داستانک/ matikandastan ایمانی پور.. از فروشگاه که بیرون آمد باران شدید شده بود

داستانک/ matikandastan@

📃تابلو
✒نگار ایمانی پور

از فروشگاه که بیرون آمد باران شدید شده بود. تابلو را محکم توی بغلش گرفت و به سمت خانه رفت. چتر همراهش نبود. وقتی به خانه رسید کاملا خیس شده بود. هوا سرد بود. شومینه را روشن کرد. به اتاق خواب رفت و تابلو را همانطور کادوپیچ شده کنار میز آرایش گذاشت و رفت. زمستان گذشت و بهار آمد. زن به خانه برگشت. کنار میز آرایش بسته کادوپیچ شده را دید. کاغذ کادویش کم رنگ شده بود. بازش کرد . برفهای نوک کوه درحال آب شدن بودند و زنی در دور دست شکوفه های درخت آلبالو را به گیسوانش می زد.
@matikandastan