكلات (همين و نه نوشيدني ديگری) بدهم. اینها همه از شگردهای روزنامه‌نگاری و خيلی هم مفيد است.

🔵در مورد من سينما هم كمك كرده و هم دردسرساز بوده. ياد داد چگونه تصويری فكر كنم. اما از سوی ديگر حالا كه به گذشته نگاه می‌كنم در كارهايم نوعی افراط در تصويرسازی، به خصوص در ارتباط با شخصيت‌پردازی و صحنه‌آرايی می‌بينم. در همه داستان‌هايم قبل از «صدسال تنهايی»، دلبستگی بيش از حد در حد وسواس به زاويه دوربين و قاب‌بندی به چشم می‌خورد.

🔵«كسی به سرهنگ نامه نمی‌نويسد» به لحاظ سبكی مثل فيلمنامه است، آدم‌ها طوری حركت می‌كنند كه انگار دوربين دارد پشت سرشان حركت می‌كند. وقتی كتاب را دوباره می‌خوانم دوربين را می‌بينم، حالا معتقدم راه حل‌های ادبی كاملا با شگردهای سينمايی تفاوت دارند.

🔵گفت‌وگو در زبان اسپانيايی طنين خوب و درستی پيدا نمی‌كند. من هميشه گفته‌ام در اين زبان فاصله عميقی بین گفت‌وگو در نوشتار و گفتار وجود دارد. مكالمه اسپانيايی كه در گفتار روزمره خوش‌آهنگ به نظر می‌آيد معلوم نيست در داستان چيز خوبی از كار دربيايد. به همين دليل کمتر از مكالمه استفاده می‌كنم. (منبع: داستان همشهری، مرداد ٩۰)
@matikandastan