داستانک/کوتوله و بزرگراه. فرانتس هولر. برگردان پارسی علی عبداللهی

داستانک/کوتوله و بزرگراه
فرانتس هولر
برگردانِ پارسیِ علی عبداللهی

روزی روزگاری، کوتوله‌ای بود که با خوبی و خوشی در حاشیه‌ی یک جنگل، زیر ریشه‌ی بلوط‌بنِ بزرگی زندگی می‌کرد؛ فندق، توت‌فرنگی وحشی و بلوط جمع می‌کرد، برای خودش سوپ‌های خوش‌مزه می‌پخت و گاهی تمام شب به کشاورزها در گیلاس‌چینی کمک می‌کرد.

یک‌روز که قابلمه‌ی نقلی و فنجانچه‌اش بنا کردند به لرزیدن، باوحشت از بستر علفی‌اش برخاست. از بیرون سروصدا و غرش بلندی آمد، طوری که دنیا دور سرش به چرخش درآمد و خراب شد. از سوراخ بین ریشه‌های بلوط کله کشید و بیرون را دید زد، ناگهان چشمش افتاد به یک لودر، یک غلتک بزرگ و یک بولدوزرِ چرخ زنجیری که همان لحظه از جلوی درِ لانه‌اش شروع کرده بودند به احداث یک بزرگراه.

این‌جا بود که کوتوله تمام نیروی ذهنی‌اش را یک‌جا جمع کرد و بنا کرد به فوت‌کردنِ بدترین نفرین‌ها و طلسم‌ها به سمت گروه راه‌سازی. ولی تنها اتفاقی که افتاد این بود: یکی از بیل‌های بولدوزر شکست. فوری رفتند یکی دیگر آوردند و جای آن نصب کردند که با همان سرعت بیل اولی، چمنزارها را می‌کند و بار می‌کرد روی یک ماشینِ باری.

کوتوله همین که فهمید دیگر بخت‌واقبال به او پشت کرده، اسباب‌ و اثاثیه‌اش را جمع کرد، چپاند توی یک توبره‌ی کوچک، از ریشه‌ی بلوط بزرگ خداحافظی کرد، در جنگل ناپدید شد و دیگر هیچ‌وقت کسی ندیدش.(منبع: مجله داستان همشهری)

https://telegram.me/matikandastan
انجمن ماتیکان داستان