ژوپیتر: تو از من بیزاری، در صورتی که ما از یک خانواده‌ایم. اژیست: شما دیوانه هستید؟

ژوپيتر: تو از من بیزاری، در صورتی که ما از یک خانواده ایم. من تو را به صورت خودم در آورده ام و اکنون تو جانشین منی به روی زمین.
اژيست: شما دیوانه هستید؟
ژوپيتر: تو روی من نگاه کن، گفتم تو به شکل من ساخته شده ای، هر دوی ما فرمانروا هستیم. تو در آرگوس و من در تمام دنیا. و بر قلب هر دوی ما وزنه ی یک راز مگو سنگینی می کند.
اژيست: من رازی ندارم.
ژوپيتر: چرا تو هم همان راز مرا داری. راز اندوهبار خدایان و پادشاهان در این است که انسان آزاد است. اژيست انسان آزاد است، تو این را می دانی اما آنها نمی دانند.
اژيست: مسلم است، اگر مردم می دانستند آزادند چهارگوشه ی قصر مرا به آتش می کشیدند و دمار از روزگارم در می آوردند. خود من مدت پانزده سال است این شامورتى بازی ها را در آورده ام تا نگذارم آنها سر از این راز در بیاورند و به قدرت انسانی خودشان پی ببرند.
ژوپيتر: تو خوب می دانی که ما لنگه ی همیم.



☞ @vagoyeha