📌هاروکی موراکامی

#غول_های_ادبیات_از_مرگ_میگویند

📌هاروکی موراکامی

اگر انسان‌ها تا ابد زندگی می‌کردند، اگر پیر‌تر نمی‌شدند، اگر بی‌وقفه در این جهان زندگی می‌کردند بدون مردن، همیشه سالم، فکر می‌کنی هرگز به خود زحمت فکرکردن به چیزهایی را می‌دادند که الان مشغولشان کرده؟ منظورم این است که ما درباره‌ی همه چیز فکر می‌کنیم، تقریبا همه چیز؛ فلسفه، روان‌شناسی، منطق، دین، ادبیات. فکر می‌کنم اگر چیزی به نام مرگ وجود نداشت، افکار پیچیده‌ی اینچنینی هرگز به وجود نمی‌آمد.
باید به طور جدی به معنی زنده‌ بودنشان و اینک اینجا بودنشان فکر کنند، چون می‌دانند که روزی خواهند مرد. درست است؟ اگر قرار بود برای همیشه زنده بمانیم چه کسی به معنای زنده بودن فکر می‌کرد؟ چه اهمیتی داشت؟ یا حتی اگر برای کسی اهمیتی داشت احتمالا فقط فکر می‌کردند: «خوب کلی وقت دارم. بعدا بهش فکر می‌کنم.» ولی ما نمی‌توانیم تا بعد صبر کنیم. باید همین لحظه به آن فکر کنیم… هیچ‌کس نمی‌داند قرار است چه اتفاقی بیفتد. ما مرگ را برای رشد کردن لازم داریم. مرگ این موجود عظیم و نورانی است که هر چه بزرگ‌تر و نورانی‌تر باشد مارا دیوانه‌وار‌تر مشتاق فکر کردن درباره‌ی چیز‌ها می‌کند.
"سرگذشت پرنده کوکی"

📌ویرجینیا وولف

اما اگر خواب بود، از چه جنسی بود؟ به سختی می‌توانیم از پرسیدن خودداری کنیم: آیا آن دسته از خواب‌ها چنین‌‌اند؟ آیا خاصیت درمانگری دارند؟ خلسه‌هایی هستند که در حین‌شان بالی سیاه خشونت سوزاننده‌ترین خاطرات و وقایعی را که زندگی را برای تمام عمر فلج می‌کنند به کنار می‌زند و خاطرات را زراندود می‌کند، حتی به زشت‌ترین و پست‌ترین خاطرات تلألو و درخشندگی می‌دهد؟ آیا انگشت مرگ باید ‌گاه‌گاهی هیاهوی زندگی را بفشارد تا از آن جدا شویم؟ آیا ساخته شده‌ایم که هر روز اندکی مرگ بچشیم تا بتوانیم با زندگی سر کنیم؟ این چه نیروی غریبی است که به اسرارآمیز‌ترین راه‌های ما رخنه می‌کند و ارزشمند‌ترین دارایی‌های ما را بدون آنکه بخواهیم دستخوش تغییر می‌کند؟
"اورلاندو"

📌چاک پالانیک

اگر مرگ تنها ترک موقتِ صحنه برای تغییر لباس و بازگشت در نقشی دیگر باشد… آیا آهسته‌تر به سویش می‌روید یا شتاب می‌کنید؟
"یولاهای نامریی"

📌ری برادبری
‌‌ رها کردن را باید پیش از به چنگ‌آوردن فرا گرفت. زندگی را باید لمس کرد، گلویش را نباید فشرد. آسوده باش. گاهی بگذار زندگی اتفاق بیفتد و گاهی با آن پیش برو. زندگی یک قایق است. موتورش را روشن می‌کنی تا سوار بر جریان آب به جلو برانی. و وقتی صدای نزدیک شدن آبشار را شنیدی، قایق را مرتب کن، بهترین کلاه و کراواتت را بپوش، سیگاری روشن کن و به آن پک بزن تا به لحظه‌ی سرازیر شدن برسی. اینچنین می‌توان غالب شد.
"وداع با تابستان"

ترجمه وتدوین:الهام اشراقی
🎈📌📕📚📒
لینک کانال کتابدونی
@ketabdooni