و رگهای خوبم را برانداز می‌کنم و بعد نگاهم می‌ماند به بطری سرم٬ به املاحی که باید برسد به رگهام باید برسد به جوی خون زیر پوستم به

@matikandastan
دستم و رگهای خوبم را برانداز می کنم و بعد نگاهم می ماند به بطری سرم٬ به املاحی که باید برسد به رگهام باید برسد به جوی خون زیر پوستم به ماهی سرخ که توی بطری سرم هی دور بزند و از لوله ی سرم با قطره ها رد شود برسد میان رگهایم و سرخ تر شود میان جوی خون .بعد ماهی قد بکشد بزرگ شود و رگهایم را بترکاند و سرخی خون ملحفه های سفید بیمارستان را سرخ سرخ کند و من ...‌‌‌
اما باید یک نفر جلد ماهی را نجات بدهد و برساند به رود خانه و یا بیندازش توی کاسه اب سوگل که همیشه از ترس تشنگی نصف شب کنار تختخوابش می گذاشت. همان کاسه که یک بار سرباز تارمو را وقت نوشیدن اب ازش بیرون کشیده بود و یا شاید هم او باید ماهی را برساند به دریا و یا ...‌

📒بیرون از گذشته میان ایوان
✒مهری بهرامی
📎انتشارات نیلوفر
@matikandastan