نگاهی به مجموعه داستان «شرم».. ملاح‌های آبی‌پوش.. نویسنده: وحید حسینی‌ایرانی، داستان‌نویس …

نگاهی به مجموعه داستان «شرم»

ملاح‌های آبی‌پوش

نویسنده : وحید حسینی‌ایرانی، داستان‌نویس



شاید خواننده در نگاه نخست، حضور کودک در نیمی از داستان‌های «شرم» را تاثیری بداند که سیدوحید افتخارزاده از نویسنده‌‌ای چون سالینجر گرفته است؛ نوعی بازنمایی معصومیتی از‌دست‌رفته و آلودگی به جهان بزرگسالی. خواننده با بازگشت به معصومیتی همانند روبه‌رو می‌شود که این‌بار سالخوردگی نام گرفته؛ درواقع آدم‌های سن‌وسال‌دار که در چهار داستان از شش اثر مجموعه‌ «شرم» پدیدار می‌شوند، به همان اندازه‌ کودکان معصومند اما این‌بار شایسته‌ ترحم نیز هستند. از سویی تکرارهایی که به‌ویژه در گفت‌وگوهای کتاب دیده می‌‌شود، یادآور تئاتر پوچی و شخصیت‌هایی از جنس آدم‌‌های ساموئل بکت هستند. آنقدر واژه‌‌های یکسان را دستمالی می‌کنند تا آن را و در پی‌‌اش جهان ذهنی خواننده را از معنا تهی سازند. با این همه داستان‌‌های افتخارزاده، نوشته‌‌هایی امضادار از خود اویند؛ آثاری که همسانی به کار نویسندگانی جهانی دارد و در عین حال جهانی ویژه خود و آفریننده‌ خود می‌‌سازند؛ جهانی که در جامعه‌ سنتی ایرانی ریشه دارد و رگه‌ای هم در جهانی برساخته که داد می‌زند این داستان است و نه واقعیت و از همین‌روست که خوانش بیشتر آثار این کتاب به خواننده لذت بهره‌بردن از ماجرا می‌دهد و او را تا پایان همراه خود می‌کشاند برخلاف ملال ناگزیر تئاتر پوچی. این دروایی در حالی رخ می‌دهد که داستان‌ها چندان به ساختارهای کلاسیک نیز تکیه نکرده و بیش از آن‌که بخواهند گرهی بیفکند و پس از فراز و فرود و اوجی، آن را بگشایند، می‌کوشند حسی را منتقل کنند. در بیشتر داستان‌ها روایت با گفت‌وگوی میان آدم‌ها پیش می‌رود و به جز «ملاح‌‌های آبی‌پوش» و تا اندازه‌ای «شرم»، زمینه محدود و بسته است. گفت‌وگو در این آثار چنان اهمیتی پیدا می‌کند که گاهی بار سازه‌‌های دیگر همچون جزئیات زمینه و درون‌مایه و پیرنگ را نیز به دوش می‌‌کشد یا درواقع می‌خواهد نبود آنها را جبران کند. «جایی نزدیک سقف» ماجرای مشاوری روبه‌‌زوال است که در موقعیتی بغرنج گیر می‌افتد؛ داستان شرح کنش‌‌های نامتعادل است. زمینه «واحد تزریقات» نیز همان محیط بسته‌‌ای است که نامش را به اثر داده و اگرچه نسبت به اثر پیشین و حتی در مقایسه با حجم اندک خود، گفت‌وگوی چندانی ندارد، باز سازه‌ تکرار گفت‌وگو و نیز موقعیتی که به هیچ تنه می‌زند، همگونی‌ای با تئاتر پوچی دارد؛ تجربه‌ پسربچه‌ای از آمپول‌زدن که دردش را بروز نمی‌‌دهد. این داستان به باور نویسنده‌ یادداشت پیش‌رو، ضعیف‌‌ترین اثر کتاب است و بیش از انتقال هر حسی و ایجاد کشف یا لذت در خواننده، او را به یاد تجربه‌ تزریق می‌اندازد. «خرگوش‌ها» روایتی است از بریده‌ سرگذشت زنی میانسال که کاستی‌‌ها و حسرت‌ها و دردهای خود را در گفت‌وگوهایش [با کودکی که او را دید می‌زند و مادری بیمار و برادری مظنون به رفتارهای خصمانه] بازتاب می‌‌دهد.
«ملاح‌‌های آبی‌پوش» یکی از دو داستان بسیار خوب این مجموعه، رویارویی سربازی با مافوقش را روایت می‌‌کند که رئیس زندان است. در این داستان خوش‌‌ساخت و پرکشش با دو انسان آشنا می‌شویم که طبیعت محیط، خشونت و خیانت را به آنها تحمیل می‌‌کند؛ بی‌آن‌که برای طبیعت اهمیت داشته باشد اینها انسان‌ هستند و هر دو عاشق هنر و ادبیات. سرهنگ سن‌‌وسال‌دار، گویی سرباز جوان را تمثالی از همان معصومیت از دست‌رفته‌ خویش می‌داند که چون فضای اثر مجال ورود کودک را نمی‌‌داده، به ناچار جوانکی سرتق را جایگزین می‌بیند. داستان «شرم»، غم غربت مردی و زنی را بر می‌‌سازد که زمانی یکی عاشق دیگری بوده است. در این میان، باز سر و کله‌ کودکی پیدا می‌شود که ابزار دست پدرش قرار می‌‌گیرد. کودک «شرم»، از به یادماندنی‌‌ترین شخصیت‌‌های این مجموعه‌داستان و بیانگر توانایی نویسنده در ساخت آدم‌‌هایی در این سن و سال است.