داستانک «خواستگاری» نوشته «فلوری ماکسیمو» …به خدا من که رو ندارم از این حرف‌ها بزنم

داستانک «خواستگاری» نوشته «فلوری ماکسیمو»


به خدا من که رو ندارم از این حرف ها بزنم. شما مرا می شناسید. همیشه تو حرف زدن کم می آورم. اما تا دلتان بخواهد انشایم خوب است. راستش را بخواهید تا صبح خوابم نبرد. امروز هم آمده ام خواستگاری، ببخشید که قبلا خبر ندادم. همیشه دلم می خواست همسری مثل شما داشته باشم. شما را همیشه پشت میزتان دیده بودم. پا ندارید؟
متاسفم.
متاسفم.
join us @dastanaknsk