چیز نگفته‌ای وجود ندارد، دارد؟!.. نگاهی کوتاه به «مالاریا» جدیدترین ساخته پرویز شهبازی

چیزِ نگفته‌ای وجود ندارد، دارد؟!

نگاهی کوتاه به«مالاریا» جدیدترین ساخته پرویز شهبازی

قاسم فتحی- شهبازی نمی‌تواند یا نمی‌خواهد از بهترین فیلمش جدا شود، در واقع اگر عناصر اصلی و تِماتیک«مالاریا» را کنار هم بچینیم باز هم خواسته یا ناخواسته به«نفس عمیق» می‌رسیم. از دریاچه و غرق شدن و حضور دختری که معلوم نیست دقیقا از کدام جغرافیا سر درآورده است و از چه چیزی فرار می‌کند. مالاریا با تمام معایبش فیلم«اکنون» است و متعلق به نسلی که مدام سرکوفت«بی‌هویتی» از چپ و راست بر سرشان آوار می‌شود کو طرف مقابل که به طرز عجیبی نگران است، طوری رفتار می‌کنند که انگار مرضی لاعلاجی گریبان همه را گرفته و هیچ پادزهری برایش وجود ندارد. شهبازی اما به نظر موفق بوده حداقل در نزدیک شدن به این امر. او همین که چند صباحی را با آنها گذرانده و فیلم‌های موبایل‌هایشان را نشانمان داده(نسل موبایل به دست حتی در مراسم ختم عزیزترین‌هایشان!) و از خصوصی‌ترین روابط شان( دیگر حالا کسی نمیتواند از لو رفتن فیلمهای خانوادگی گله کند. فیلمهای خانوادگی توسط خودِ خانواده تکثیر و پخش میشود!) تصویر گرفته و دست آخر به هیچ نتیجه قطعی نرسیده است؛ یعنی حداقل به زعم خودش به این نسل نزدیک‌تر شده است. فیلم حتی به طرح سوال هم نمی‌رسد و نمی‌پرسد نسبت«بی‌هویتی» با «بی‌نتیجگی» چیست و چرا برای نزدیک شدن به این نسل چیزی به نام قطعیت و رسیدن به نتیجه اساسا وجود خارجی ندارد. روی هوا بودن، بی حوصلگی و فردگرایی مطلق و اینکه اپآنها حال و حوصله بحث کردن با هیچ‌کس را ندارند، در این فیلم نمود عینی داشت. دختر فراری فیلم ا با دوست پسرش شمال می‌رود، از او بچه‌دار می‌شود(سکانس عُق زدنِ دختر علی‌رغم دم دستی بودنش به خوبی به دنیای فیلم نشسته است). دختر با همان ولنگاریِ حاصل از زجر و عذاب خانه پدر(این ولنگاری مدرن هم صفت عجیب و غریبی به نظر می‌رسد)، خیلی راحت شب را حتی در غیاب همان دوستش کنار یک مرد غریبه به ظاهر خپل و ساده اما زرنگ و پر دل و جرات سر می‌کند. مردی که بدون هیچ اشاره و نظری نسبت به جنس مخالفش شب را به صبح می‌رساند و آب از آب تکان نمی‌خورد. آذرخش(با بازی جذاب آذرخش فرهانی برادر گلشیفته فرهانی) فیلم و نماینده نخبگان مورد ظلم واقع شده و از همه جا بی‌خبراین نسل، چیزی از لوطی گری‌هایِ کلاه مخملی‌هایِ فیلمفارسی کم ندارد با این تفاوت که دیگر به کسی چپ نگاه نمی‌کند و سپر بلایی کسی نمی‌شوند(حتی اگر سپر بلایِ کسی هم بشود قطع به یقین رفیق نیمه راه می‌شود) آنها در واقع با مفهومی به نام«ایثار» مشکل جدی پیدا کرده‌اند.(نگاه کنید به فیلم بادیگارد که چگونه دختر حیدر ذبیحی از بی ارزش بودنِ فدا شدن برای انسان دیگر سخن می‌گوید) حتی شهبازی هم برای انتقاد از وضعیت موجود از پیچدگی و لفاطی دست کشیده و خیلی گل درشت و زمخت از قدرت و نهادهای حکومتی انتقاد می‌کند. او در واقع چیزی نگفته‌ای در این فیلم باقی نگذاشته است و همه چیز را خیلی عیان و واضح مطرح کرده است. نکته دیگر اینکه فیلم چیز پنهانی ندارد و می‌گذارد تماشاگرش به همه وجوه خصوصی شخصیت‌هایش نه فقط سرک بکشد که فضولی هم بکند. او حتی از نشان دادن سکانسی که رسما مایه‌های«اِروتیکش» کاملا پیدا و نمایان است، دریغ نمی‌کند و آن هم را از قلم نمی‌اندازد. حتی بدون نیاز به تجزیه و تحلیل می‌توان سکانس آخر«مالاریا» را به کسالت و ناامیدی مفرط تعبیر کرد وقتی قایقی آن طور آرام روی سطح دریاچه‌ای بدون موج به صخره‌ای بزرگ برخورد می‌کند و بدون اینکه کسی متوجه شود، مسیرش را تغییر می‌دهد و سمت و سویی دیگری را پی می‌گیرد. فیلم بلاهت بچه زرنگ‌های به ظاهر آرامی را روایت می‌کند که دیگر بین دوراهی نمانده‌اند بلکه نمایش ناکجا آبادی است که انتخاب مسیر بین چند گزینه دیگر از اساس وجود خارجی ندارد!

کانال انجمن ماتیکان داستان
https://telegram.me/matikandastan